۱۳۹۸ مهر ۸, دوشنبه

پژوهش، سنجش و گزینش راه

به یاری اهورامزدا...
مرتویی (انسانی) که چشم به جهان می گشاید، بر پایه جهانبینی اشوزرتشت در یگانه نسک (کتاب) او- گاتها- از همان روزگار کودکی برای پیکار در یک آوردگاه آماده و پرورده می شود؛ آوردگاهی به نام زندگی. دو سوی این پیکار، نیکی و بدی هستند. کسانی که به بالش (بلوغ) در اندیشه برسند، آن دو به گونه دو شیوه اندیشیدن یا به زبان گاتایی دو "مئینو" در "جهان مینوی (اندیشه)" شان پیدا می شوند؛ در گاتها یکی "سپنتامئینو" که منش پیشبرنده است و دیگری "انگرمئینو (اهریمن)" که تاریک اندیشی است، نام دارد. مرتو (انسان) ناگزیر به گزینش یکی از آن دو است. کسی که از ندای درون خویش که در گاتها "سروش" نام دارد، فرمانبرداری نماید، به "خرد" خود بازمی گردد (رجوع می کند) و پس از پژوهشی آزادانه و سنجشی آگاهانه، گزینشی درست و خردمندانه انجام داده و سپنتامئینو را برمی گزیند. چنین کسی بر پایه آموزه های جهان آموزگار زرتشت، نخستین گامه (مرحله) پیشرفت که "وهومن (بهمن)" یا اندیشه نیک باشد را پشت سر نهاده و با این کار بسوی بهشت راستین که در گاتها "گروثمان" به چمار (معنی) سرای سرود نام دارد و در راستی، همان آرامش روان است، می رسد. این آرامش در ازای خشنودی یابش (وجدان) او فراهم می آید؛ یابش در زبان گاتایی "دئنا" یا به گویش پارسی کنونی دین است که امروزه شوربختانه با راهیابی به زبان تازی (عربی) و دگرگونی در اندریافت (مفهوم) آن، به نادرست به چمار مذهب شناخته می شود و از این رو امروزه نکوهیده (منفور) گشته. ولی کسی که با گزینش نادرست خویش، انگرمئینو را برگزیند، با پیوستن به گروه "دروندان (دروغ پیشگان)" به دست دئنای خویش سرزنش خواهد شد و به "دروج دمان (دوزخ)" که به چمار سرای گسیختگی است و چیزی جز آشفتگی روان وی نیست، اندرون خواهد گشت. این نیز ناگفته نماند که در فرزان (فلسفه) اشوزرتشت، مرز میان گروثمان و دروج دمان را "چینوت" می نامند. نیز وی از هیچ جهان ماورایی و یا زندگانی پس از مرگی سخن به میان نمی آورد زیرا اگر چنین چیزهایی باشند، بیگمان از دریافت (درک) مرتو فراتر هستند و به همین چرایی، راهی برای پی بردن به بودنشان نیست؛ پس از آن رو که مرتو خردمند کسی است که بدون بودن نشانه ها (شواهد) چیزی را نمی پذیرد، نمی باید بودن چنین جهانی را نیز پذیرفت و یا از خدایان دروغینی که در گاتها همان "دیوان" هستند، سخن به میان آورد.

پیوستن به گروه پیروان راستی

اینک کسی که گامه [=مرحله] وهومن [=اندیشه نیک] را پشت سر نهاد، می باید به دومین گامه که "اشا" نام دارد، اندر گردد. اشا در جهانبینی شکوهمند زرتشت، به چمار [=معنی] هنجارمندی شناخته می گردد و این هنجارمندی بر پایه بینش او در گاتها [=یگانه نسک (کتاب) زرتشت]، آن هنگام در روان هر مرتو [=انسان] نمود می یابد که وی، گفتار و کردار خویش را با اندیشه خود هماهنگ نماید؛ اندیشه ای که در گام پیشین با انجام گزینشی خردمندانه به نیکی گرویده و از این رو با انجام این هماهنگی، گفتار و کردار نیز به نیکی می گرود. این هماهنگی را ما امروزه راستی می نامیم. اینک آنکه چنین کسی که خویش را به ویژگی ورجاوند (مقدس) اشا آراسته است، خویشکاری (وظیفه) اوست که با پیوستن به دیگر کسانی که این گامه را پشت سر نهادند، برای "فرشگرد (نوسازی و پیشرفت جهان)" بکوشند. این گروه را زرتشت بزرگ در گاتها گروه "اشونان (پیروان اشا)" می نامد؛ گروهی که در همبودگاه (جامعه) می باید با "دروغ" که در برابر اشا می باشد، پیکار نمایند و دروندان [=دروغ پیشگان] را از بردگی و بندگی آن برهانند. چنانچه اشوزرتشت در گاتها نیز گفته است، نه تنها اشونان نباید به خشم روی بیاورند و به رزم افزارهایی چون شمشیر برای نبرد با دروندان روی بیاورند، بلکه باید بدانند که تنها رزم افزار آنها در این پیکار، سخنان شیوا و اندیشه برانگیز یا به زبان گاتایی "منتره" است. منتره همچنین نام یا اگر بهتر بگویم، ویژگی ایست که در خود گاتها به گاتها داده شده است و خود اشوزرتشت نیز خویش را "منترن (برانگیزاننده اندیشه)" نامیده. همچنین اشونان تنها برای پدافند (دفاع) از خویشتن، پروانه (اجازه) دارند که دست به جنگ افزارهای راستین زنند.

👈برپایی شهریاری دادگرانه

اشوزرتشت در دومین سروده از هفده سروده نسک [=کتاب] گاتها [=یگانه نسک زرتشت]، نخستین نمایشنامه گاهداد (تاریخ) را به خامه (قلم) آورده که در آن روان هستی که در زبان گاتایی "گئوش اورون" می شود، از ستم و دروغی که او را فرا گرفته، به تنگنا آمده و با سر دادن بانگ دادخواهی، آرزوی سردار توانایی را دارد که با چیرگی بر تباهکاران یا همان دروندان [=دروغ پیشگان]، شهریاری ای را در جهان برپا نماید که بتواند او را به آرامشی افزاینده یا در زبان گاتایی "سپنتا آرمئیتی (سپندارمز)" برساند. این شهریاری نیز در زبان گاتایی "خشتره وئیریه (شهریور)" نامیده می شود که به چمار [=معنی] شهریاری آرزو شده می باشد. این شهریاری هنگامی در هر هازمان (اجتماع) برپا می گردد که اشونان [=پیروان راستی] بر دروندان چیره شوند و شهریاری ای بر پایه اشا [=راستی] و داد (عدالت) را پی ریزی نمایند. از این رو گامه [=مرحله] سوم در راه شکوفایی جهان، برپایی این شهریاری است زیرا رسیدن جهان به آرامش افزاینده از راهی جز این نمی گذرد؛ آرامش افزاینده ای که همان گامه چهارم است. این آرامش چنانچه پیداست، نمی باید بر گوشه گیری و دوری از کار جهان همراه باشد، بلکه باید آرامشی باشد که هر دم افزون شود؛ چنین آرامشی جز در کنار کار و کوشش به دست نخواهد آمد. اشوزرتشت در گاتها کسانی را که به بیشترین اندازه بتوانند در هر زمینه ای به رسیدن جهان هستی به این آرامش افزاینده یاری نمایند و به همه جانداران سود رسانند، "سوشیانت" به چمار سودرسان می نامد؛ به دیگر سخن، سوشیانت ها بزرگترین فرشوگران (نو کنندگان و پیشرفت دهندگان جهان) هستند.


👈رسیدن به نیکبختی و خداگونگی

پس از پیمایش گامه [=مرحله] پیشین یا همان رسیدن به آرامش افزاینده، جهان و جهانیان به گامه ای می رسند که هر دم شکوفا تر از پیش می شوند. این هر دم شکوفا تر شدن در زبان گاتایی "هئوروتات (خرداد)" نامیده می گردد که به چمار [=معنی] رسایی (تکامل) است. همچنین واژه هئوروتات در گاتها [=یگانه نسک (کتاب) زرتشت] بیشتر در کنار واژه "امرتات (امرداد)" آمده که به چمار بیمرگی و جاودانگی است. جاودانگی را می توان واپسین گامه برشمرد که همراه با گامه پیشینش یا همان رسایی فرا می رسد. از همین رو این دو را در کنار هم "هئوروتات امرتات" یا رسایی همیشگی می نامند. به سخن بهتر، هئوروتات امرتات شکوفایی و رسایی ایست که هیچگاه از پیشرفت باز نمی ایستد و هر دم افزون تر و بهتر از پیش می شود و این همان آرمان پایانی اشوزرتشت در گاتهاست. بر پایه سراسر آنچه تا اینجا گفته شد، این شش گامه در فرزان (فلسفه) زرتشتی، امشاسپندان (پاکان جاویدان) نامیده می شوند که هر یک فروزه (تجلی) ای از "اهورامزدا (خرد بیکران هستی مند)" می باشند. شاید پرسیده شود که اهورامزدا چیست و چرا این شش گامه را فروزه هایی از آن می دانیم. پاسخ چنین است که اهورامزدا بر پایه گاتهای اشوزرتشت خرد و آگاهی بنیادین جهان است که هنجار هستی از آن سرچشمه می گیرد و هنجار هستی نیز دربردارنده (شامل) سراسر دات (قانون) های زاستاری (طبیعی) کیهان می باشد. اینک بپردازیم به پاره دوم این پرسش تا دریابیم شوند (علت) آنکه جهان آموزگار زرتشت، امشاسپندان را فروزگان اهورامزدا می داند چیست. پاسخ این پرسش نیز چنین است که بر پایه گاتها همه شش امشاسپندی که از آنها در این نوشتار یاد شد، در جهان هستی همواره بوده و هستند زیرا همه آنها به روشنی در زاستار دیده می شوند. رسایی و پیشرفت همیشگی جهان بر کسی پوشیده نیست؛ رسایی ای که به روشنی از آرامشی افزاینده سرچشمه دارد و آرامشی که به روشنی جز در سایه چیرگی و شهریاری چالش ناپذیر اشا [=راستی] بر کیهان آبشخور (سرمنشا) ندارد. اشا در اینجا همان هنجار هستی است که آن نیز بیگمان از اندیشه ای سرچشمه دارد که پیرو خردی است و آن خرد همان اهورامزداست. به سخن بهتر، امشاسپندان فروزگانی از اهورامزدا هستند که در هستی فروزش یافتند و مرتوگان (انسان ها) نیز می توانند در پرتو اندیشه، گفتار و کردار نیک، آنها را در خود بیفروزند و سرانجام به خود آمده و یا به سخن بهتر، خداگونه گردند.

👈چرا خود را زرتشتی می نامیم؟

اینک آنکه چکیده سراسر جهانبینی جهان آموزگار زرتشت در گاتهای اندیشه برانگیز اش [=یگانه نسک (کتاب) زرتشت]، چنان بود که در این نوشتار یاد شد. جهانبینی شکوهمندی بر پایه پیکار نیکی و بدی که هر مرتو [=انسان] راستینی را بر آن می دارد تا با پاسداشت اندیشه، گفتار و کردار نیک در کنار دیگر نیکان جهان در راه نیکبختی خود، آبادانی جهان و شکوفایی جهانیان بکوشد و گامه [=مرحله] های پیشرفت را پشت سر بنهد. خود زرتشت نام جهانبینی اش را "دئنا ونگوهی (دین بهی)" که به چمار [=معنی] یابش [=وجدان] بیدار است، می نامد و انجمنی به نام "مغان (موبدان)" که از فرزانگان، خردگرایان و دانشوران آن روزگار ساخته شده بود را از برای پایش (حفظ) و گسترش آموزش های جهان شمول اش، بنیاد می گزارد. همچنان که از گاهداد [=تاریخ] برمی آید، همین مغان و موبدان بودند که با گسترش دین بهی، دانش در جهان باستان- بویژه ایران و یونان- را شکوفا ساختند و بزرگ منش ترین مرتوگان [=انسان های] گاهداد جهان که سرآمدشان شاهنشاه کورش بزرگ هخامنشی بود را پرورش دادند؛ شاهنشاهی اشون [=پیرو راستی] که آن شهریاری آرزو شده را در جهان باستان برپا کرد و برای کمابیش دو سده، نزدیک نیمی از مردمان جهان آن روزگار را زیر سایه دادگری خود و خاندانش به آرامشی افزاینده رساند. در پایان آنکه هر کس که در این آوردگاه زندگی، سوی نیکی را بگیرد، با اندیشه و گفتار و کردار نیک بسوی نبرد با بدی رود و بکوشد تا گامه های پیشرفت را پشت سر گزارد، چه بداند و چه نداند، چه بخواهد و چه نخواهد، از بینشی پیروی کرده که بنیادگزار آن، جهان آموزگار زرتشت اسپنتمان بود. از این رو، همه ما کسانی که پس از آشنایی با دبستان (مکتب) فرزانی [=فلسفی] وی، بینش و یابش خود را با او همسو (موافق) یافتیم، نام خویش را به پاس (احترام) وی، زرتشتی نهاده و می کوشیم تا در اندیشه، گفتار و کردار، سزاوار این فرنام (عنوان) باشیم.
جاوید آتش زرتشت...



👈بنمایه:
چکیده جهانبینی زرتشت برپایه گاتها
(نوشتار بهدین تیرداد نیک اندیش)

روزهای نبر و نخوردن گوشت از کجا به وجود آمده و ایجاد شده؟ فلسفه این روزها برای نخوردن گوشت چیست؟

چهار روز در گاه شماری ترادادی(:سنتی) زرتشتیان وجود دارد که آنان خوراک گوشت دار استفاده نمی کنند.این روزها در گاه شماری ویژه زرتشتی روزهای بهمن، ماه، گوش و رام، نام دارند

 درسرودهای زرتشت چنین پیشنهادی نیامده است پس یک رفتار دینی نیست. زرتشت تنها در بندی از گات ها به جمشید، پسر ویونگهان اشاره می کند که درپایان روزگارخود دچار سرافکندگی و اندوه شده است. در شاهنامه نیز جمشید نخستین کسی است که گوشت خوردن را به مرتوگان(:بشر) آموخته وفره ایزدی از او برداشته شده است، شاید این دواشاره باهم پیوندی داشته باشند.

به هر روی درفرهنگ ترادادی زرتشتیان دراین چهار روز کشتاری برای جانوران نبوده و خوراکی های گوشتی نیز تهیه نمی گردد. درجایی نیامده که از چه زمانی و چگونه پدیدارشده باشد. باید باورداشته باشیم که خوردن گوشت زیاد برتن وروان هرکس، آسیب وارد می کند وکشتار زیاد آنان نیز نسل آنان را دچار نابودی می سازد. از نگاهی دیگر به جانوران نیز باید مهربانی روا داشت به همین روی در تراداد آیینی مانند گاهنبارها، برسفره «شیر» و«تخم مرغ» می گذارند تا به فرآورده های حیوانی ارج گذاشته باشند. روز وهمن که به چَم (:معنی) نیک اندیشی است آغازگر روزهای «نَبًر» و نخوردن گوشت می باشد. 🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

خیزش های ایرانیان ( قیام ) به خونخواهی بهزادان

ابومسلم خراسانی ( ۱۰۰ - ۱۳۷ ق ) که نام واقعی او « بهزادان فرزند ونداد هرمز » بود ، یکی از فرماندهان نظامی ایران و رهبر جنبش سیاه ‌جامگان بود که توانست حکومت ستمگر بنی‌امیه را براندازد.


توجه : درباره نام راستین او ، « یاقوت حموی » در معجم البلدان ... می گوید : اسم پدر او پیش از آنکه اسلام آورد بنداد هرمز بود و چون اسلام آورد نام عثمان گرفت و باز گوید خود ابومسلم اسمش بهزادان بن بنداد هرمز است (معجم البلدان چ مارگلیوث ج 5).


بهزادان ، پس از پیروزی بر حاکم خراسان و تسخیر مرو ، سپاهی را روانه عراق نمود و توانست در سال ۱۳۲ ق ، مروان آخرین خلیفه اموی را شکست دهد. با بر تخت نشستن ابوالعباس عبدالله سفاح ، به عنوان اولین خلیفه عباسی ، امارت خراسان به ابومسلم سپرده شد. اما قدرت و نفوذ وی برای خلیفه و اطرافیان او نگران کننده بود. سرانجام ، ابومسلم در سال ۱۳۷ ق ، به نحو توطئه آمیزی به دستور منصور،  دومین خلیفه عباسی به قتل رسید.

توجه : امویان یکی از ستمکار ترین و نژادپرست ترین حاکمان عرب نسبت به ایرانیان بودند‌. آنها به ایرانیان « موالی » ( بندگان ) میگفتند و درباره رفتارهای زشت آنها با ایرانیان ، در تاریخ مطالب زیادی آمده است. آنها باور داشتند که فقط کسی که خون #خالص #عربی در رگ و ریشه‌ دارد ، سزاوار فرمانروایی خلق است و سایر نژادها برای خدمت به اعراب و انجام کارهای پست آفریده شده‌اند. آنها صراحتا میگفتند که نژاد عرب ، برتر از ایرانی است !


کشته شدن ابومسلم ، سرآغاز شورش های متعددی شد که به خونخواهی او شکل گرفت و برخی از آنها سالهای سال، خلفای عباسی را به خود مشغول نموده بود. بیشتر این قیامها برای رهایی از سیطره حکومت اعراب بر ایران و دارای رنگ و بوی مذهبی بود. در برخی از آنها برای ابومسلم جایگاهی مقدس تصور شده بود ، به گونه‌ای که وی را زنده می‌انگاشتند و معتقد بودند که ظهور وی در زمان موعود فرا خواهد رسید.

خیزش : سنبادیان ( به رهبری سنباد مجوس ، در ری و نیشابور ) ، راوندیان ( پیرو عبدالله راوندی بودند ، در خراسان ) ، اسحاقیان ( به رهبری اسحاق ، از یاران ابومسلم ، در فرارود و میانرودان ) ، سپیدجامگان ( به رهبری مقنع ، از یاران ابومسلم ، در فرارود ) ، محمریان ( سرخ جامگان گرگان: به رهبری عبدالقهار و همچنین عمروبن محمد عمرکی زندیق ، در جرجان ) ٬ خرمدینان ( به رهبری جاویدان پور شهرک در آذربایجان و خرمدینان اصفهان در کامدان ) ، سرخ جامگان ( به رهبری بابک خرمدین در آذربایجان ) ، مازیاریه ( به رهبری مازیار در تبرستان و گرگان ) ، و ...

حاکمان عباسی ، همه این خیزش ها را که جنبه ملی گرایانه و ضدعباسی داشت ، و به خونخواهی ابومسلم بود و نزدیک به ۱۰۰ سال طول کشید ، بسختی سرکوب کردند. اما خیزش های ایرانیان برضد حکام عباسی همچنان ادامه داشت که نمونه بارز آن « قیام یعقوب لیث » است که در سال ۲۶۵ ق در اطراف دزفول ( گندی شاپور ) درگذشت.

سرانجام پس از ۵۰۸ سال ، همانگونه که یک ایرانی اهل خراسان ، عباسیان را به روی کار آورد ، یک ایرانی دیگر و باز اهل خراسان ، بنام « خواجه نصیرالدین توسی » سبب نابودی عباسیان برای همیشه شد.

دبیره(:خط) های باستانی ایران

ابن ندیم به نقل از ابن مقفع می‌نویسد که ایرانیان هفت دَبیره (نویسه/الفبا) داشتند. انواع دبیره‌هایی که ابن‌ ندیم  ذکر کرده به قرار زیر است:

۱) - دین‌دَبیرَه - ویژه‌ متن‌های دینی

۲)- ویس‌دَبیره - که ۳۶۵ حرف داشته و صداها و اشاره‌ها را حتا صدای جریان آب و اشاره‌های پلک چشم با آن می‌نگاشته‌اند.

۳)- شاه‌دبیره - که مکاتبات شهریاران به وسیله‌ آن انجام می‌شده.

۴)- نامه‌دبیره - که ۳۳ حرف داشته و ویژه نوشتن کتاب‌های عادی بوده.

۵)- کِشتگ - که ۲۸ حرف داشته و ویژه‌ی سندهای رسمی از قبیل قباله‌جات و قراردادهای مدنی بوده است.

۶)- نیم‌کِشتگ - که ۲۸ حرف داشته و متن‌های پزشکی و فلسفی را با آن می‌نوشته‌اند.

۷)- رازشهری - که ویژه‌ی نوشتن‌ نامه‌های محرمانه‌ رسمی بوده و ۲۴ حرف واشته است.

 مسعودی می‌نویسد که "دین‌دبیره" نویسه‌ای بود که اوستا را با آن نگاشته بودند، و دارای ۶۰ حرف و صوت با ۱۶۰ شکل گوناگون، و کلام همه‌ی قوم‌های جهان و همه‌ی آنچه گوش می‌شنود از جمله‌ آواهای جانوران و پرندگان را می‌شد با آن نوشت.‌ و هم‌چنین می‌گوید که در میان هیچ‌کدام از قوم‌های جهان خطی وجود ندارد که به اندازه‌ی این دو خط دارای حرف و صوت باشد...

تاریخ ماد هخامنشی سلوکی پارت ساسانی
امیرحسین خنجی
صفحه: ۶۹۲
🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

۱۳۹۸ مهر ۳, چهارشنبه

آیا در دین زرتشت دو خدا هست؟


در سراسر اوستا آنکه شایسته و سزاوار پرستش میباشد اهورامزداست و اهریمن پیوسته مورد تنفر و طعن و لعن هر مومن زرتشتی است. در هنگام نو کردن کشتی هر زرتشتی سه بار در هنگام تکان دادن کشتی میخواند: اهریمن شکسته و نابود باد. اهریمن گناه مینو با همه دیوان و درجان و جادویان گجسته (ملعون) زده و شکسته باد. هیچ کارشان به کامه مباد. هر کار و کرفه ای که هست به کام اورمزد و امشاسپندان باد.
در سراسر تاریخ مذهب زرتشتی هیچگاه اشاره ای که اهریمن مورد ستایش قرار گرفته باشد نیست. از طرفی دیگر اعتقاد به دو مبدا یا دو خدا به معنی اینست که هردو مورد پرستش و جاودانی وازلی باشند در حالی که همه روایات دین زرتشتی حاکی از آنست که در پایان، اهریمن یا بدی از میان خواهد رفت. این ها دلایل روشن و منطقی هستند که نسبت ثنویت یا دوگانه پرستی را به آیین زرتشتی نفی میکند.
اما از لحاظ فلسفی و اخلاقی ثنویت مانند سایر ادیان بزرگ وجود دارد. البته در اوستا نیکی در برابر بدی و سپنتامن در برابر انگرمن شناسانده شده نه در برابر اهورامزدا و این چیزیست که هر اندیشمندی ناچار آن را خواهد پذیرفت.
آقای هاشم رضی محقق و دانشمند در کتاب راهنمای دین زرتشتی مینویسد: اگر خداوند توانای مطلق و به گفته همه دینهای بزرگ تنها نیکی است و نیکی میگستراند پس بدی و تیرگی کجاست و کاهش و پریشانی و زشتی را که آفریده؟
 زرتشت راز مسئله نیکی و بدی را از دیدگاه فلسفی و اخلاقی با شگفتی خاص میگشاید و آن را با الاهیات نمی آمیزد. خلقت جهان و انسان بوسیله مزدا انجام یافته اما دو مینو یا دو اصل تضاد از خواص ماده یا ذهن و اندیشه آدمی هستند. زرتشت میگوید: این دو مینو یا دو بنیاد زاده اندیشه آدمی و همزاد هستند و هر یک به تنهایی کار خود را انجام میدهند و از یکدیگر پیروی نمیکنند. این دو خود را در اندیشه و گفتار و کردار هویدا میسازند، یعنی وجود خارجی ندارند و تنها به اندیشه آدمی بستگی دارند.
 این دو مینو در کار خود آزاد میباشند و اگر از اندیشه بگذرند در گفتار پدیدار میشوند و چنانچه از آن هم بگذرند به کردار درمی آیند ازین دو آن کس که داناست نیک را میگزیند نه بد را و آنکه بداندیش است یا نادان، تباهی را اختیار میکند. پس این دو مینو یا دو گوهر ِ همزاد که در گاتها از آن یاد شده وابسته به من یا فکر بشر است. نیکی و بدی از خواص ماده است و اعتبارش به نحوه اندیشه میباشد. راه سپنتامینو درونی و سامان و نظم زندگی را پدید می آورد. (یسنای 31 بند 7).
اهورامزدا جهان شادی بخش را از راه سپنتامینو برای مردم آفرید.(47 بند 3). و مردم تنها از راه سپنتامینو به آرمان و آرزوهای خود میرسند. (47 بند 3).
در پایان یعنی روز موعود رستخیز که منش و دید و خرد بشر به رسایی کامل رسید بدی نابود گشته و سراسر جهان را نیکی و خوبی و راستی و درستی فراخواهد گرفت و اهریمن با بدیهایش محو و نابود خواهد شد.

اینک ببینیم نظر دانشمندان غرب و شرق درین مورد چه میباشد.

دکتر جیمس مولتن می گوید:
زرتشت خیر و شر را در عرض یکدیگر و دو قوه ازلی نمیداند.عقیده زرتشت در عظمت و کبربایی خدا در سراسر عالم و فیروزی نیکی بر بدی در پایان جهان همانست که در انجیل بیان شده.

 زرتشت به اسلوب و طریق مخصوص خود حقیقت آنها را ظاهرتر ساخته و به پیروان خود فهمانده است که در گوهر اصلی در ابتدا یکی اختیار خیر و دیگری انتخاب شر نموده و در مخالفت و در ضدیت با یکدیگر درآمده واین ضدیت تا هنگامی امتداد می یابد که ابتاع و جنود خیر غلبه تامه نموده انصار و اخوان شر را بکلی نیست و نابود نمایند.

پروفسور طاهر رضوی استاد دانشگاه کلکته در کتاب پارسیان اهل کتابند مینویسد:
زرتشتیان هرگز معتقد به دو خدا و دو آفریننده نیستند بلکه عقیده دارند که این دو عنصر مخالف، محک امتحان اعمال و معیار فضیلت و رجحان افعالند.اهریمن هیچگاه موضوع احترام پارسیان و زرتشتیان قرار نگرفته بلکه همیشه مورد کراهت و نفرت ایشانست.

شادروان عبدالعظیم فروغان چنین گوید:
جای بسی شگفتی است که وخشور بزرگ ایرانی در 7000-3500 سال پیش در گاتها نامه آسمانی خود یسنای 30 فقرات 3 تا 6 این موضوع ضدین را که فعلا مورد بحث است به نام دو گوهر (همزاد-همیستار) یا دو گوهر پدیدآورنده زندگی و مرگ برای مردم جهان و پیروان خود بیان کرده است و مردم را ازین دو نیرو که جهان مادیات روی آن دور میزنند آگاه ساخته است و ما امروز داریم آن آیات آسمانی را مورد دقت و بحث خود قرار میدهیم. آن وخشور با بیان دو گوهر خواسته است پیروان خود را از مدار جهان مادیات و عالم طبیعت آگاه سازد و از خرد پاک و ناپاک مرادش طینت یا سرشت یا منش پاک و ناپاک است.
چنانچه فرموده است کسانی خرد پاک دارند که اندیشه و گفتار و کردار نیک و پاک دارند و آنهایی که اندیشه و گفتار و کردارشان بد است خردشان ناپاک و نارساست. در سایر کتب آسمانی نیز این دو را کردار رحمانی و شیطانی نامیده اند. انسان دو آموزگار دارد یکی پاک و دیگری ناپاک و تا درون خود حقایق را بیاموزد و ابواب سعادت و رستگاری را به روی خود بگشاید زیرا وهومن (منش نیک) با اهریمن (منش بد) و فرشته را با دیو و یار را با اغیار نمی توان با هم جمع کرد.
در اوستای پتت یک زرتشتی متدین چنین اعتراف میکند که: من بیگمانم به هستی دادار هورمزد و نیستی اهریمن و دیوان و فرجام فیروزی سپنتامینو و نابودی گناه مینو.

 دکتر حسن وحیدی در کتاب خود میفرماید:
همان گونه که میبینیم در سرودهای اشوزرتشت دیالیکتیک را نخست در هستی تشخیص میدهد و سپس بنیاد اندیشه و منش آدمی را بر چنین نگرشی استوار میکند.
 متاسفانه در درازنای تاریخ بویژه در پایان دوره ساسانی و پس از آن و تا به امروز درباره اندیشه های اشوزرتشت که در گاتها آمده برداشتهای بسیار نادرستی میشود و نگرش دیالکتیکی اشوزرتشت به هستی و انسان، به چهره جنگ اهورامزدا و اهریمن درمی آید، حال آنکه در گاتها آنچه هست پیکار بین سپنتامنو و اهریمن است که سپنتا به معنی پاک و سازنده است و انگره به معنی زشتی و ویرانگر و من که در واژه های دشمن و بهمن بجا مانده به معنای اندیشه است. بنابراین در اندیشه اشوزرتشت جنگ بین اندیشه سازنده و پاک است با اندیشه ناپاک و ویرانگر، نه جنگ بین اهورامزدا و اهریمن یا ثنویتی که برخی به آن معتقدند.
در فرهنگ زرتشتی نیکی دریک واژه فشرده میشود و آن را اشا یعنی راستی و بدی هم در یک واژه فشرده میشود و آن دروج یا دروغ است. اولی سازنده هستی و دومی ویرانگر آنست نیروی سازنده در اندیشه سپنتامن و نیروی ویرانگر در اندیشه انگره مینوست.
راستی سازنده تن و روان و دروغ بی سامانی و کژاندیشی است. در دیدگان اشوزرتشت جهان آوردگاه دو کشش همزاد و همیستار (ضد) است که یکی سازنده و دیگری ویرانگر است و این دو در هر زمینه و آوردگاهی، از اندیشه آدمی گرفته تا ساختمان اجتماعی و جهانی پیوسته بر ضد یکدیگر در تکاپو و پویش اند و آدمی پیوسته به سود سپنتامینو و بر علیه انگرمینو تلاش کند.

موبد فیروز آذرگشسب در ترجمه گاتها یا سرودهای آسمانی اشوزرتشت درباره نیکی و بدی مینویسد:
"اشوزرتشت جهان هستی را میدان مبارزه و کشمکش دایم دو نیروی ضدین یعنی سپنتامینو و انگره مینو دانسته و میفرماید: این دو گوهر همزاد و همراه در عین حال که با هم مخالف و در ستیزند لازم و ملزوم یکدیگر نیز میباشند. وجود این دو گوهر با هم آفرینشی و هستی را پدید می آورند. مثلا نیروی مثبت و منفی در عین مخالف بودن با یکدیگر موجب بوجود آمدن برق می گردند.
نیروی جاذبه و دافعه موجب ثابت ماندن کرات آسمانی درجای خود میباشد. نیک و بد و زشت و زیبا بستگی به طرز اندیشه ما دارند. آنچه به سود ما است نیک و آنچه به زیان ما باشد آن را بد و نازیبا می شماریم.
بنا به فرموده اشوزرتشت آنچه در این جهان وجود دارد از آفرینش خداوند یکتا میباشد و در ذات خود نیکوست و به منظور خاصی آفریده شده اند مثلا تریاک ماده ایست هم شفابخش و مسکن و هم کشنده و مرگ آور، مقدار کم آن برای درمان دردها و تسکین دهنده آلام بسیار نافع و نیکوست ولی اگر به مقدار زیاد بکار برده شود سبب از کار افتادن نیروهای جسمی و عقلی و روحی و بلاخره موجب مرگ و نیستی خواهد گردید.
به عبارت دیگر نیک و بد زشت و زیبا از زمانی بوجود می آیند که بشر پا به عرصه وجود می گذارد و نیروی تشخیص و تمیز او به کار می افتد و به طوری که در بند سوم از هات 30 یسنا آمده است: آن دو گوهر همزاد در آغاز در عالم تصور پدیدار می گردند که یکی نیکی است و دیگری بدی در اندیشه و گفتار و کردار. چنانچه از مفاد بند بالا روشن می گردد دو گوهر سپنتا و انگره دو مینو و دو گوهر همزادی هستند که در برابر هم قرار گرفته اند و در عالم اندیشه و منش می باشد که یکی گوهر پاک یا اندیشه فزاینده و سازنده است و دیگری گوهر ناپاک یا اندیشه ویرانگر و تباه کننده.
انگره مینو که بعدها در زمان ساسانیان به صورت اهریمن تغییر شکل یافته است نمی تواند خالق شر باشد و در برابر اهورامزدا ، هستی بخش دانای بزرگ و سرچشمه نیکیها قرار گیرد. اهریمن در نهاد بشر وجود دارد و بستگی به اندیشه ویرانگر شیطان صقتان و ددمنشان داشته و به هیچ وجه وجود خارجی ندارد.
به عبارت دیگر می توان سپنتامینو و انگره مینو را به فرشته خویی و اهرمن صفتی تعبیر کرد که هردو در خوی و خصلت و اندیشه و نهاد انسان قرار دارند و ازو جدا نیستند منتها بنا به آخر بند 3 همین یسنا دانایان و فرزانگان راه نیک و درست را برمی گزینند ولی نابخردان چنین نخواهند کرد وبه بیراه خواهند رفت "شخص نادان و کوردل گرفتار هوای نفس و کج خیالی خود شده و به راه خطا خواهد رفت و در نتیجه کارهای ناشایست و غیرانسانی ازو سر خواهد زد و رفته رفته ددمنشی و اهریمن صفتی در او ظهور و بروز خواهد نمود و تجسمی خواهد بود از اهریمن انسان نما ولی شخص فرزانه و دانشمند راه نیک اختیار خواهد کرد و بر هوسهای نفسانی خویش مهار خواهد زد و با کارهای انسانی و شایسته خود فرشته ای خواهد شد به صورت انسان."

برگرفته از کتاب زرتشت و آموزه های او نوشته روانشاد موبد رستم شهزادی

آیین زرتشت در مستند داستان خدا برنامه مورگان فریمن


آفرینش از نگاه زرتشت

از مهند (مهم) ترین دگرگونگی (تفاوت) هایی که جهانبینی زرتشتی با جهانبینی ابراهیمی دارد، نگاه به چیستی و چگونگی آفرینش است. آگاهی بر این دگرگونگی از پیش نیازهای شناخت فرزان (فلسفه) اشوزرتشت است و در آن می باید نگاهی ژرف داشت؛ چه اگر چنین نشود، گمان (احتمال) آنکه این بینش پاک (بی نقص) به ناراستی ها و نادرستی های ابراهیمی آلوده شود، افزایش می یابد. اینک بپردازیم به جانمایه (اصل) سخن!

هنگامی که به دیدگاه ابراهیمی پیرامون چیستی و چگونگی جهان هستی می نگریم، در می یابیم که آنها چنان وانمود می کنند که گویی از همه رمز و رازهای جهان آگاه اند و آنچنان از ریزگان (جزئیات) پیدایش جهان یا به زبان خودشان از "خلقت عالم" سخن می گویند که انگار خود در آن هنگام، آنجا بوده اند! از این رو، آنها به پندار بافی ها پیرامون این جستار (موضوع) پرداخته اند و اندیشه پیروانشان را وا داشته اند که آنها را زیر نام "دیانت الهی" بپذیرند!

این شیوه نگرش درباره پیدایش جهان و روند دگرگون شدن آن در کنون و آینده، به هیچ روی در جهانبینی اشوزرتشت که یگانه بنمایه بی چون و چرای آن، نسک (کتاب) گاتهاست، جایگاهی ندارد. به سخن بهتر، بزرگ آموزگار زرتشت پیرامون این جستار، تنها و تنها به روشن نمودن فراپرس (مسئله) هایی آشکار در هستی می پردازد که هر مرتو (انسان) می تواند با خرد خود، آنها را دریابد، و از همین رو است که بینش او همچنان استوار است و دانش (علم) روز، توان خرده گیری از آن را ندارد؛ چرا که چنانچه گفته شد، وی بینش خویش را به گونه چهارچوبی بر پایه و ستون های خردمندانه ای استوار ساخته بود که بتواند همواره همگام با دانش روز باشد.

بر آن پایه، او جهان هستی را به چشم دستگاهی می دید که از هنجاری (قوانینی) یکه (واحد) و چالش ناپذیر پیروی می نماید و او آن هنجار را "اشا" می نامید. اشا همچنین بازتابی از خرد همادین (کل) و آگاهی بنیادین جهان است که تنها با نگاهی به همان هنجار می توان به بودنش پی برد؛ آن خرد و آگاهی همان "اهورامزدا" است. بر این پایه، زرتشت به وارون ابراهیمیان در کار جهان هیچ جایگاهی برای گزینشگری (تصمیم گیری) خدایان دروغین نمی گذارد و هیچ ملائکه ای را در روند دگرگونی های جهان هناینده (موثر) نمی داند و برای آسمان هیچ ستون نادیدنی (نامرئی) ای را باورمند نمی شود! به گونه چکیده آنکه وی همه پدیده ها را به گونه زاستاری (طبیعی)، پیرو هنجار هستی یا اشا می دانست.

وی همچنین هیچ سخنی از چگونگی پیدایش جهان و رخدادهای آن تا امروز و فرجامشان در آینده به میان نمی آورد! او تنها و تنها می گوید هر چه در هستی از گذشته تا آینده رخ داده است، می دهد و خواهد داد، جز به پیروی از هنجار هستی یا همان اشا نبوده، نیست و نخواهد بود. پیداست که دانش نیز از آغاز تا هر هنگامه ای بر همین پایه استوار بوده و از همین روی در پی یافتن شوند (علت) ها و چگونگی رخ دادن پدیده ها برآمده است.

در پایان آنکه اشوزرتشت، کیهان را بر پایه اشا هر دم در پی دگرگونی و نو شدن می دانست و آن را "فرشگرد" می نامید. وی خویشکاری (وظیفه) هر مرتو را همکاری با اهورامزدا در کار فرشگرد می دانست. نیز چنانچه اوشو- رازور (عارف) بزرگ هندی- می گوید، زرتشت در هزاره ها پیش از داروین، بنیادگزار فرزان رسایی (فلسفه تکامل) بود و آن را در گاتها "خرداد" نام نهاده بود. به سخن بهتر آنکه آفرینش در نگاه اشوزرتشت به شیوه فرشگرد انجام می گیرد و نه تنها هیچ هنایشی (تاثیری) از هیچ نیروی ماورایی ای نمی پذیرد، بلکه درست بر پایه اشا انجام شده و حتی مرتوگان نیز توان همکاری در پیشبرد آن را دارند (این نیز باز یادآوری شود که اشوزرتشت هرگز به ریزگان هیچ فراپرسی اندرون نمی گردد؛ بلکه آنچه می گوید، تنها چهارچوبی است جهان شمول که در همه زمان ها کاربرد دارد و دیگر چیزها را به دانش روز می سپارد).

👈بنمایه:
نوشتار بهدین تیرداد نیک اندیش

چرا زرتشت یک راهکار جهانی است؟

براستی جهان‌بینی زرتشت نخستین جهان‌بینی یگانه‌شناس جهان است كه:

1- بر پایه‌ی نگرش دانشورانه و خردمندانه استوار است و هیچ دانشمندی نمی‌تواند بر آن خرده بگیرد.
2- در نگرش به زیست بوم و پاسداشت آن، پیشگام همه نگرش هایی از این دست است. همۀ سازمان ها و گروه‌هایی كه با فرنام “سبزها”، “آشتی سبز” و … در سدۀ بیستم ترسایی پا به میدان گذاشته اند ناخودآگاه، پیرو اندیشه‌ی اشایی زرتشت در پهنۀ نگرش به زیست بوم هستند.
3- سازمان مردم ها (ملل) و كوشش برای برپایی آشتی جهانی و كمك‌رسانی در پهنۀ بهداشت و خوراک رسانیِ (تغذیه) جهانی در راستای “آرمیتی” است.
4- از دیدگاه کشورآرایی و شیوه‌ی اداره‌ی هازمان، دین زرتشت نه به زورگویی (دیكتاتوری) باور دارد و نه به بی سامانی یا هرج‌و‌مرج. آزاده گرایی ترازمند (دموکراسی متعادل)، آرمان هازمانی (اجتماعی) زرتشتیان است.
5- دیدگاه کدیوری زرتشت نه بر برتری سرمایه استوار است (کاپیتالیستی) و نه بر پندارِ برابری همگان از هر دیدگاه (کمونیستی). دادِ توده ای برپایه‌ی فراهم‌آوری توانمندی رشد و پیشرفت فرد و گروه، از ویژگی‌های این دیدگاه است.

همه‌ی اینها كه برشمردیم از پایه‌هایی هستند كه می‌توانند یك هازمان جهانی سالم و راست و درست را بسازند. و اگر هم گمان كنیم كه چنین چیزی در جهان امروز بیشتر به یك امید و آرزو شبیه است تا به یك حقیقت به یاد بیاوریم كه ما در سرزمین خودمان نمونه‌ی یك شهریگری سامان مند، بزرگ، سالم و آرام را در اندازه های نیمه ‌جهانی داشته‌ایم؛ سامان بوجود آمده بوسیله‌ی كورش كبیر هخامنشی را، سامان خوب و سازنده و آرامش‌بخشی را كه بر پایه‌ی آموزش‌های زرتشت و جهان‌بینی او پدید‌ آمده بود. سامانی كه به مثابه‌ی “كردار نیكی” بود در پیروی از گفتار نیك اشو زرتشت. و شاید با جسارت بتوان گفت كه آن سامان خوب نیمه جهانی نخستین و واپسین سامانی بود كه انسانِ پاگذاشته به دوره‌ی كشاورزی و شهرنشینی از خود بنیان گذاشته است. انسانی كه امروزه در دهه‌های آغازین دوره‌ی ساختاری (صنعتی) و در آستانه‌ی دوره‌ی فراساختاری خود می‌باشد. انسانی كه همانگونه كه آمد آنچنان رفتاری با خود و جهان كرده است كه امروز با دنیایی از دشواری ها و پیچیدگی‌های تنی و روانی، مادی و مینوی روبرو می‌باشد. راه برون رفت از این بغرنج ها نیز، بیرون رفتن از دنیای ذهنی، روانی، فرهنگی پندارگرایی ناب و ماده‌گرایی ناب و ویرانی خود و زمین و زمان است.

به اشا و راستی رو بیاوریم تا با بهره‌گیری از اندیشه‌نیك و برپایی سامان خودخواسته و برگزیدنی به آرامش برسیم. هر نامی هم می‌خواهیم بر آن بگذاریم هیچ فرقی نمی‌كند. بی‌تردید هنگامی كه اشو زرتشت پیام خود را آشكار كرد نمی‌خواست كه همه نام زرتشتی بر خود بگذارند. بلكه هر آنكس كه روانِ‌پیام را دریافت و بر آن کنش داشت خودبخود یك رهرو راه او به شمار می‌آید.

ما زرتشتیان نیز بنا بر آنچه كه آموخته‌ایم و در نیایش‌های روزانه‌ی خود و در اوستای كشتی بستن تكرار می‌كنیم با همه‌ی انسان‌های نیك جهان در كردن كارهای خود و دوری از كارهای بد همگام خواهیم بود.

هَما زور بیم، هَما زورِ هَما اَشو بیم، هَما زورِ ویشْ كِرفِه بیم، هم‌كِرفِه‌ی كِرفِه‌كاران بیم، دور از وَناه و وَناه‌كاران بیم، هم‌كرفه‌ی بَستِه‌كُشْـتیان و نیكان و وَهانِ هَفتْ كِشورْ زَمین بیم. به خُشنودی تو، ای دادارِ اورمَزد. اَتَـه جَمـیاتْ یـتَه آفْرینامی. (چنان باشد كه ما آرزو داریم.)

(3/3)

👈بنمایه:
برگرفته از تارنمای دین بهی-
نوشته موبد کامران جمشیدی

داستان سنجان

«قصه سنجان» بازمانده یی از ادبیات پراکنده و اندک زرتشتیان به زبان پارسی است. که به نخستین کوچ گروهی آنان اشاره دارد.

پس از یورش تازیان به ایران و رویدادهای  سوک انگیز؛ زبان و ادب، دین و فرهنگ، آداب وتراداد (:سنت) های هازمانی (:اجتماعی) ایران دچار دگرگونی های بسیار شد. آن چه که از این پس، با یاری زرتشتیان و یا ایرانیانی که دین و آیین خود را پاسداری کرده بودند، به نظم و نثر به زبان پارسی نگارش یافته، اندک است. یکی از آنها، داستان اندوهناک کوچ پارسیان به هندوستان است. سرگذشت تلخ و دردناک که روایات آن سینه به سینه سپرده می شد، تا سرانجام پاک مردی ازتبار آن گروه کوچ کننده، سرگذشت آن را به ریخت چکامه کشیده و برای آیندگان به یادگار گذاشته است. بیش از دو سد سال است که این گنجینه از چکامه کوچک که «قصه سنجان» خوانده شده، مورد بهره گیری خاورشناسان و پژوهشگرانی است که در این باره کار و کوشش می کنند.
قصه سنجان داستان کوچ غم انگیز گروهی از زرتشتیان ایران به هندوستان است. این گروه از «سنجان» (حمدالله مستوفی، در کتاب خود به نام «نزهة القلوب»، «سنجان» یا «سنگان» را از قصبات و توابع خواف در خراسان معرفی می کند)، به آرامی به سوی جنوب شرقی ایران کوچ کرده و پس از زد و خورد و نبردهایی  با اعراب، شکست خورده  و سرانجام در جزیره هرمز پناه گرفتند. تازیان پس از اندک زمانی به این جزیره نیز دست یافتند. زرتشتیان به ناچار به کشتی نشسته و راه هندوستان را در پیش گرفتند. پس از سختی ها و گرفتاری هایی چند، از آن جمله گرفتاری شدید درتوفانی سهمگین،  به سلامت به هند رسیدند.

سرزمینی را که در آن سکونت و جای گزیدند، به یاد سرزمین از دست رفته میهن شان، «سنجان» نامیده و آن را آباد ساختند.
اشاره ها، نوشته های موجود ثابت می کند که «قصه سنجان» سرگذشت درست از کوچ زرتشتیان ایران به هندوستان است.

احمد بن یحیی البلاذری که در سال 279 هجری در گذشته، در کتاب خود « فتوح البلدان»، هنگام گفت و گو ازفروپاشی (سقوط) کرمان، چنین نگاشته که به موجب آن، گروهی از زرتشتیان خود را با جنگ و گریز تا جزیره هرمز رسانیده، از آنجا به کشتی نشسته و راه دریا در پیش گرفتند.

گفتنی است جزیره هرمز از دیر زمان «مغستان» خوانده شده و شاید این بدان سبب بوده که پناهگاه و یا گریز گاهی برای زرتشتیان به شمار می رفته است.

این رویداد کوچ گروهی در سالهای پس از نیمه نخست سده یک هجری ثبت شده است.

برخی از خاور شناسان باور دارند که چنین کوچی چند بار و به ریخت (:شکل) گروهی از جزیره هرمز انجام گرفته است.  به گفته جکسن، در سال 716 میلادی، شست و پنج سال پس از مرگ یزدگرد سوم نخستین کوچ (:مهاجرت) ها انجام شده باشد.

دربین پارسیانی که از هرمز به هند رسیدند، جنگاورانی نیز بودند که همراه با سربازان هندی، دلیرانه با سپاه شاه محمود تازی به نبرد پرداختند و آنان را شکست دادند که چگونگی آن در داستان سنجان آمده است.
با اشاره هایی که در «قصه سنجان» آمده است. چکامه سرا در آغاز خود را شناسانده و تاریخ سرایش و چگونگی سرگذشت را باز می گوید.
او اهل نوساری و از خانواده موبدان بوده است که نیاکانش به نیکنامی پرآوازه بوده اند. نامش بهمن، پسر کیقباد، پسر هرمزدیار سنجانا و موبدی شناخته شده بوده است.

از خویشان بهمن کیقباد، داراب هرمزدیار، گردآورنده نسک (:کتاب) «روایات » یاد کرد.

بهمن کیقباد، سراینده چکامه داستان سنجان، کار خود را در سال 969 یزدگردی برابر با 1600ترسایی به پایان رسانده و چنانچه خود اشاره می کند، درآن هنگام پیر و فرسوده بوده است.

بهمن کیقباد اشاره می کند که این سرگذشت را از موبدی اندیشمند شنیده، که سینه به سینه  به یاد داشته که بهمن، داستان سنجان را به چکامه سروده است. هم چنین اشاره می کند که سرگذشت بسیار بیشتر بوده و وی سد یک آن را بیش نگفته است.

سراینده در آغاز به ستایش خداوند پرداخته، اندکی از پادشاهی ویشتاسپ کیانی، رویدادهای زمان اسکندر، نوسازی اردشیر در دین، پیشرفت دین در روزگار آذربادمهراسپند وتباهی ایران به وسیله تازیان سخن می گوید.

آنگاه می سرایدکه چون پیروی ازدین نیاکان سخت و دشوار گشت. زرتشتیان یک سد سال در کوهستان (جبال خراسان) ماندند، از بیم تازیان به تنگ آمده، رای زدند و به سوی جزیره هرمز روانه گشتند.

این آغاز کوچ کردن دردناک آنان است که به آزادی و آزادگی خوگرفته بودند، ولی با یورش بیگانگان ناچار به ترک زادگاه خود، ایران شدند.
زرتشتیان مدت پانزده سال در هرمز ماندگار بودند. بازهم پای تازیان بدانجا نیز کشیده شده و به رنج و بلا دچار شدند. دانایان و موبدان بار دیگر شور کردند و نیکویی در آن دیدند که به سوی دیار هند راهی شوند.

به کشتی نشستند و با دل هایی دردمند از کرانه های میهن دور شدند. نخست در بخشی به نام« دیپ» لنگر کشیدند که در کرانه های جنوبی سند قرار داشت. نوزده سال نیز در این سرزمین ناآشنا ماندند و چون آن جا را مناسب نیافتند، دگرباره راه سفر پیش گرفتند.

به کشتی جای گرفته و راه دریا پیش گرفتند. با توفانی سخت روبرو شدند. به خداوند پناه گرفتند. سرانجام توفان فرو نشست و به آرامی به سرزمین «گجرات» درهند رسیدند. سراینده از راجه (شهردار)مهربان سنجان به نیکی یاد می کند.

موبدی از گروه زرتشتیان ایران، با هدیه و پیشکش به نزد راجه رفته وسرگذشت کوچ را بازگو می کند. راجه ابتدا نگران می شود که آیا به خواست پارسیان برای ماندن در سرزمین هند پروانه دهد یا سرپیچی کند.

به همین روی با موبدان و بزرگان آن گروه به گفت وگو پرداخت وچون دریافت که دروغ و تزویری در کار آنان نیست، پیشنهاد سه گانه خویش را به آنان می دهد.

پارسیان پیشنهادها را پذیرفتند، راجه پروانه ماندن برای آنان را صادر کرد.آنگاه به درخواست راجه،  موبد از چگونگی دین وباور زرتشتیان سخن می گوید.

راجه را آیین، باور ودلاوری آنان خوش آمده، پیشنهاد کرد تا سرزمینی را برای ماندن خود برگزینند. در دشتی پهناور وسرسبز، زمینی رابا پشت کار و همت آبادکردند وبه یاد سرزمین گذشته خود درایران، آن جا را نیز "سنجان" نام گذاشتند.

آنگاه بنای آتشکده فراهم آورند.بنایی درخور و شایسته که آتش یادگار فروشکوه ایران در آن جای گرفت که اکنون "اودوادا" نام دارد.
🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

۱۳۹۸ مهر ۱, دوشنبه

راه چاره برای نجات جهان چیست؟

اگر از من بپرسید رفتن از همان راه نخست، یعنی همان پیام پاك زرتشت كه زندگی را از پایه، راست و درست و سازنده و شاد و پاك و آرام می‌خواهد. در این جهان‌بینی، جهان هستی را سامانی است و پاره های آن با یكدیگر پیوندی دارند كه حساب شده است و زیاده‌روی در آن جایی ندارد. همه چیز و همه كس نیز در آن جایگاه شایسته خود را دارد. از جابجایی الكترون در اتم گرفته تا گردش اختران رونده به دور خورشید، همه چیز پیرو سامانی است سنجیده. سپهر (طبیعت) نیز چرخه‌ی خود را دارد و تراز (تعادل، هماهنگی) در آن برقرار است. تنها انسان است كه این سامان را برهم می زند و می‌تواند همۀ هستی را به ویرانی بكشاند. البته انسان توانایی دارد تا بجای ویرانگری در راستای همین هنجار به دگرگونی‌های مثبت و سازنده دست بزند. او می‌تواند بجای بریدن بی‌رویه‌ی درختان جنگلی و بیابان زایی، بیابان‌ها و كویرهای موجود را جنگل كاری نماید. یا بجای كشتار و براندازی نسل جانوران جلوی از بین‌رفتن آنها را بگیرد.

انسان می‌تواند از جهان هستی به سود خود (ولی نه بزیان هستی و هستیوران) بهره‌برداری كند. ستایشی كه از زیست بوم (محیط زیست) در دین زرتشت می‌شود ریشه در دیدگاه اشایی آن دارد. انسان، از دیدگاه نیروی اندیشه گری، از دیگر هستیوران (موجودات) روی زمین پیشتر است، اگر از هوش و خردی كه مایۀ این برتری است، درست در راستای هنجار هستی بهره ببرد. انسان چون هوشمند است و خرد دارد پاسخگو است. او باید خویشکارانه (مسئولانه) با همه پدیده‌های جهان هستی برخورد كند. برخورد او باید سازنده باشد و سازندگی هماهنگی با اشاست.

سپنتا آرمیتی یا آرامش افزاینده یكی دیگر از پایه‌های فلسفه‌ی دین زرتشت است. انسان‌ها پس از برگزیدن اندیشه نیك و هماهنگی با زیست بوم و همراهی با سامان هستی برپایه‌ی كردارهای نیك به آرامش می‌رسند. این آرامش باید همگانی باشد. بیسوادی ونادانی، ناداری، جنگ و تروریسم برهم‌زننده‌ی این آرامش‌اند.

آرامش و رفاهی كه امروز در جهان و بویژه در غرب به چشم می‌خورد، آرامش پیش از توفان است. از هم‌اكنون زیست بوم واكنش‌های خود را آغاز كرده است. انباشت گره های روانی (عقده ها) در میان بیشتر مردم جهان به همراه سرکشی های زیست‌بومی، سرکشی‌های انسانی را نیز به همراه خواهد آورد. این آرامش موجود در غرب، با تروریسم و جنگ اگر از بین نرود با سیل و توفان از میان خواهد رفت.

پخش دادگرانۀ توانایی ها و كمك به رشد فرهنگی هازمان (جامعه) های پس مانده، به همراه دگرگونی در شیوه‌ی ساخت و پرهیز از گُسارِش (مصرف) بی‌رویه در غرب و همچنین پاسداشت زیست بوم می‌تواند از بروز رویدادهای ناگوار جلوگیری نماید. تنها با رشد هماهنگ کدیوری (اقتصادی) و بازرگانی در سطح جهان و كاستن از رشد بی‌رویه توده ها و گزینش یك دیدگاه و باور هماهنگ با نیازهای انسان امروز و فردا می‌توان از بروز این رویدادها پیشگیری كرد. دات (قانون) گذاری بر روی كاغذ و برگزاری سمینارهای رنگارنگ جهانی، نمی‌تواند تا هنگامی‌كه در نگرش و باور انسان‌ها دگرگونی بنیادین ایجاد نشده باشد، گره‌گشا باشد. اگر “اشا”، “خشترا” (كردار نیك) و رسیدن به آرمیتی (آرامش) در باور مردم جای گرفت، هر باورمندی پلیس خود می‌شود تا این دادها زیر پا گذاشته نشود.

اگر مردم آلودن زیست بوم، كشتار و آزار جانوران و ستم از هر گونه را گناه و نادرست دانستند و دست زدن به اینگونه کردارها، برای آنها ناآرامی وجدان را در پی داشته باشد، خود بخود از دست زدن به آنها پرهیز می‌كنند.


👈بنمایه:
برگرفته از تارنمای دین بهی-
نوشته موبد کامران جمشیدی


از پیدایش زرتشت تا کنون

هنگامی كه اشو زرتشت پیام خود را آشكار كرد، به جهانیان آموخت كه زندگی براستی چیست و چه داد و هنجارهایی آفرینش را پایه گذاشته و به پیش می‌برند. او از اَشا گفت، از وُهومَن، از خْـشَتـْرا، از سپِـنْتا آرْمَیتی و از هُئوْرْوَتات اَمِرِتات. از راستی گفت در جای (به عنوان) قانونمندی جهانی، از اندیشه‌ی نیك گفت در جای ابزارِ شناخت و به كارگرفتن راستی و از كردار نیك در جای پیامد آن، از آرامش در جای میوه‌ی اندیشه و گفتار و كردار نیك. آرامشی كه پایه‌گذار پیشرفت و والایی و فراروی است. آرامشی كه برآمده از سامان و هنجاری است كه در تعادل و میانه‌روی شكل گرفته و در آن معنا می‌یابد، همان آرامشی كه شوربختانه در دنیای امروز كمتر با آن روبرو هستیم و راه پیشرفت و خوشبختی و شادی باشندگان این دهكده‌ی جهانی را با سختی‌ها و پیچیدگی‌هایی روبرو كرده است. سده‌هاست كه این پیام زندگی‌ساز و جهان‌آباد كن از یاد جهانیان رفته است و جای آن را یا آن باورها و جهان‌بینی هایی گرفته‌اند كه یا بر موج پندارها و خرافه ها سوارند تا انسانِ نیازمند را با ترس‌ها و تردیدها پر نموده اند. باورهایی که سردمداران آنها را هر چه بیشتر از دارایی های دنیوی بهره‌مند ساخته و یا آن باورهایی كه بر پایۀ خداوندگاری بی‌چون‌وچرای انسان بر زمین و دریا و هوا پایه گرفته‌اند و با بهره‌برداری كام‌جویانه‌ی خود از داده‌های اهورایی در طبیعت آینده‌ی مادرِ زمین را در روند نابودی روزافزون قرار داده‌اند. اینگونه باورها، كه میتوان آنها را الگوهای غربی نامید، با افزایش بی‌رویه‌ و روزافزون ساخت و بهره وری، هم آخشیج ها (طبیعت) را می‌آزارند و هم در آن انسان‌هایی كه از این شیوه‌ی زندگی دورند اما گواه این ناهمسانی گسترده در شیوه و چگونگی زندگی هستند، ایجاد خشم و كینه كرده و واكنش‌های خشم‌آمیز آنان را سبب می‌شوند. همین‌ها هستند كه از راه جنگ و یا تروریسم كور و بیدادگر انسان‌های بیگناه دیگر نیز را به كام می‌كشند.

👈بنمایه:
برگرفته از تارنمای دین بهی-
نوشته موبد کامران جمشیدی

ميتراكانا خجسته باد

بزرگ‌ترین جشن هخامنشی بعد از عيد نوروز در ستایش و گرامیداشت "میترا"، جشن میتراکانا است که آغاز سال نو زراعىِ هخامنشی بوده و در نخستین روز ماه مهر یعنی روز "باگایادی" به معنی یاد خدا گرامی داشته می‌شده است.

ميترا در زبان فارسی به معنای «فروغ، روشنایی، دوستی، پیوستگی، پیوند و محبت» است و ضد دروغ، دروغ‌گویی، پیمان‌شکنی و نامهربانی کردن است. فلسفه جشن ميتراكانا سپاسگزاری از خداوند به خاطر نعمت‌هایی است که به انسان ارزانی داشته و استوار کردن دوستی‌ها و مهرورزی میان انسان‌هاست.

ميتراكانا خجسته باد🍁

چرا آیین بر این بوده که تنها فرزندان موبدان، به موبدی برسند. با این شیوه بین مردم تفاوت گذاشته نمی شود...؟

منش زرتشت هیچگاه برتری جویی بین مرتوگان(:بشر) نداشته است، زن ومرد، سپید وسیاه، موبد با کشاورز، آموزگار، پیشه ور، کارگرو... هیچیک بر دیگری برتری نداشته اند. تنها برتری آنان در پیروی ازاندیشه، گفتاروکردارنیک است.

در سرودی کوتاه از اوستا که برای واپسین هنگام بدرود از جایگاه تن وروان درگذشتگان، برسرآرامگاه سروده می شود. یادآوری ارزشمندی برای زندگی همه وجایگاه هرکس بیان شده است: « ایریس. تَنام. اوروانًو. یَزَه مَییده، یا. اَشَه اًونام. فرَوَشَه یًو...» به روان و فروهر آزاد شده نیکوکاران درود فرستاده شده است. بنابراین پیشه و جایگاه مرتوگان هرچه باشد به پارسایی و کارهای نیک او بستگی دارد نه اینکه از چه کسی، کدام خانواده و با چه پیشینه یی زاده شده باشد.

آنکه درفرهنگ زرتشتی موبد باشد، از جایگاه ویژه میانجیگری و رابط بین خداوند ومرتوگان نیست اوهمانند دیگران است وتنها از آگاهی دینی بیشتری برخوردار بوده؛ نماد پارسایی، سپید پوشی ودرست کرداری است.
به روزگار ساسانی رسم بوده که بیشتر فرزندان به سبب آشنایی بیشتر با پیشه پدر ومادرشان، همان پیشه را دنبال می کردند. فرزند دبیر، پیشه دبیری.کشاورز به کشاورزی وموبد زاده نیز پیشه پدر را گزینش می کرده است.

در نوشته ای از دوران ساسانی که به زبان پهلوی بر جا مانده که بیگمان ناهمگون با پیام اشوزرتشت است، چنین آمده که فرزندان زرتشت هریک سرپرست پیشه ای را پس از وی داشته اند وآن پیشه را به فرزندان و نوادگان خود به ارث داده اند. یکی از فرزندان که «ایسدواستر» نام داشته سرپرست پیشوایان دینی و موبدان بوده است!
🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

اوستا موبد رستم شهزادی با نمایش همزمان خرده اوستا


موبد رستم شهزادی - اصول دین زرتشتی


☆ جایگاه انسان در آموزه های اشوزرتشت ☆

🔶در هیچ دین دیگری از ادیان باستانی و نوین به انسان چندان مرتبه و منزلت داده نشده است که زرتشت به انسان داده است. چنان که می بینیم،انسان در آموزه های زرتشت قادر است که با تلاش و کوششِ خویش به همه صفاتی که ازآنِ خدا است دست یابد.
تنها دینی که انسان را به چنین منزلتِ والایی بالا برده و او را خداگونه شمرده است دین زرتشت است. زرتشت از سویی خدا را تا مرتبه یک دوستِ خوب به پائین آورده و در درون انسان جای داده است،و از سوی دیگری رسیدن انسان تا مرحله خداگونگی را امری امکان پذیر می داند.
این عقیده او از آنجا ناشی شده است که او خدا را در درون انسان می بیند، و بر خلافِ آنچه که پیامبران ادیان سامی تعلیم داده اند، خدا در آموزه های زرتشت یک ذات دست نیافتنی و بیرون از جهان انسانها نیست، بلکه هر انسانی اگر اراده کند خواهد توانست که خویشتن را شبیه خدا سازد و همنشینِ خدا شود. در یکی از سروده های زرتشت چنین می خوانیم:

"پروردگارا! به من بگو،آیا انسانِ آگاهِ نیک اندیشی که با همه توانش و با پیروی از اَرتَه(عدالت پارسایانه) به خاطر خوشبختیِ خانه و روستا و سرزمین و گسترش دادن راستی و درستی بکوشد همانندِ تو خواهد شد؟ پروردگارا! چنین کسی چه وقت و چه گونه با تو همسان خواهد بود؟"یسنه ۱۶/۳۱.

🔷زرتشت هیچ گاه ادعا نکرد که من آمده ام تا بشریت را نجات بدهم؛ بلکه همواره تاکید می کرد که بشریت اگر از این اصول و ارزش‌ها و فضایل پیروی کند که در جهان خدا وجود دارد و من آنها را بازتعریف کرده ام خواهد توانست که خودش را نجات دهد. در اینجا نیز زرتشت در نقطه مقابل  انبیای سامی قرار می گیرد. هر کدام از انبیای سامی در زمان خودش به بانگ بلند ادعا کرد که تنها نماینده خدا بر روی زمین و تنها نجات دهنده بشریت است،و بشریت برای آنکه نجات یابد باید از او پیروی کند و فرمانبرِ سربه زیرِ او شود.
پیروی نکردن از پیامبرِ زمانه در آموزه های انبیای سامی به مثابه دشمنی با خدا بود،و هر که از او فرمان بری نمی کرد می بایست که کشته می شد.
ولی در آموزه های زرتشت پیروی از این مجموعه از اصول و ارزشها و فضایل ملکوتی بود که بشریت را به نجات و سعادت می رساند نه پیروی از زرتشت.

♦️هدف زرتشت آن است که انسانها را با "خیر" و "حقیقت" آشنا سازد،و جامعه بشری به سمتی برود که دست یابی به خیر و حقیقت برای همگان میسر گردد،اسباب و عواملِ "شقاوت" از جهان رخت بربندد،و "سعادت" همگانی شود.
✍️دکتر امیرحسین خنجی

📘کتابِ بازخوانیِ تاریخِ ایران زمین،دفتراول،پیدایش ایران،زرتشت و دینِ ایرانی،صص ۸۳و۸۴

🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

پاسخ کوبنده شادروان ابراهیم پور داود به دارمستتر یهودی درباره امشاسپندان و گات ها (یک تو دهانی مودبانه)


 
♦️روانَت شاد ای گیل مَرد

🔹متعصبین به عهد عتیق و جدید، بهاییان، یونان مأبان، پژوهشگران روسی و هوادارن چپ مغزشان همواره کوشش کرده و می کنند به فرهنگ، تمدن و تاریخ ایران بسیار زیرکانه و به نام دانش بتازند.

♦️چندی است ایرانستیزان بی خرد، نادان و خودفروخته با ریسمان پوسیده دارمستتر و ژان کلنز در چاه ایرانستیزی رفته و به اشو زرتشت و اوستا می تازند. این نابخردان در کامنت های شان از دارمستتر، کلنز و پورداود همزمان بهره می گیرند. گویی همه مانند خودشان نادان و بی خرد هستند و دست شان را رو نمی کنند.

🔹فر ایران را می ستاییم.

airyanem xvareno yazamaide

♦️سعید کریمی (سعید ایران ویج): کارشناس ارشد فرهنگ و زبان های باستانی

۱۳۹۸ شهریور ۲۹, جمعه

سرودهایی از گاتها با آوایی دلنشین


چرا شیفته زرتشت هستم؟

■ زیرا او در برابر پیروان خدایان دروغین (دیوان) و خرافات آنها ایستاد و بودن هر گونه نیروی ماورایی را زیر پرسش برد و بجای آن، خرد و آگاهی جهانی (اهورامزدا) را ستود و آن را بنیاد جهان هستی دانست. همچنین او از هیچ جهان ماورایی سخن نگفت و از جنت و جهنم چیزی بر زبان نیاورد؛ بلکه وی جهان اندیشه (مینوی) را شناساند و از افراد خواست تا با بدی نکردن، وجدان (دئنا) خود را خشنود گردانیده و روان خود را از گسیختگی و رنجش (دروج دمان) در امان نگاه دارند، و نیز با نیکی کردن و پیروی از ندای وجدان خویش (سروش)، به آسودگی روان (گروثمان) برسند.

■ زیرا او هرگز ادعای پیامبری، وحی و دیگر معجزات دروغین را نکرد و بجای فراخوان کردن مردمان به پیروی کورکورانه از خود و کتاب خود، آنها را به درست اندیشی (وهومن) و گزینش آزادانه بر پایه خرد (خرت) و وجدان خویش، میان راه (سپنتامئینو) و بیراهه (انگرمئینو) فرا خواند.

■ زیرا او برای پدیده های جهان، علت های خرافی و ماورایی ارائه نداد و سرچشمه آنها را خواست خدایان یا حتی خدای یگانه ندانست، بلکه گفت که همه پدیده های هستی بر پایه هنجار و قانون هستی (اشا) است که با شناخت و بررسی آن، می توان چرایی راستین همه رویدادها را دریافت.

■ زیرا او در پی قدرت و توانگری و یا رسیدن به مقاصد شخصی خویش نبود؛ بلکه او تنها و تنها می کوشید با پدید آوردن یک جنبش سیاسی- اجتماعی، بستر مناسب برای شکل گیری یک کشور آباد (خشتره وئیریه) را در زیر سایه شهریاری ای پیرو ارزش ها و آرمان های جهان شمول فراهم نماید که بتواند مایه آرامش و آسایش (سپنتا آرمئیتی) مردم شود.

■ زیرا او بجای آنکه پیروان خود را به جنگ و جهاد برای گسترش باورها و کیش خود فرا بخواند، و نیز بجای آنکه خود، پس از یافتن پشتیبانی از سوی نهاد شهریاری، با زور و شمشیر اندیشه ها و جهانبینی خود را بگستراند، هم خود می کوشد تا با سخنان اندیشه برانگیز (منتره) اش، گمراهان و پیروان دروغ (دروندان) را به سوی نیکی بگرواند و هم آنکه همراهان و رهروانش را به سوی همین روند آشتی جویانه می آورد.

■ زیرا او بجای گسترش تعصب گرایی و خشک اندیشی و نیز بنیان نهادن شریعت و احکامی کهنه و منسوخ شده و تجویز آن برای دیگران، به شنوندگان پیام خود، این اصل را می آموزاند که جهان همواره در حال دگرگونی (فرشگرد) است و دانش و تجربه بشر نیز رو به افزایش، همچنین نیازهای مردمان نیز هرگز از تکاپو و دگرگونی باز نمی ایستد؛ پس می باید بر پایه همین روند پیش رفت و از ایستایی خودداری نمود و نوگرایی را- ضمن حفظ دستاوردهای نیک گذشته- گستراند و بسوی رسایی و بالندگی جاودان (هئوروتات و امرتات) روانه شد.

■ زیرا او پیروان خود را رهروان راستی و داد (اشونان) و نیز کیش خود را آیین وجدان روشن (دئنا ونگوهی) می نامید و اصولش را پندارنیک (هومت)، گفتارنیک (هوخت) و کردارنیک (هورشت) می شناساند. بر این پایه، پیروان او محدود به هیچ گروه ویژه ای نمی شوند؛ بلکه هر کسی که در پرتو وجدان بیدار با پاسداشت پندار، گفتار و کردار نیک به گروه رهروان راستی بپیوندد، می تواند پیرو شایسته او باشد.

■ زیرا میوه بینش و آموزش های وی، نه دروغ و هراس و نگونبختی و نادانی و پلیدی و کشتار و بیدادگری، بلکه آبادسازی و شادزیستی و خردگرایی و دهشمندی و رواداری و آزادگی و دادگری بود و زیر سایه همینان بود که بزرگ ترین و خوشنام ترین و فرزانه ترین انسان های تاریخ جهان که سرآمد همه شان شاهنشاه کورش بزرگ هخامنشی بود، پرورش یافتند. چرا که او پیروانش را منتظر یک شخص خیالی که در آخر الزمان ظهور کند، ننهاده بود؛ بلکه گفته بود که هر یک از شما می توانید رهاننده و منجی (سوشیانت) جهان و جهانیان باشید و روان جهان (گئوش اورون) را خشنود سازید.

■ زیرا چکیده آموزش های خویش را به صورت هفده سروده برای آیندگان بر جا گذاشت؛ سروده هایی که پس از حدود چهار هزار سال همچنان جهان شمول و بی هیچ نقص علمی و اخلاقی باقی مانده و چونان چراغی روشنگر راه خوانندگانش است و هنوز که هنوز است، اندیشمندان را به شگفتی می آورد. نیز یادآوری اش خالی از لطف نیست اگر بگوییم تمدن بشری تا چه اندازه وامدار همین سروده هاست. چرا که همین سروده ها (گاتها) بوده اند که داد و شکوه را در ایرانشهر به اوج رساندند تا باشد که شاگردان فرزانه او (مغان) با پشتیبانی شهریاری ایرانی بوسیله آموزه های خود، دانش و خرد را در جهان باستان شکوفا کنند.

👈بنمایه:
نوشتار بهدین تیرداد نیک اندیش

فردوسی؛ مسلمان یا زرتشتی؟!

جهانبینی و کیش فردوسی پاکزاد از همان آغاز شاهنامه شکوهمند او آشکار می گردد؛ آنجا که می گوید:

《به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد》

او در اینجا از "خداوند بخشنده و مهربان" که هر سوره قرآن با آن آغاز گشته، سخن نمی گوید؛ بلکه با این چکامه (شعر)، راه خود را از آنان که باید، جدا می سازد. زیرا "خداوند جان و خرد" در واقع برگردانی است از واژه "اهورامزدا"؛ خداوندی که اشوزرتشت برای نخستین بار به جهانیان می شناساند (اهورا به چمار (معنی) "خداوند جان" و مزدا به چمار "خداوند خرد" است).

همچنین دگرگونگی جهانبینی وی با اسلام در دیگر بخش های شاهنامه نیز آشکار می گردد؛ همانند آنجا که می سراید:

《ز یاقوت سرخ است چرخ کبود
نه از آب و باد و نه از گرد و دود》

این سروده درست در ستیز و رد قرآن است که می گوید: "پس از آن قصد آسمان كرد و آن دودي بود." (قرآن؛ سوره فصلت، آیه 11) و بر عکس، این سروده فردوسی، درست بر پایه نسک (کتاب) پهلوی بن‌دهش (یکی از نسک های کهن و استوره ای زرتشتیان و ایرانیان باستان) است که می گوید: "چرخ يا گنبد آسمان، بسان خانه‌اي گوهرنشان نموده شده كه از ياقوت سفته درست گرديده است."

نیز باور و آیین فردوسی حتی در آن روزگار هم تا اندازه ای شناخته شده بود؛ به گونه ای که مسلمانان نماز بر پیکر بی جان او را به چرایی گبر بودن (نامی که تازیان آن روزگار بر زرتشتیان نهاده بودند) روا نمی داشتند و پروانه (اجازه) خاکسپاری وی در گورستان مسلمانان را نمی دادند:

《چنين گويند كه چون فردوسي را وفات رسيد، او را، هم در باغ او دفن كردند و از وفات او همه مغموم و محزون شدند. اما شيخ بزرگوار ابوالقاسم كرگاني كه شيخ المشايخ آن روزگار بود به نماز جنازه حاضر نگشت و گفت: مردي حكيم و زاهد، ترك سيرت خود كرد و عمر در سخن بددينان و آتش‌پرستان و اسماء بلاطائل و افسانه‌هاي باطل بگذرانيد؛ بر چنين كس نماز نكنيم.》

(مقدمه شاهنامه بايسنغري)

همین داستان توسط عطار نیشابوری از زبان ابوالقاسم کرگانی، چنین نقل و قول شده:

《فردوسی بسي گفت
همه در مدح گبري ناكسي گفت
به مدح گبركان عمري به سر برد
چو وقت رفتن آمد بي‌خبر مرد
مرا در كار او برگ ريا نيست
نمازم بر چنين شاعر روا نيست》

(اسرارنامه)

نیز در بنمایه (منبع) های دیگر می خوانیم:

《شيخ ابوالقاسم كرگاني فرمود كه: حكيم تمام عمر خود را صرف مدحت مجوسيه (آیین زرتشتی) نمود؛ من بر وي نماز نگذارم.》

(رضا قلي خان هدايت؛ رياض العارفين)

《مذکری [واعظی] بود در طبران. تعصب كرد و گفت: من رها نكنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند؛ كه او رافضي بود.》

(نظامي عروضي؛ چهار مقاله)

در پایان نیز باید دانست که آن بخش از دیباچه شاهنامه که به ستایش پیامبر اسلام می پردازد، هم بر پایه گواه های (شواهد) یاد شده بالا و هم بر پایه شوند (دلیل) های بسیار، از آن فردوسی نیستند و از دسته سروده های افزوده شده بر شاهنامه اند.

آن شوندها مانند:
1- وجود واژگان بسیار تازی (عربی)؛ در حالی که کوشش فردوسی در جای جای شاهنامه بر به کار بردن هر چه کمتر واژگان غیر پارسی است.
2- وجود ستایش خلفای راشدی؛ در حالی که آنها در بخش های دیگر شاهنامه منفور هستند.
3- وجود هجو علیه دشمنان علی ابن ابی طالب و نفرین کردن و بی پدر خواندن آنها؛ در حالی که یکی از ویژگی های شاهنامه نبودن هیچگونه هجو و توهین حتی علیه دشمنان مهم ترین شخصیت شاهنامه یعنی رستم است.

این نوشتار تنها گوشه ای از بسی نشانه های دیگر بود...

👈بنمایه:
نوشتار بهدین تیرداد نیک اندیش

نماز های پنج گانه، در آیین زرتشت، چگونه است واز چه زمانی خوانده شده است؟

موبد نیکنام
نماز در اوستا به ریخت (:شکل) « نِمَنگها» آمده، درپهلوی به ریخت « نماژ» آمده واسلام به آن «صَلات» می گویند.

رفتاری فردی وگروهی است که هرتیره(:قوم) از روزگاران باستان برای خویش تدارک دیده است. زرتشت در برخی از سروده هایش، گات هابه نماز ایستاده است. آموزگار راستی دراین شیوه به دست های برافراشته درنماز نیزاشاره می کند، از آنجا که روشنایی در منش زرتشت جایگاهی سپند وارجمند دارد، نماز ونیایش رو به روشنایی سروده می شود.

درهات ۲۸ از یسنا که نخستین سرود ازگات هاست، زرتشت به همین شیوه به نماز ونیایش پرداخته است. او آرزو دارد تا بتواند از"منش نیک" بهره بگیرد و باکرداری که برخاسته از خردمندی است، روان آفرینش را خشنود سازد.
 بدین ترتیب نماز نه تنها با سرود ونغمه های ستایش برانگیز است بلکه با کرداری شایسته همراه است تا آسایش وخوشبختی همگانی را در پی داشته باشد.

موبدان دانشمند در دوران ساسانی نیز برای ساده تر شدن وآماده بودن نیایش های مزدیسنان و برپایی آیین های دینی، بخش هایی از یسنا ویشت ها را برگرفته آن را کوتاه تر کردند، پندهایی برآن افزودند ودر نسکی گزیده تر به نام خرده اوستا جای دادند.

در نسک(:کتاب) خرده اوستا، بخشی برای نیایش بایسته درهر روز نیز پیش بینی شده است. که در پنج گاه سروده شده ویکسان است تنها بخش کوتاه آغازین آن گوناگون است. نخستین که اشهن است، در ستایش فروغ و روشنایی و برای پاسداری ازسَروَر خانواده که پدر ومادرمی باشند، دوم به سرپرست روستا و ده، سوم به نگهبان شهر وشهردار، چهارم به شهریار کشور ودرگاه واپسین به رهبردینی درود فرستاده می شود.

دربخش های دیگری از نماز زرتشتیان، سرود هایی اوستایی با سرآعاز "اشم وهو" برای گزینش راستی، "یتا اهو، خویشکاری مزدیسنان، "اهمایی ریشچه" برای تندرستی وبهروزی نیکوکاران، "جسه مه اونگهه مزده" "یاری اهورامزدا"، "مزدیسنو اهمی"، پیمان به آیین مزدایی،"همازوربیم" هم بستگی در نیکی ها جای گرفته‌است.
🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

وضو گرفتن زرتشتیان برای نماز چگونه است؟

کورش نیکنام
واژه  «وضو» پارسی نیست به جای آن نیاکان ما واژه «پادیاو» را برای پاکیزگی داشته اند.

پادیاو به چم(:معنی) پاکیزگی تن وروان است.
در‌ روزگاران گذشته هرگاه تن، پوشش ویازیستگاه نیاکانمان آلوده می گشته است. با کمک پاک کننده هایی که نسبت به دانش آن روز دریافته ودر دسترس داشتند،  از پادیاو  برای هرناپاکی  بهره می گرفته اند.

آب، بیشترین استفاده در پادیاو را‌ داشته همچنین از خاک وشوینده های دیگر نیز بهره می گرفته اند.

چون بینش زرتشت برپایه تازه شدن وپیشرفت دانش استوار شده است. هرگونه شوینده وپاک کننده ای تازه که سفارش دانش روز بوده و در دسترس نهاده می شود. بیگمان بایستی جایگزین گردد.
در ‌شیوه پادیاو نیز نگرش دینی نیامده است که نخست از کجای تن وبدن آغاز گردد و هرجای بدن چند بار وچگونه شستشو داده شود.
🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

اگر زرتشت دین جهانی است پس چرا آمار زرتشتیان درجهان کم است

کورش نیکنام
درود برشما، باور نداریم آمار پیروان اندیشه زرتشت در جهان اندک باشد. زیرا زرتشت بنیانگذار رفتاری ویژه در جهان بوده که ستون های آن برپایه راستی، دانایی، شادی، تازه شدن، دهشمندی، سازندگی و خردمندی استوار شده است.

اگر توده(:جمعیت)جهان را اندکی بیشتر یا کمتر از شش میلیارد نفربدانیم... و چنانچه بپذیریم که برخی از مَرتوگان(:انسانها) در گیتی از خرد خویش بهره نمی گیرند، به دانش باور نداشته، از دانش پذیری ودانایی به دور مانده اند.  با هرگونه احساس ناپاک مانند: حسادت، خودخواهی و خرافات زندگی می کنند، اینگونه مردم که نابخرد، نادان، خرافی، کژاندیش، دروغکار، ستمگر، نژادپرست، ناهنجار، بیدادگر، مزدور و بی اختیار در هر تیره(:قوم) و نژادی به سر می برند از آمار خردمندان و راستی پویان که سفارش شده بینش و فلسفه زرتشت است، کسر کنیم؛

آنگاه گروه زیادی مرتوگانِ فرهیخته، دانا، شاد، پرهیزکار، نیک اندیش، خوش گفتار و درست کردار را در جهان خواهیم شناخت که با پیروی از پیام و سفارش زرتشت که در سروده هایش (گاتاها) آمده است؛ با کار و کوشش خویش به سازندگی و تازه شدن زندگی اندیشه دارند.

خرسندی خویش را در خوشبختی دیگران می دانند، حقوق دیگرانسان ها را نادیده نمی گیرند، به جنگ و کشتار دیگران نمی پردازند، در پی آزار و آسیب هیچکس به ویژه حیوانات نیستند،  شادی پیشه دارند و به رستگاری همگان چشم دوخته اند... بدین روی مزدیسنان آمار بیشماری را درجهان دارند! بیگمان بیش از دو میلیارد نفر پیرو چنین دیدگاه و منشی بوده، خواسته یا ناخواسته از بینش پیام آور وآموزگار ایرانی، زرتشت پیروی می کنند.
🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

۱۳۹۸ شهریور ۲۷, چهارشنبه

شرحی از شهر شیز و آتشکده آذرگشنسپ (در سال ۳۴۱ هجری)

دیوار این  شهر (شهر شیز) دریاچه ای را احاطه نموده است که وسط آن به ته نمی رسد. من وزنه ای با ریسمانی بطول چهارده هزار و کسری ذراع در آن انداختم ولی وزنه به ته دریاچه نرسید . محيط دایره این دریاچه در حدود يک جريب هاشمی است و چون خاک با آب آن خیس شود فو را بشکل سنگی سخت در می آید. از این دریاچه هفت نهر جاری است که هر يک به آسیائی می ریزد سپس از زیر دیوار بیرون می رود. در شیز آتشکدۀ مهمی وجود دارد که آتش زردشتیان از آن بسوی شرق و غرب فروزان است . بر بالای گنبد این آتشکده هلالی از نقره نصب شده که طلسم آن بشمار میرود و جمعی از امرا و فاتحین خواستند آنرا برچینند اما کوشش آنها بجائی نرسید. از شگفتی های این خانه آنکه کانون آن از هفتصد سال پیش فروزان است و (ی: البته ) خاکستر در آن وجود ندارد و شعله آن هیچگاه خاموش نمی گردد.(ص ۴۰)
این شهر را هرمز پسر خسرو شیر بن بهرام با سنگ و آهک بنا نموده و در نزدیکی آن ایوانهای بلند و ساختمانهای بزرگ و شگفت انگیز وجود دارد. هر گاه دشمنی به این شهر روی آورد و منجنیق خود را (بر دیوار آن نصب کند سنگی آن به دریاچه ای که در پیش گفتیم می افتد و (چنانچه منجنیق او) مثلاً حتى به اندازه يك ذراع (منحرف شود) سنگ به آنسوی دیوار پرتاب می شود. داستان بنای این شهر اینست که هرمز پادشاه ایران خبر یافت نوزاد پسر مقدسی در قریه ای بنام بیت اللحم در بیت المقدس به دینا می آید و قربانی او عطر (دهن) و روغن زیتون و کندر است. وی یکی از کسان طرف اعتماد خود را با مال فراوان بدانجا فرستاد و به او دستور داد از بیت المقدس یکهزار قنطار روغن زیتون با مقدار زیادی کندر همراه خود ببرد و به او گفت چون به بیت المقدس رسید راجع به نوزاد پرسش کند و چنانچه از او خبر یافت هدیه را به مادرش تقدیم نماید و به او مژده بدهد که فرزندش شخصی شریف و نیکوکار و مشهور و دارای مقامی ارجمند خواهد شد، و از وی بخواهد که برای او و کشورش دعا کند. فرستاده پادشاه فرمان او را اجرا نمود و نزد مریم رفت و آنچه همراه برده بود به او تقدیم کرد و از خجستگی فرزندش او را آگاه ساخت وچون خواست از خدمتش باز گردد (مریم . مترجم) کیسه ای پر از خاک به او داد و گفت : «به ارباب خود بگو این خاک ساختمانی در بر دارد». او کیسه را گرفت و رفت . چون به مكان شيز ، که در آن زمان بیابانی بایر بود ، رسید در گذشت. او چون در خود احساس مرگ نمود پیش از مردن کیسه خاک را در آنجا در زمین پنهان کرد. پارسیان معتقدند که وقتی خبر به پادشاه رسید یکی از مردان مورد اعتماد را خواست و به او گفت : «به مكانی که دوست ما مرده است برو و در جائی که کیسه خاک مدفون است آتشکده ای بساز ». آن مرد گفت: « آن مکان را چگونه بشناسم ؟ شاه گفت : « چون بدانجا بروی محل آن بر تو پوشیده نخواهد ماند». وی به آنجا رسید و سر گردان شد و نمی دانست چه بکند؟ چون شب شد و تاریکی آنجا را فرا گرفت روشنائی عظیمی در نزدیکی آن مکان مشاهده نمود . آنگاه دانست که آنجا همان محل مورد نظر است. سپس بدانسو رفت و بدور روشنائی خطی کشید و خوابید . چون صبح شد دستور داد در میان آن خط ساختمانی بر پا کنند . این بنا همان آتشکده شیز است.(ص ۴۰ _۴۲)

مأخذ: ابودلف‌. سفرنامه ابودلف در ایران. ترجمه: ابوالفضل طباطبایی. با تعلیقات تحقیقات: ولادیمیر مینورسکی. انتشارات زوار. چاپ دوم: سال ۱۳۵۴

آیا یک زرتشتی نیز بنده خدا نام دارد؟

اگر تفسیر واژه « بنده»، به چمار(:معنی) نوکر، اسیر، غلام و سرسپرده خداوند باشد، خیر‌؛ دربینش زرتشت کسی بنده خدا نیست.

گفتنی است در بینش اشوزرتشت، مرتو(:انسان) به شوه(:دلیل) بهره گیری ازخرد وآزادی گزینش، شایستگی دارد تا خودش راه نیک و بد را در زندگی برگزیند.

چنانچه برای رسیدن به زندگی بهتر، شادتر، وسازنده تر که آرمان همگانی است. آرامش وآسایش را برای خود ودیگران فراهم سازد.  این مرتو بیگمان در راستای هنجار راستی(:اشا) گام برداشته وجایگاه باشکوه مرتوگانی خویش را به نیکی دریافته است.

بنابراین او یار، دوست، و همراه خداوند خواهد بود زیرا با آرمان وآماج اهورامزدا(:دانایی وآگاهی بیکران هستی مند) هماهنگی داشته است.

ناگفته پیداست چنانچه با کژاندیشی و بدگفتاری، رفتار وکردارش سبب آزار و آسیب به دیگران باشد، او دشمن دانایی و آگاهی بوده؛ با پیشرفت، تازگی وسازندگی زندگی همگان همسو نیست وبا چنین رفتاری، با فروزه وجایگاهِ دانایی اهورامزدا هم خوانی نخواهد داشت.
🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

مالیات هایی که اعراب پس از فتح ایران، به نام «جزیه» به زور از ایرانیان می گرفتند

۱ - مقایسه مدارک قبل از اسلام با دوره اسلامی نشان میدهد که اعراب میزان مالیات ارضی را نسبت به دوره ساسانیان افزایش دادند ، چنانچه از هر جریب گندم زار ۴ درهم و از جریب جو زار دو درهم خراج گرفته میشد و این در حالی است که در دوره انوشیروان از هر جریب گندم زار یا جو زار تنها یک درهم گرفته میشد. در عهد آخرین خلفای اموی ایرانیان مغلوب و مطیع از ربع تا ثلث تمام محصول خود را به رسم خراج به حکومت عرب میپرداختند.


۲ ـ همینکه خلفاء موضوع " مهر کردن " افراد روستاها را معمول داشتند ، وضع کشاورزان تحمل ناپذیر شد. این عمل چنین بود که بر گردن هر روستایی که خراج و جزیه میپرداخت ، صفحه ای صربی می آویختند و روی آن مشخص میکردند که این مرد ، اهلِ کدام روستا و منطقه است. اگر یک روستایی به منطقه ای دیگر میرفت ، وی را بازداشت کرده و به محل سکونتش - که در صفحه سربی نوشته شده بود - باز میگردانیدند ، و اگر کشاورزی به منطقه ای رفته و صفحه سربی را به گردن نمی انداخت ، او را به عنوان ولگردی بازداشت میکردند. این صفحه سربی را پس از پرداخت تمام مالیات ها از گردن دور میکردند و مجددا هنگام حاصل نو می آویختند. این رسم که داغ بردگان را به یاد می آورد ، در نظر روستائیان که هنوز " آزادی و خودمختاری دوران پیش از عرب " را به یاد داشتند توهینی شمرده میشد.(در این روش وحشیانه پیشانی کشاورزان را داغ و مهر وموم کردند تا از سایر طبقات جامعه شناخته شده و از پرداخت خراج شانه خالی نکنند).

۳ - عمر بن مالک زهری ، مهرود بابلی را واداشت که تا یک جریب تمام زمین خود را از درهم و دینار (به عنوان جزیه و خراج و مالیات) فرش کند و همه را بدو واگذار کند.

۴ - در سغد ، اشرس حاکم عرب کوشید تا سغدیان شورشی را با وعده معافیت از پرداخت جزیه و مالیات در صورتیکه به آیین اسلام در آیند خاموش سازد ، در نتیجه بسیاری از این ها آمادگی خود را برای گرایش به اسلام به فرستادگان اشرس اعلام کردند. اما امیران محلی که در خدمت اعراب بودند ، بر اشرس پرخواش کردند که اگر " این اسلام پذیری توسعه یابد " آنان از عهده پرداخت مالیاتی که دستگاه خلافت به مقاطعه از آنان میخواهد ، بر نخواهند آمد ، اشرس نیز قول خود را پس گرفت و جزیه را بر نو مسلمانان نیز شامل داشت ، یکبار هفت هزار نفر از اهالی سغد که اعلام آمادگی برای مسلمانی کرده بودند ، یکجا انصراف خود را اعلام داشتند و برای مقابله با لشگریان عرب از ترکان کمک خواستند.

۵ - نبرد های بعدی سیل فزونتری از اموال غارتی تحت عنوان جزیه و غنایم جنگی را روانه عربستان کرد به طوری که به نوشته ابن سعد حتی " سگ های عربان نیز در ظروف طلا و سیمین غذا میخوردند."
( طبقات ابن سعد ، جلد ۷ ، ص ۲۰ و ص ۵۳ )

۶ - ابوالعاج والی اطراف بصره بود ، مردی را از ایرانیان نزد او آوردند ، پرسید نام تو چیست؟ گفت: بنداد شهر بنداد. حاکم بصره بر وی بانگ زد که سه نام داری و جزیه یک تن را میپردازی؟ پس فرمان داد تا او را رها نکنند تا از وی جزیه سه تن را بستانند.
( طبقات ابن سعد ، جلد ۷ ، ص ۲۶۱ )
۷ - محمد بن اوس هر سال سه بار از مردم مالیات میگرفت: یکبار به نام خود ، بار دیگر به نام احمد پسرش ، و بار سوم به نام پیشکار زرتشتی اش.
( تاریخ طبرستان ، چاپ سن پترز بورگ ، ص ۳۵۰ )

۸ - حجاج بن یوسف ملعون ، عربی کثیف را مامور وصول مالیات اصفهان کرد که بسیاری از مردمان از تنگدستی از پرداخت آن عاجز مانده بودند. عرب به اصفهان رفت و چند تن از آبرومندان شهر را گرفت و برای وصول مالیات و خراج شهر دو ماه به آنان فرصت داد. پس از دو ماه چون خراج پرداخت نشده بود ، وی ضامنان را احضار کرده و مطالبه خراج نمود ، و قسم خورد که افطار نکند تا مالیات آنان را دریافت کند والا آنان را گردن زند. یکی از ضامنان را پیش آورد و چنانچه گفته بود ، گردن وی را زد و  بر پیشانی اش نوشت: فلانی پسر فلانی قرض خود را پرداخت. و سپس سر را در کیسه ای نهاد و کیسه را مهر کرد. سپس دومی را پیش آورد و با او نیز چنین کرد. چون مردم بدید که حاکم سرها را میبرد و به جای پول مالیات در کیسه ها میگذارد ، گفتند ای امیر درنگ کن که پولها را حاضر کنیم. حاکم نیز درنگ کرد و مردم مالیات و جزیه را به قیمت دار و ندار خود تهیه کردند.
(مروج الذهب ، جلد ۲ ، چاپ پاریس ، ص ۱۶۰ )

۹ - سلیمان بن عبد الملک - خلیفه اموی - به مشاوران خود میگفت: از این ایرانیان تا میتوانید شیر بدوشید و وقتیکه شیرشان ته کشید ، از آنان خون بدوشید(تاریخ طبری ، جلد ۱۱ ، ص ۱۷۱)
 🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

آیا سدره و کُشتی پیش از زمان زرتشت بوده یا در زمان او به وجود آمده است ؟

برخی از پژوهشگران باور دارند که پیش از پیامبری اشوزرتشت، جوانان در سن ویژه ای، پوشش رزم برتن کرده و کمربند شکار بر آن می بستند تا جنگاوری وشیوه شکار جانوران را بیاموزند.

زرتشت که آموزه هایش با جنگ و خونریزی هم خوانی نداشته و آیین او سفارش دهنده آشتی، مهربانی و دوستی بوده است.

با نوآوری سفارش می کند تا به جای پوشش رزم، از پیراهنی به نام سِدره که در اوستا به ریخت(:شکل) «وهومَنَه وَسترَه» به چمار(:معنی)  پوشش نیک اندیشی آمده استفاده کنند و کمربند کُشتی  که در اوستا به ریخت«ا ای ویا انگهَن» به چمار کمربند فروتنی است بر روی سدره ببندند.

سدره و کشتی نماد بیرونی زرتشتیان است  وکسی که سدره پوش می شود با خود پیمان می بندد که آیین خردمندی را به اختیار خویش پذیرفته است. او از آن پس خویشکاری دارد تا در برابر کژاندیشی مبارزه کند وگسترش دهنده راستی، مهروشادی در هازمان(:جامعه) خویش باشد.

گفتنی است نماد درونی ومینوی زرتشتیان نیز بهره مندی وپیروی از«هومت»، «هوخت» و«هووَرشت» است که به چمار اندیشه، گفتار و کردارنیک می باشد.

ناگفته پیداست که باورمند و پیرو کیش مزدیسنا، چه سدره پوش شده باشد و یا تنها نشان ونماد مینوی آن را پیوسته در خویش پویا و پایدار سازد. هردو از رهروان بینش ِآموزگار وپیام آور ایرانی، زرتشتند وخویشکاری یکسانی دارند.
🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

۱۳۹۸ شهریور ۲۵, دوشنبه

پنج اصل هويت ايرانى در شاهنامه

١- خداشناسى

به نظر فردوسى، خداشناسى و ديندارى، مبناى درست‏انديشى ايرانى است و روح و حركت و توانمندى باطنى و درونى جامعه به شمار مى آيد، بدون اين باور، ايرانى بى تكيه‏گاه، خاموش و گمراه است. خداشناسى محور همه فضايل باطنى و رفتارى انسان ايرانى است و هر چيز كه خدايى نيست، اهريمنى و نارواست:

 هر آن چيز كان نز ره ايزدى است‏
 همه راه اهريمن است و بدى است‏

و پيروى از فرمانهاى ايزدى، دور شدن از بدى و زشتى است. بنا بر اين مفهوم خداشناسى در فرهنگ ايرانى، با كردارنيك و پندارنيك و گفتارنيك در ارتباط قرار مى گيرد و هستى را پرمعنى و زندگى را با شور و شادى و اميد همراه مى سازد:

 نخست از جهان ‏آفرين ياد كن‏
 پرستش بر اين ياد، بنياد كن‏

 كز اوى است گردون گردان به پاى‏
 هم اوى است بر نيكويى رهنماى‏

 خداوند نيكى‏ ده رهنماى‏
 خداوند جاى و خداوند راى‏

 خداوند بخشنده و دادگر
 خداوند مردى و داد و هنر

 نخست آفرين بر خداوند مهر
 فروزنده ماه و گَردان‏ سپهر

 در ديدگاه فردوسى، انسان خداناشناس، دلى كور و سرى بى خرد دارد:

 نشايد خور و خواب و با او نشست‏
 كه خستو نباشد به يزدان كه: "هست"

 دلش كور باشد، سرش بى خرد
 خردمندش از مردمان نشمرد

 به يزدان هر آن كس كه شد ناسپاس‏
 به دلش اندر آيد ز هرسو هراس‏

به نظر فردوسى، ديندارى و دانش، وسيله رهايى است:

 تو را دين و دانش رهاند درست‏
 ره رستگارى ببايدت جُست‏

 نگر تا نپيچى ز دين خداى‏
 كه دين خداى آورد، پاك راى‏

 تو مگذار هرگز ره ايزدى‏
 كه نيكى از اوى است و از او بدى‏

٢- خردورزى

به عقيده فردوسى، خرد و خردورزى، مبناى معقول همه تحركاتى است كه انسان در زندگى اجتماعى و فردى، از خود بروز مى دهد

در مينوى‏ خرد مى خوانيم: از همه نيكيهايى كه به مردم رسد خرد بهتر است زيرا گيتى را به نيروى خرد اداره توان كرد و مينو را هم به نيروى خرد مى توان از آن خود كرد. اورمزد، آفريدگان را به خرد آفريده است و اداره گيتى به خرد است. (بند 46-50)

به همين دليل شاهنامه كتاب خرد و فردوسى خردورزترين شاعر ايرانى است كه حتى استفاده او از افسانه‏ها و اساطير، با خردمندى و رمزدانى و حكمتهاى فلسفى حاكم بر فكر و منش وى توأم است.
فردوسى، خرد را مقياس و معيار شناخت حقايق زندگى و مايه اعتلاى شأن انسانى مى شناسد و برجسته‏ترين خلقت خداوندى را خرد مى شناسد:

 خرد بهتر از هرچه ايزدت داد
 ستايش خرد را بِه، از راه راست‏

او خرد را وسيله شناخت خداوند مى داند:

 خرد نيست با مردم ناسپاس‏
 نه آن‏را كه او نيست يزدان‏شناس‏

دست خرد، هر پديده اهريمنى را نابود مى سازد:

 چنين داد پاسخ كه دست خرد
 ز كردار اهريمنان بگذرد

 ز شمشير ديوان، خرد، جوشن است‏
 دل و جان دانا، بدو روشن است‏

 گذشته سخن، ياد دارد خرد
 به دانش روان را همى پرورد

 خرد باد جان تو را رهنمون‏
 كه راهى دراز است پيش اندرون


٢- خردورزى
بهردوم
فردوسى در گفت‏وگويى هوشمندانه، خرد را همان مهر و وفا و راستى و زيركى و بردبارى و رازدارى مى داند و آن‏را زبده همه نيكوييها مى شمارد و طبعا خرد را داراى نامهاى فراوان مى شناسد:

 خرد، دارد اى پير بسيار نام‏
 رساند خرد پارسا را به كام‏

 يكى مهر خواندش و ديگر وفا
 خرد دور شد، ماند درد و جفا

 زبان‏آورى، راستى خواندش‏
 بلنداخترى، زيركى داندش‏

 گهى بردبار و گهى رازدار
 كه باشد سخن نزد او، استوار

 پراكنده اين است نام خرد
 از اندازه‏ها، نام او بگذراند

فردوسى، خرد را برتر از همه ‏چيز مى شمارد:

 تو چيزى مدان كز خرد برتر است‏
 خرد بر همه نيكوييها، سر است‏

 خرد جويد آگنده راز جهان‏
 كه چشم سر ما نبيند نهان‏

 دگر آن كه دارد خردمند خوار
 به هر دانش از كرده كردگار

 كسى كو بود بر خرد پادشا
 روان را نراند به راه هوا

 فردوسى، بزرگترين صفت خداوند را خردآفرينى او مى داند:

 به نام خداوند جان و خرد
 كز اين برتر انديشه برنگذرد

 خداوند نام و خداوند جاى‏
 خداوند روزى‏ده رهنماى‏

 خرد، به منزله چشم جان آدمى است:

 خرد چشم جان است چون بنگرى‏
 تو بى چشم، شادان، جهان نسپرى‏
 (خالقى مطلق، 1/5/25)

 و اولين مخلوق خداوند، خرد است:

 نخست آفرينش، خرد را شناس‏
 نگهبان جان است و آنِ سپاس‏

 سپاس تو چشم است و گوش و زبان‏
 كز اين سه بود، نيك و بد بى گمان‏

 خرد را و جان را كه يارد ستود،
 و گر من ستايم كه يارد شنود
 (خالقى مطلق، 1/5)

 در نظر فردوسى، خرد، كليدشناخت شأن و منزلت انسان است كه نخستين فكرت و پسين شمار است و انسان نبايد خويشتن را به بازى بدارد.

 نخستين فكرت، پسين شمار
 تويى خويشتن را به بازى مدار

٣- داد
بهر نخست

در قابوسنامه آمده است كه: "ايزد تعالى جهان را بر موجب عدل آفريد و بر موجب عدل بياراست و آنچه بر موجب عدل بود، بر موجب حكمت آمد و در ميان مردمان پيغامبران فرستاد تا ره داد و دانش و ترتيب روزى خوردن و شكر روزى ده‏ گزاردن به مردم آموختند تا آفرينش جهان به عدل بود و تمامى عدل به حكمت و اثر حكمت نعمت و تمامى نعمت به روزي‏خوار است" .

در شاهنامه، داد، دو وجهه الهى و انسانى دارد و گفتار برگزيده خداوند و خرد است.

داد از يك‏سو بخشش و قسمت ازلى هر انسان از حيات است
و از سويى حاكميت متعادل و منطق خردورزانه و مصلحانه زندگى مادى و معنوى انسان را بر عهده دارد و توازن و تعادل و رابطه‏اى دوجانبه را در زمين و آسمان سبب مى شود و انسان را از افراط و تفريط، حرص و خِسّت و لئامت، اسراف و تبذير، دورويى و دغل‏بازى، ستمگرى و ناسپاسى بازمى دارد و قناعت و سخاوت و آزرم و نرمخويى و نرم‏ سخنى را در جان وى جاى مى دهد. داد، نيروى تعادل‏بخش هستى است:

 مسيح پيمبر چنين كرد ياد
 كه پيچد خرد چون بپيچى ز داد

 كه هر شاه كز داد گنج آگند
 بدانيد كان گنج نپراگند

 جهاندار يزدان بود داد و راست‏
 كه نفزود در پادشاهى نه كاست‏

 گر اندر جهان داد بپراكنيم‏
 از آن به كه بيداد گنج آگنيم‏

 نخستين نيايش به يزدان كنيد
 دل از داد ما شاد و خندان كنيد

 چه پيش ‏آرى از داد و از راستى‏
 كه زآن گم شود كژّى و كاستى‏

 در ايران باستان و دين زردشت، " اشا" جلوه داد اهورايى است؛ قانون راستى و داد و دادگرى است و عمل به راستى در انديشه، گفتار و كردار است؛
هيچ كارى درست نيست مگر آنكه با قانون "اشا" سازگار باشد و آن قانونى كه از روى راستى فراهم نشده و دادگسترى را استوارى نبخشد، قانون نيست.
انديشه، گفتار و كردارِ سازگار با "اشا" جهان را پيشرفت مى دهد و در ميان آفريده هاى اهورايى، "اشا" پس از خرد قرار دارد؛ اشا چكيده دين زردشتى است كه هنجار هاى اخلاقى و اجتماعى را در آفرينش با دادگرى سامان مى دهد؛ اشا، هم قانون طبيعى و هم قانون الهى است؛ "اشا" قانونى دگرگونى‏ ناپذير، ازلى و ابدى است؛ "خدا"، "اشا" است و "اشا" خواست و مشيّت الهى را نشان مى دهد.

 ز خورشيد تابنده تا تيره‏ خاك‏
 گذر نيست از داد يزدان پاك (فردوسى)

٣- داد
بهر پايانى

در باور زرتشتيان اهورامزدا جهان را در انديشه (وهومن) پديد آورد، در وجدان (دانا) شكل داد، در آفرينندگى سپنتامينو آشكار كرد و برابر با قانون راستى و داد (اشا) به گردش گذاشت تا با هماهنگى (آرميتى) به سوى رسايى (هَؤروتات: خرداد) و جاودانگى (امرتات) به پيش رود.

 "اشا"، هم جلوه داداهورايى است و هم آن‏چيزى است كه بايد به مشيّت خداوندى تعبير گردد و محتواى مشيّت خداوندى اين است كه هركس بهره و پيامد كار هاى خود را دريافت دارد.
هركس كشته خويش را مى درود، خداوند به مردم اختيار داده است كه با توجه به خرد خود، راه خود را برگزينند. اين است مفهوم داد اهورايى و عدل ايزدى و مفهوم پاداش و پادافره. اگر انسان آزادى عمل نداشت، پاداش و مجازات بى معنى بود. هركس با كردارش سرنوشت خود را شكل مى دهد و درخشش "اشا" در همه خلقت آشكار است:

 چو خرسند گشتى به داد خداى‏
 توانگر شوى يك دل و پاك راى‏

 گر آزاده دارى تنت را ز رنج‏
 تن مرد بى آز، بهتر ز گنج‏

هر آن‏كس كه بخشش بود، توشه برد
بميردش تن، نام، هرگز نمرد

 همه سر به سر دست نيكى بريد
 جَهان جِهان را به بد مسپريد

هر آن‏كس كه داريد نام و نژاد
به داد خداوند باشيد شاد

 كه يزدان كسى را كند نيك‏بخت،
 سزاوار شاهى و زيباى تخت،

 كه دارد همى شرم و دين و نژاد
 بود راد و پيروز و از داد شاد

 تو داد خداوند خورشيد و ماه‏
 ز مردى مدان و فزونى سپاه‏

٤-نام

به نام خداوند جان وخرد               
کزین برتر اندیشه بر نگذرد

خداوند نام و خداوند جاى
خداوند روزی ده رهنمای

ز نام ونشان وگمان برتر است        
نگارنده ی بر شده گوهر است

نام،در شاهنامه، یکی از پرکاربردترین واژه هاست،به عقیده ی فردوسی 
نام نماد بلوغ ورشد والایی انسان ایرانی است؛
نام باز تاب هر نوع قضاوت نیک وبد در زمان حیات  انسان یا پس از مرگ اوست؛نام عصاره ی عملکرد زمینی وآسمانی و اجتماعی انسان وپداش وکیفر اوست؛
نام آب حیات پایدار است.
نام انسان ،حساب هستی وی راباز پس می دهد.نام نیک هدف متعالی انسان است.
و به تنهایی از بار معنایی بسیار مثبتی برخوردار است ومعنای جاودانگی ،نیکی وخیر و زیبایی را در خویش منعکس می کندو به همین دلیل،برای « نام» می توان جان داد واز همه ی نعمت های جهانی گذشت:

ز تو نام باید که ماندبلند                   
نگر دل به گیتی نداری نژند

به گیتی ممانید جز نام نیک                
هر آن کس که خواهد سرانجام نیک

همی گفت هر کس که مردن به نام       
بِه از زنده ،دشمن بر او شادکام

«نام» درشاهنامه ،تداوم پدر، در فرزند ذکور است:

به گیتی بماند ز فرزند نام                     
که این پور زال است و آن پور سام

سپهبد،چو شایسته بیند پسر                      سزد گر برآرد به خورشید سر

پس از مرگ باشد مرا او را به جاى
همی نام او را بدارد به پای

نام حتی بر اشیا وموجودات ،سیطره ی معنایی پیدا می کندو اشیا را با صاحب نام در پیوندی ناگسستنی قرار می دهد. وقتی نام بهرام گور بر تازیانه قرار می گیرد،دیگر تازیانه یک شی کم ارزش نیست کل گذشته و افتخارات وعظمت های پهلوانی وآینده ی بهرام است که باید از آن پاسداری گردد.همه برای اینکه بهرام را از باز آوردن تازیانه منصرف کنند،به او وعده تازیانه های سیمین و زرین می دهند،ولی بهرام پاسخ می دهد:

شما را ز رنگ و نگار است گفت            مرا،آنکه شد نام ،با ننگ جفت

نامی برنگینی داشتن ،نامی را به یاد داشتن و زبانزد بودن نامی ،حکایتی از یک دنیا سر افرازی و سر بلندی است. نام،یاد است ،خاطره است،قضاوت تاریخ است وقضاوت تاریخ  رأی محکمه ای است که خطا نمی کند،هر چند که متهمان و
محکومانش غایب باشند. نام آوران در حافظه ی جامعه همیشه ماندگارند.

٥: شادى

آرمان زندگی شادی و خوشبختی است که با کوشش این جهانی  وکمال معنوی به دست می آید.
برای شادی باید کوشید تا در برابر قانون داد و راستی ،میان تن و روان و فرد وجامعه هماهنگی به وجود آید.
فرهنگ_ایرانی ، فرهنگ شادی است وبه قول فردوسی،خداوند،دادگر، شادی آفرین است

به خط نخست آفرین گسترید
بدان دادگر کو زمین آفرید

از اوی است شادی ،ازاوی است زور
خداوند ناهید وبهرام و هور

خداوند هست و خداوند نیست
همه بندگانیم و ایزد یکی است

شادی در شاهنامه،تحرک ومنطق  رضایت از هستی و نمودار سازگاری با تداوم سرنوشت است:

همی خورد هر کس به آواز رود
همی گفت هر کس به شادی سرود  

شادى معناى دلبستگى به خود و ديگران و نقطه آغاز حركتهايى است تازه، به سوى افقهايى دوست‏داشتنى و خوش‏فرجام و تعبيرى مثبت است از موافق بودن جريان حيات با نياز هاى انسانى. به همين جهت، "شادى" از اركان هويت ايرانى است.

بند اول كتيبه‏ اى از داريوش در شوش، چنين مى گويد: "بغ بزرگ است اهورامزدا، كه اين جهان را آفريد كه آن جهان را آفريد كه مردم را آفريد و شادى را براى مردم آفريد."

اين تلقى كه آفرينش شادى را با آفريدن جهان مادى و جهان ديگر و انسان، هم‏سنگ مى كند، شأن شادى را در ميان ايرانيان نشان مى دهد.

📚 دكتر منصور رستگار فسائى

شیوه برخورد زرتشتیان با جسد درگذشتگان

باور ترادادی(:سنتی) زرتشتیان دوهویت مرتو(:انسان) را زندگی مادی ومینوی یادآوری کرده است.
گزینه مادی،« تن» و«جان» نام دارد وگزینه مینوی«روان» و« فروهر» است.

به بینش اشوزرتشت، تن و روان همه مرتوگان(:بشر) هر دو از جایگاه ارزشمندی برخوردارند، بر هر مَرتو بایسته است تن را تا زمانی که جان در خود نهان دارد؛ آن را سالم، نیرومند، پرانرژی و پاک نگهدارد. از آنجا که "تن"، جایگاه "روان" است، پس نباید تن را به گرسنگی وتشنگی رها کرد تا روان مَرتو آزرده گردد، شایسته است تا روان شادمان و آرام باشد. بنابراین زمانی«تن» ارزش دارد، كه«روان» را به شادمانی در خود نگهداری و پاسداری کند.

آنگاه كه "تن" یک مزدیسنی(زرتشتی) بی"جان" می گردد. روان نیز آن را رها کرده و به جاودانگی خواهد رسید. تن بدونِ جان در تراداد زرتشتیان«نِسا» نامیده می شود به چمار(:معنی) پلیدی و ناپاکی كه بایستی از زیستگاه همگانی بیرون برده شود تا برای همه آلودگی ایجاد نکند.

این رویداد در هر روزگار و هرجایگاهِ جغرافیایی زندگی نیاکان ما در ایران باستان گوناگون بوده است.

زرتشتیان انگیزش و ارزش ویژه ای نسبت به جسد درگذشتگان نداشته و ندارند، زمانی آنرا در "دخمه" و بالای بلندی ها می گذاشتند تا پرندگانِ لاشخور در اندک زمانی«نسا» (:پلیدی) را از بین ببرند. این شیوه را شاید از نیاكان آریایی خود به یادگار داشتند که روزگاری در سرزمینی پوشیده از برف زندگی کرده و شیوه خاكسپاری برایشان دشوار بوده است.

در برخی از شهرهای ایران جسد درگذشتگان را به خاک می سپردند، که این شیوه نیز یادگار چندهزار ساله نیاکان است. باستان شناسان مزارهایی با پیشینه ده هزارسال یافته اند که نشان از این شیوه نیز در ایران باستان دارد.

گفتنی است به روزگاری ابزار زندگی و اندکی آب و خوراک را نیز درکنار جسد به خاک می سپردند چون می پنداشتند پس از درگذشت، زندگی دیگری خواهد داشت. جسد هایی را نیز در خمره های سفالی گذاشته و روبه سوی روشنایی خورشید به خاک می سپردند.

با هر گونه شیوه ای که نیاکان ایرانی ما با هر باور و آیینی داشته اند، اكنون زرتشتیان رسم خاكسپاری را گزینش کرده اند. و در برخی از شهرهای ایران آرامگاه ویژه درگذشتگان دارند.

آشکار است که مانند بسیاری از رفتارهای هازمانی(:اجتماعی)، زرتشتیان پیوسته می كوشند تا با خردمندی از دانش زمان جهانی بهره مند شوند. بدین روی در برخورد با جسدِ درگذشتگان نیز شیوه های تازه پیشنهاد شده دانش روز را چنانچه مایل باشند، به کار خواهند گرفت.

🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

پیمان به دین زرتشت

کورش نیکنام
این سرود اوستایی که درنیایش های زرتشتی پیوسته خوانده می شود، یادآور پیمانداری پیروان بینش زرتشت است که هرگاه خویشتن را به فروزه های ورجاوند این دین همازور وهماهنگ می گردانند.

مَزْدَیَسْنو. اَهمی. مَزدَیَسنو. زَرَتوشْتریش. فْرَوَرانهِ.آستوتَسًچا. فْرَوَرِتَسْچا.؛

آستویِه. هومَتِم. مَنوُ.
آستویه. هوخْتِم. وَچوُ.
آستویه. هْوَرْشْتِم. شْیَئوُتَنِم.

آستویه. دَئِنام. وَنْگوهیم. مازْدَیَسنیم.
فْرَسپایَه اوُ. خِذْرام.
نیذاسْنِئی. تیشِم. خوَئِت وَدَتام. اَشَه اوُنیم.
یاهایی. تی نامْچا. بوشْ یِه ئین. تی نامْچا.
مَزیش ْتاچا. وَهیش ْتاچا. سًرَئِش تاچا.
یا.آهوئیریش. زَرَتوشْتْریش.
اهورائی. مَزدائی. ویسْپا. وُهو. چینَهمی.
اَئِشا. اَستی. دَئِنَه یاو.
مازدَه یَسنوُئیش. آستو یی تیش.
جَسهَ. مِه. اَوَنْگْهِه. مَزدا. (سه بار)

برگردان سرود؛

برمی گزینم شیوه مزدا پرستی را،
که آورده زرتشت است.
واستوارم بر این کیش،
می ستایم اندیشه نیک را
می ستایم گفتار نیک را
می ستایم کردار نیک را
می ستایم دین نیک مزدیسنا را
که دورکننده جنگ افزار، نکوهنده دشمنی
وستایشگر آشتی ونیک اندیشی است.
که مرتو را به یگانگی با خویش فرا می خواند.
که دینی برای اکنون وآینده است.
نیکوترین، برترین وزیباترین،
که اهورایی وآورده زرتشت است.
که اهورامزدا را بنیان نیکی ها می داند.
این است ستایش دین مزداپرستی.
به یاری من بیا ای مزدا

چم واژگان؛
دین: کیش، نیروی تمیز دهنده نیک وبد، وجدان آگاه وبیدار
مزدا: دانایی وآگاهی بیکران، دانش پیوسته
اهورا: دارای هستی، هستی مند
مزدیسنا: مزداپرستی، پرستاران و همراهان دانش و آگاهی بیکران
مرتو: انسان
مرتوگان: بشر، مردم
🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

۱۳۹۸ شهریور ۲۲, جمعه

قدیمی ترین پرتره از اشو زردشت

قدیمی ترین پرتره از اشو زردشت، نقاشی شده در یکی از معبد های پرستش میترا در سوریه، قرن ٣ بعد از ميلاد...

پیام یعقوب لیث به خلیفه اعراب


رادمان پورماهک (یعقوب لیث صفاری) ، نامه ای شعر گونه برای خلیفه فرستاد.
برگردان چند بیت آن چنین است:

من فرزند بزرگان از خانواده جمشید و میراث خوار پادشاهان ِ ایرانی هستم.
عزت وسرافرازی آنان را زنده کردم وراه در گام آنان دارم.
آشکار است که خواهان سربلندی آنان می باشم، اگر دیگران از حق آنان چشم پوشیده اند، من نخواهم پوشید.
مردم به خوشی ها دلخوشند ولی دل من به کارهای مهم خوش است. آنچه که پایه بلند داشته وبزرگ منشی را بر دوش کشد.
آرمان دارم در این برتری جویی، به بهترین شیوه در رسیدن به آرزویم، کامیاب گردم.
من پرچمدار مردمان شده ام، پس امید دارم که در سروری مردم پیروز گردم.
به تیره بنی هاشم پیام ده که پیش از آنکه پشیمانی در رسد، خود راه خویش را برگزینند.
نیاکان ما به یاری نیزه وشمشیرهای بران، شمارا به ولایت رساندند ولی شما چنین نعمتی را پاس نگذاشتید.
پس چه بهتر که به همان سرزمین خویش بازگردید، به چوپانی و سوسمار خواری بسنده کنید.
من نیز پایگاه تخت پادشاهی را استوار خواهم ساخت، به تیغ شمشیر و راهکار خامه (:قلم) ...

بن مایه: یعقوب لیث به خامه باستانی پاریزی

🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

اعراب با ایران چه کردند؟

در سال ۶۳۶ میلادی اعراب به ایران حمله کردند. بسیاری از ما از جنایت اعراب کم و بیش شنیده‌ایم. کیست که نداند تازیان با ما چه کردند!؟ با این وجود اما از اسناد و جزئیات این وقایع بی‌‌خبریم. این فقر آگاهی‌ تا آنجا پیش رفته که متاسفانه عده‌ای نیز بر این گمان هستند که ایرانیان با آغوش باز به استقبال اعراب شتافتند. در آن دوران وحشتناک، نپذیرفتن اسلام به معنی ازدست‌رفتن جان و مال و ناموس بود. اسناد جنایات اعراب در ده‌ها کتاب معتبر بیان شده که آن را غیرقابل‌انکار می‌کند. اعرابِ شبه‌جزیره‌ی عربستان در طی گشودن پیاپی شهرهای ایران، قساوتی در خور شهرت تاریخی‌شان بروز دادند. سوزاندن شهر، آتش زدن کتب، برکندن درختان، کشتار مردان و برده‌‌گرفتن زنان و کودکان و فروش آنان در بازارهای عربستان از جمله این جنایت بود. بارها کار بدانجا رسانیدند که مردان اسیر را می‌کشتند تا جوی خون برانند.
ایرانیان در جنگ جلولاء و جنگ نهاوند از خود مقاومت درخشانی نشان دادند. اعراب در این جنگ سفاکی و خشونت بسیار کردند. در این جنگ تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و از اموال و غنیمت‌ها چندان نصیب اعراب گردید که در هیچ کتابی اندازه‌ی آن ذکر نشده است. عبدالحسین زرین‌کوب در کتاب دو قرن سکوت می‌نویسد:
«فاتحان، گریختکان را پی گرفتند؛ کشتار بی‌شمار و تاراج‌گیری به اندازه‌ای بود که تنها سیصدهزار زن و دختر به بند کشیده شدند. شصت‌هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده‌فروشی اسلامی ‌به فروش رسیدند. با زنان دربند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر‌ناشناخته‌ی بسیار بر جای نهادند.»

پس از تسلط اعراب نیز ایرانیان هرگز دست از مقاومت در برابر آنان برنداشتند. درطول سال‌های اشغال در همه‌ی شهر‌ها و ولایات ایران؛ اعراب با مقاومت‌های سخت مردم روبرو شدند. در اکثر شهرها پایداری و مقاومت ایرانیان بی‌رحمانه سرکوب گردید که به موارد ذیل می‌توان اشاره کرد:
در حمله به سیستان مردم مقاومت بسیار و اعراب خشونت بسیار کردند به طوری که ربیع ابن زیاد (سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان (یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) و هم از آن کشتگان تکیه‌گاه‌ها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزارهزار (یک میلیون) درهم به امیر دهند با هزار غلام‌بچه و کنیز. (کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰ - کتاب تاریخ کامل جلد1 صفحه ۳۰۷)
در حمله‌ی اعراب به ری، مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند؛ به طوری که مغیره (سردار عرب) در این جنگ چشم‌ش را از دست داد. مردم جنگیدند و پایمردی کردند و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود. (کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵)
در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند به گونه‌ای که عبیدا (سردار عرب) به سختی مجروح شد آن‌چنان که به هنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او، مردم شاپور را قتل‌عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه ۱۱۶ -کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۲۰۱۱)


در حمله به الیس، جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که به سبب همین جنگ بعد‌ها به «رود خون» معروف گردید در گرفت، در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه‌ی ایرانیان، خالد ابن ولید نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید «چندان از آنها بکشم که خون‌ها‌شان را در رودشان روان کنم» و چون پارسیان مغلوب شدند؛ به دستور خالد «گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند، می‌آوردند و در رود گردن می‌زدند» مغیره گوید که «بر رود آسیاب‌ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود، قوت سپاه را که هجده هزار کس یا بیشتر بودند، آرد کردند ... کشتگان (پارسیان) در الیس هفتادهزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری؛ جلد چهارم؛ صفحه ۱۴۹۱- کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران؛ جلد دوم برگ ۱۲۳)
در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قریب‌الوقوع اعراب با خبر شدند، خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون عرب به آن حوالی رسیدند، خارها به دست و پای ایشان بنشست و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر، لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خودداری کرده بودند، گردن زدند. (کتاب الفتوح صفحه ۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛ صفحه۱۶)

در چالوس رویان، عبدالله ابن حازم مامور خلیفه‌ی اسلام به بهانه‌ی دادرسی و رسیدگی به شکایات مردم دستور داد تا آنان را در مکان‌های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک‌یک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند به طوری که در پایان آن روز هیچ کس زنده نماند... ودیه‌ی چالوس را آن‌چنان خراب کردند که تا سال‌ها آباد نشد و املاک مردم را به زور می‌بردند. (کتاب تاریخ طبرستان صفحه ۱۸۳ - کتاب تاریخ رویان؛ صفحه ۶۹)
در حمله به سرخس، اعراب همه‌ی مردم شهر را به جز یک‌صد نفر؛ کشتند. (کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه ۲۰۸و ۳۰۳)
در حمله به نیشابور مردم امان خواستند که موافقت شد اما اعراب چون از اهل شهر کینه داشتند، به قتل و غارت مردم پرداختند به طوری که «آن روز از وقت صبح تا نماز شام می‌کشتند و غارت می‌کردند.» (کتاب الفتوح؛ صفحه ۲۸۲)
در حمله‌ی اعراب به گرگان، مردم با سپاهیان به سختی جنگیدند به طوری که سردار عرب (سعید بن عاص) از وحشت نماز خوف خواند. پس از مدت‌ها پایداری و مقاومت، سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان «امان» داد و سوگند خورد «یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت» مردم گرگان تسلیم شدند اما سعید ابن عاص همه‌ی مردم را بقتل رسانید به جز یک تن و در توجیه پیمان‌شکنی خود گفت: «من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶ - کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸)
پس از فتح "استخر" (سالهای ۲۸-۳۰ هجری) مردم آن‌جا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا را کشتند. اعراب مجبور شدند برای باردوم "استخر" را محاصره کنند. مقاومت و پایداری ایرانیان آن‌چنان بود که فاتح "استخر" (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگین کرد به طوری که سوگند خورد که چندان بکشد از مردم "استخر" که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان کشتند خون نمی‌رفت تا آب گرم به خون ریختند پس برفت و عده‌ی کشته‌شدگان که نام‌بردار بودند "چهل هزار کشته" بودند، بیرون از مجهولان.(کتاب فارسنامه ابن بلخی صفحه 135-- کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم صفحه ۱۶۳)


رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب، بسیاری از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه ۲۱۵)
مردم کرمان نیز سال‌ها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان، حاکم کرمان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام‌بچه و کنیز، بعنوان خراج سالانه، با اعراب مهاجم صلح کردند. (کتاب تاریخ یعقوبی صفحه ۶۲ -کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶, ۲۱۱۸ - کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم صفحه ۱۷۸,۱۷۹)
جنایات اعراب تنها به این شهر‌ها ختم نشده است و این‌ها تنها گوشه‌ای از تاراج میهن‌مان به دست تازیان بود و آشکارا مقاومت ایرانیان در برابر آنان را ثابت می‌کند.
در کتاب عقدالفرید چاپ قاهره-جلد ۲ صفحه ۵ -
سخنی از خسرو پرویز نقل شده که می‌گوید:
«اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آن‌ها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آن‌گاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند. فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می‌کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می‌خورند. از خوردنی‌ها و پوشیدنی‌ها و لذت‌ها و کامروانی‌های این جهان یکسره بی‌بهره‌اند.»

جشن سپندارمزگان

#مردم ایران در تاریخ خود، کارنامه درخشانی را در زمینه ارج نهادن به جایگاه بلند زن از خود بر جای نهاده و امروز زنان ایرانی از اینروی بر خود م...