۱۳۹۸ شهریور ۲۷, چهارشنبه

شرحی از شهر شیز و آتشکده آذرگشنسپ (در سال ۳۴۱ هجری)

دیوار این  شهر (شهر شیز) دریاچه ای را احاطه نموده است که وسط آن به ته نمی رسد. من وزنه ای با ریسمانی بطول چهارده هزار و کسری ذراع در آن انداختم ولی وزنه به ته دریاچه نرسید . محيط دایره این دریاچه در حدود يک جريب هاشمی است و چون خاک با آب آن خیس شود فو را بشکل سنگی سخت در می آید. از این دریاچه هفت نهر جاری است که هر يک به آسیائی می ریزد سپس از زیر دیوار بیرون می رود. در شیز آتشکدۀ مهمی وجود دارد که آتش زردشتیان از آن بسوی شرق و غرب فروزان است . بر بالای گنبد این آتشکده هلالی از نقره نصب شده که طلسم آن بشمار میرود و جمعی از امرا و فاتحین خواستند آنرا برچینند اما کوشش آنها بجائی نرسید. از شگفتی های این خانه آنکه کانون آن از هفتصد سال پیش فروزان است و (ی: البته ) خاکستر در آن وجود ندارد و شعله آن هیچگاه خاموش نمی گردد.(ص ۴۰)
این شهر را هرمز پسر خسرو شیر بن بهرام با سنگ و آهک بنا نموده و در نزدیکی آن ایوانهای بلند و ساختمانهای بزرگ و شگفت انگیز وجود دارد. هر گاه دشمنی به این شهر روی آورد و منجنیق خود را (بر دیوار آن نصب کند سنگی آن به دریاچه ای که در پیش گفتیم می افتد و (چنانچه منجنیق او) مثلاً حتى به اندازه يك ذراع (منحرف شود) سنگ به آنسوی دیوار پرتاب می شود. داستان بنای این شهر اینست که هرمز پادشاه ایران خبر یافت نوزاد پسر مقدسی در قریه ای بنام بیت اللحم در بیت المقدس به دینا می آید و قربانی او عطر (دهن) و روغن زیتون و کندر است. وی یکی از کسان طرف اعتماد خود را با مال فراوان بدانجا فرستاد و به او دستور داد از بیت المقدس یکهزار قنطار روغن زیتون با مقدار زیادی کندر همراه خود ببرد و به او گفت چون به بیت المقدس رسید راجع به نوزاد پرسش کند و چنانچه از او خبر یافت هدیه را به مادرش تقدیم نماید و به او مژده بدهد که فرزندش شخصی شریف و نیکوکار و مشهور و دارای مقامی ارجمند خواهد شد، و از وی بخواهد که برای او و کشورش دعا کند. فرستاده پادشاه فرمان او را اجرا نمود و نزد مریم رفت و آنچه همراه برده بود به او تقدیم کرد و از خجستگی فرزندش او را آگاه ساخت وچون خواست از خدمتش باز گردد (مریم . مترجم) کیسه ای پر از خاک به او داد و گفت : «به ارباب خود بگو این خاک ساختمانی در بر دارد». او کیسه را گرفت و رفت . چون به مكان شيز ، که در آن زمان بیابانی بایر بود ، رسید در گذشت. او چون در خود احساس مرگ نمود پیش از مردن کیسه خاک را در آنجا در زمین پنهان کرد. پارسیان معتقدند که وقتی خبر به پادشاه رسید یکی از مردان مورد اعتماد را خواست و به او گفت : «به مكانی که دوست ما مرده است برو و در جائی که کیسه خاک مدفون است آتشکده ای بساز ». آن مرد گفت: « آن مکان را چگونه بشناسم ؟ شاه گفت : « چون بدانجا بروی محل آن بر تو پوشیده نخواهد ماند». وی به آنجا رسید و سر گردان شد و نمی دانست چه بکند؟ چون شب شد و تاریکی آنجا را فرا گرفت روشنائی عظیمی در نزدیکی آن مکان مشاهده نمود . آنگاه دانست که آنجا همان محل مورد نظر است. سپس بدانسو رفت و بدور روشنائی خطی کشید و خوابید . چون صبح شد دستور داد در میان آن خط ساختمانی بر پا کنند . این بنا همان آتشکده شیز است.(ص ۴۰ _۴۲)

مأخذ: ابودلف‌. سفرنامه ابودلف در ایران. ترجمه: ابوالفضل طباطبایی. با تعلیقات تحقیقات: ولادیمیر مینورسکی. انتشارات زوار. چاپ دوم: سال ۱۳۵۴

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جشن سپندارمزگان

#مردم ایران در تاریخ خود، کارنامه درخشانی را در زمینه ارج نهادن به جایگاه بلند زن از خود بر جای نهاده و امروز زنان ایرانی از اینروی بر خود م...