۱۴۰۰ خرداد ۴, سه‌شنبه

جشن رسايي و تندرستي و سرسبزي برتمام ایرانیان بخصوص زرتشتیان خجسته باد

 منوچهر ارغواني

 

#خورداد ششمین روز ماه  خورداد در گاه شمار #زرتشتی برابر چهارم خورداد در گاه شمار امروزی است.
خورداد در اوستا «هـَئوروَتات» و در پهلوی «خُردات» یا «هُردات» به معنی رسایی و کمال است.
خورداد، امشاسپند بانویی است که نگهداری از آب‌ها در این جهان خویشکاری اوست و کسان را در چیرگی بر تشنگی یاری می‌کند

در #یسنا، هات ۴۷، آمده‌است که اهورامزدا رسایی خورداد و جاودانگی امرداد را به کسی خواهد بخشید که اندیشه و گفتار و کردارش برابر آیین راستی است.
خورداد به چم رسایی، فرزانگی، خرسندی، شادمانی، تندرستی ست

خورداد = (خرداد) امشاسپند نگاهبان آب­ها، نهرها و دریاها است و مظهری است از مفهوم نجات بشر و از آنجا که پاره­ای از مراحل آفرینش، مانند آب و گیاه به گونه­ی طبیعی جفت­ اند، همواره در متون کهن همراه با امرداد، امشاسپند نگاهبان گیاه آورده می­شود.

پیش­کش این دو #امشاسپند ثروت و رمه (چهار پایان) است، به گونه­ای که این دو، نماینده­ی آرمانهای نیرومندی، سر چشمه­ی زندگی و رویش هستند.

هماوردان خاص آن­ها، دیوان‌ «گرسنگی» و «تشنگی»اند و همکاران خورداد نیز، ایزد «تیشتر» و «باد» و «فروهر پرهیزکاران» هستند.

نیاکان فرهیخته­ی ما در این روز به کنار چشمه­ سارها، رودها و دریاچه­ ها رفته و همراه با نیایش اهورامزدا و جشن و شادمانی تن خود را نیز با آب می­ شسته­ اند.

 ابوریحان بیرونی نیز در آثار الباقیه به مراسم شستشوی ویژه­ای که در این روز برگزار می­شده است اشاره می­کند.

 #اهورامزدا می­خواهد که همگان به یاری امشاسپند هئوروتات
 از بخشایش مینوی و مهربانی حقیقی برخوردار گشته و هرکس بتواند با نیروی رسایی و پرورش و افزایش آن در وجود خویش، دارای مقام رسایی و کمال بی­ زوال گردد.


برگرفته از درگاه خبری همازور زرتشتیان

فلسفه برگزاری جشن خردادگان

 

 

نوشته موبد کامران جمشیدی


👈فلسفه برگزاری جشن خردادگان

روز خرداد (ششمین روز ماه باستانی) از ماه خرداد (سومین ماه سال) برابر با چهارم خرداد در گاهشماری خورشیدی.
برای واژه / مفهوم خرداد ماناها (معناهای) زیر آورده شده است: تکامل یا رسایی – تندرستی یا سلامتی – خوشباشی یا بهزیستی یا خوشبختی

اکنون آن را کمی بگشاییم. این واژه از دو بخش درست شده است: بخش نخست که هَئوروَ (Haurva) بوده است به مرور تبدیل شده است به هرَ Hra یا خرَ Xraکه به مانای همه، یا کل است که از بن و ریشه پیدا می شود. (خرد یا خرَتو Xra-tow به مانای تابش همه چیز از کل و بن وجود انسان نیز از همین ریشه می آید )

بخش دوم واژه خرداد، دات یا داد میباشد که از ریشۀ «دادن» می آید و به ماناهای داده شده، زاده شده، پیدا شده و یا دهنده و زاینده بیان شده است. پس خرداد را می توان هم به مانای همه دهنده، همه کننده و یا کامل و کامل کننده برداشت کرد و یا پیدا شده، زاده شده و داده شده از کل و بن وجود  و اینها البته همه یک مفهوم دارند و آن این است که:

هنگامی که بن و ریشه و دانۀ سرشتی و گوهری انسان در او آزادانه گسترش می یابد و در هماهنگی همه نیروهای درونی او و کل وجودش (خرد) می شکفد و به بار می نشیند (کامل می شود)، او به خرداد دست یافته است یعنی، در این هماهنگی و هارمونی و همکاری درستی تن و روان خود را یافته و با خوشی و بهی در این جهان می زید.
این آرمان و ایده آل فرهنگ زرتشتی است.

شایستۀ یادآوری است که خرداد کم و بیش همه جا همراه و دست در دست امرداد Amordâd یا امرتاتAmeretât می آید. این واژه به مانای بیمرگ و جاودانه آمده است که یکی از مفهوم های آن همیشگی و دیرپا می باشد.
رویهمِ این دو واژه، یعنی خرداد-امرداد به مانای خوشزیستیِ دیرپا و همیشگی می باشد.

البته این را نیز گفته باشیم که هر کس ممکن است از مفهوم امرداد یا بی مرگی برداشت خود را داشته باشد اما اگر آن را در پیوند با کل فرهنگ بنیادین ایرانی در نگر بگیریم، می بینیم که به مفهوم بیمرگی تَنی (جسمانی) نیست (که البته شاید این هم یک روز واقعیت یابد!) بلکه نامیرا بودن هم به مفهوم «زنده نام» ماندن و همچنین زندگانی با نوشوی و رستاخیز همیشگی (فرشوکرتی frasho kereti) است. مرگ، نقطه آغاز زندگانی است، همانگونه که در استوره های ما آمده که قُقنوس Ghoghnous که همان سیمرغ باشد را می توان کشت اما نمی توان نابود کرد و او همیشه از خاکستر خود بر می خیزد.
(این دیالکتیکِ شکست و پیروزی و یا اینکه هر شکستی پیش درآمدِ یک پیروزی است یک از ویژگی های فرهنگ ایرانی است.)

اکنون از زاویه ای دیگر نگاه کنیم. در فرهنگ ما برای هر یک از مفهوم های بنیادین نمادی (سمبول)گیتایی یا جسمی تصویر شده است. نمادِ خرداد، آب می باشد. بی گمان تا کنون بارها شنیده ایم که می گویند: آب، روشنایی است! چرا؟
برای پاسخ دادن به این پرسش نیاز به نوشتاری (گفتاری) بیشتر می باشد اما در اینجا تلاش می شود که به کوتاهی توضیح داده شود.
مفهوم روشنایی، که آگاهی یافتن و فهمیدن (معرفت یافتن) می باشد در فرهنگ ایران ویژگی «آبگونه» یا «نَمی» (طراوت و تازگی) دارد. در آب (مایع= مایه) همه چیز در هم حل می شوند و با هم یکی می شوند و هم می پیوندند و در این رابطه این به مفهومِ هماهنگی و پیوند نیروهای درونی انسان است که رویهم، خرد او را می سازند. در این هماهنگی است که خرد به آگاهی دست می یابد و انسان همه می شود، آگاه می شود، روشن می شود.

در این رابطه جالب است اشاره ای شود به داستانی که در مورد دو شخصیت، یکی استوره ای و دیگری تاریخی شده است. در بن دهشِ (استوره شناسی) ایرانی این داستان یا مَثَل در مورد جمشید آمده است که به اشو زرتشت نیز نسبت داده شده است، بدین گونه که:

جمشید/زرتشت با گذشتن از رودِ «وَه دائیتی» به آگاهی یا روشنایی رسید. این گذر از رود (آب) در چهار گامه (مرحله) انجام یافت. آب نخست تا مچ پا، سپس تا کمر، سپس تا سینه و سرانجام تا به سر رسید.
این بدان مفهوم است که این آب، چهار بخش وجود او را، که منظور چهار نیروی درونی انسان است در خود آمیخت و به هم پیوند داد و از این پیوند بود که جمشید/زرتشت به خرد کل یا خرداد رسید و روشن شد.
شاید این پرسش برای شما پیش آمده باشد که این چهار نیروی درونی چه هستند؟
پاسخ این است: فروهر یا فروشی، دَئِنا یا دین، جان و روان. می دانید نام های دیگر این چهار نیرو چه هستند؟
وهمن، ماه، گوش و رام! این نامها شما را یاد چه می اندازند؟

👈بنمایه:
برگرفته از تارنمای دین بهی

جشن خوردادگان خجسته وپیروز باد

 

به رسایی اندیشه کنیم
.
🍁🍁🍁
برگرفته از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

۱۴۰۰ خرداد ۲, یکشنبه

جشن‌های ماهانه ایرانی‌مان ، جشن خوردادگان

 

به✍️مهندس موبد #کامران_جمشیدی

روز خرداد ششمین روز ماه باستانی از ماه خرداد و سومین ماه سال برابر با چهارم خرداد در گاه‌شماری خورشیدی.
خرداد یا هَئوروَتات Xordâd – Haurvatât.
برای واژه خرداد این معنی آمده‌: #رسایی #تندرستی #خوشباشی #بهزیستی و #خوشبختی.

اکنون آن را کمی بگشاییم.
این واژه از دو بخش درست شده‌است.
بخش نخست که هَئوروَ (Haurva) بوده‌است کم‌کم دگرگون شده‌است به هرَ Hra یا خرَ Xra که به معنی همه یا کل است که از بن و ریشه پیدا می‌شود. خرد یا خرَتو Xra-tow به معنی تابش همه چیز از کل و بن وجود انسان نیز از همین ریشه می‌آید.
بخش دوم واژه خرداد، دات یا داد می‌باشد که از ریشه #دادن می‌آید و به معنی‌های داده شده، زاده شده، پیدا شده و یا دهنده و زاینده بیان شده‌است.
پس خرداد را می‌توان هم به معنی همه دهنده، همه کننده و یا کامل و کامل کننده برداشت کرد و یا پیدا شده، زاده شده و داده شده از کل و بن وجود و اینها چنانچه همه یک دریافته دارند و آن این است که: هنگامی‌که بن و ریشه و دانه سرشتی و گوهری انسان در او آزادانه گسترش می‌یابد و در هماهنگی همه نیروهای درونی او و کل وجودش خرد می‌شکفد و به بار می‌نشیند، او به خرداد دست یافته است چم در این هماهنگی و هارمونی و همکاری درستی تن و روان خود را یافته و با خوشی و بهی در این جهان می‌زید. این آرمان و ایده‌آل فرهنگ زرتشتی است.

شایسته یادآوری است که خرداد کم‌وبیش همه‌جا همراه و دست در دست #امردادAmordâd یا #امرتاتAmeretât می‌آید.
این واژه به معنی بی‌مرگی و جاودانگی آمده‌است که یکی از مفهوم‌های آن همیشگی و دیرپا می‌باشد.
روی‌همِ این دو واژه‌ی #خرداد و #امرداد به معنی خوش‌زیستیِ دیرپا و همیشگی می‌باشد.
همانا این را نیز گفته باشیم که هر کسی شاید از اندریافت امرداد یا بی‌مرگی برداشت خود را داشته باشد اما اگر آن‌را در پیوند با کل فرهنگ بنیادین ایرانی در نگر بگیریم، می‌بینیم که به معنی بی‌مرگی تَنی نیست که چنانچه شاید این هم یک روز راسینگی یابد! همانا نامیرا بودن هم به معنی #زنده_نام ماندن و همچنین زندگانی با نوشوی و رستاخیز همیشگی (فرشوکرتی frasho kereti) است.
مرگ نقطه آغاز زندگانی است همانگونه که در استوره‌های ما آمده که قُقنوس Ghoghnous که همان سیمرغ باشد را می‌توان کشت اما نمی‌توان نابود کرد و او همیشه از خاکستر خود برمی‌خیزد.
این دیالکتیکِ شکست و پیروزی و یا اینکه هر شکستی پیش درآمدِ یک پیروزی است یک از ویژگی‌های فرهنگ ایرانی است.

اکنون از زاویه‌ای دیگر نگاه کنیم.
در فرهنگ ما برای هر یک از دریافته‌های بنیادین نمادی گیتایی یا تنی گمان رفته است. نمادِ خرداد، آب می‌باشد.
بی‌گمان تا کنون بارها شنیده‌ایم که می‌گویند: آب، روشنایی است! چرا؟
برای پاسخ دادن به این پرسش نیاز به نوشتار و گفتاری بیشتری می‌باشد هرآینه در اینجا تلاش می‌شود که به کوتاهی توضیح داده شود.
اندریافت روشنایی، که آگاهی یافتن و فهمیدن می‌باشد در فرهنگ ایران ویژگی «آبگونه» یا «نَمی» و تازگی دارد.
در آب (مایع =مایه) همه چیز درهم آمیخته می‌شوند و باهم یکی می‌شوند و به‌هم می‌پیوندند و در این درباره این به چمار هماهنگی و پیوند نیروهای درونی انسان است که رویهم، خرد او را می‌سازند. در این هماهنگی است که خرد به آگاهی دست می‌یابد و انسان همه می‌شود، آگاه می‌شود، روشن می‌شود.
در این‌باره گیراست اشاره‌ای شود به داستانی که درباره دو شخصیت، یکی استوره‌ای و دیگری تاریخی شده‌است.
در بن دهشِ استوره‌شناسی ایرانی این داستان درباره جمشید آمده‌است که به اشوزرتشت نیز نسبت داده شده‌است، بدینگونه که: جمشید / زرتشت با گزشتن از رودِ «وَه دائیتی» به آگاهی یا روشنایی رسید. این گذر از رود آب در چهار گامه انجام یافت. آب نخست تا مچ پا، سپس تا کمر، سپس تا سینه و سرانجام تا به‌سر رسید.
این بدان اندریافت است که این آب، چهار بخش وجود او را، که فرنود از چهار نیروی درونی انسان است در خود آمیخت و به‌هم پیوند داد و از این پیوند بود که جمشید / زرتشت به خرد کل یا خرداد رسید و روشن شد.
شاید این پرسش برای شما پیش آمده باشد که این چهار نیروی درونی چه هستند؟
پاسخ این است:
فروهر یا فروشی، دَئِنا یا دین، جان و روان.
می‌دانید نام‌های دیگر این چهار نیرو چه هستند؟
وهمن - ماه - گوش - رام.
این نام‌ها شما را یاد چه می‌اندازند؟

برگرفته از درگاه ایرانیان زرتشتی

بازتاب هویت ایرانی در شاهنامه

 

به خامه✍️دکتر عباس سرافرازی، استادیار گروه تاریخ دانشگاه فردوسی.

شاهنامه سند هویت ملی ایران است و هویت ایرانی به خوبی در آن انعکاس یافته است.
در بحث هویت شناسی ایرانیان می‌توان با تکیه بر شاهنامه یک‌سری کاربردهای علمی دقیق را شناسایی کرد و در زمینه رشد و توسعه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، آنها را به کار برد و با یک بررسی آسیب شناسانه برای مواجهه با مسایلی که ریشه در هویت ایرانی دارد راه حل‌های عملی ارایه کرد، شاهنامه کتابی است که مباحث مختلفی در آن قید شده و هر یک به تنهایی شایسته بحث و تحقیق مستقلی است.
می‌توان با تکیه بر آنها، شاخص‌های مناسبی برای رشد و ارتقای هویت ملی و ایرانی بدست آورد. این کار باعث خواهد شد تا از هجوم فرهنگ بیگانگان که هویت ایرانی را خدشه دار کرده است و کم کم با هجمه وسیعی که دارد، فرهنگ و هویت ایرانی را دستخوش تغییر آهسته و تدریجی قرار می‌دهد، جلوگیری کرد.
از خلال شاهنامه مباحث ذیل قابل بحث و بررسی است:
«آداب معاشرت، آداب معیشت، مردم شناسی، تربیت فرزندان، آداب و رسوم ملی، حماسه‌های ملی و مقایسه آن با حماسه‌های ملل و اقوام دیگر، آداب پهلوانی، کوشش ایرانیان قدیم در ورزش و تندرستی، آداب جوانمردی، طرز رفتار با اسیران جنگی، توجه به تاریخ، حدود و مرزهای جغرافیایی ایران و ملل ایرانی، روابط و مناسبات ملل قدیم با یکدیگر، طرز تفکر و رفتار مردم با حکمرانان، کارهای بشر دوستانه و رعایت حقوق واقعی بشر و...»

بازتاب هویت ایرانی در شاهنامه فردوسی:

شاید چنین تصور شود که شاهنامه داستان شاهان است در حالی که در سراسر این کتاب بزرگ سخن از جنگ، دلاوری و پهلوانی و داستان‌های رزمی و پندو اندرزهای بزرگان است. فردوسی در شاهنامه افزون بر معانی بسیار ظریف فلسفی، اجتماعی و اخلاقی، برخی از مسایلی را بیان می‌کند که نشانگر هویت ایرانی است.
فردوسی زمانی شاهنامه را سرود که بر اثر تسلط بیگانگان هویت عنصر ایرانی به شدت خدشه دار شده بود. او توانست، هویت از دست رفته ایران را تجدید کند و زبان پارسی را چون زبانی مستقل با ادبیات پر ثروت آن بوجود آورد و آداب و رسوم ایران را از خطر نابود شدن رهایی بخشد.

فردوسی دوره خود را این چنین به تصویر می‌کشد:

شود بنده بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی کسی را نماند وفا
روان و زبان‌ها شود پر جفا
ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخن‌ها به کردار بازی بود
همه گنج‌ها زیر دامن نهند
بکوشند و کوشش به دشمن دهند
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگام بهرام گور
نه جشن نه رامش نه کوشش نه کام
 همه چاره و تنبل و ساز و دام
زیان کسان از پی سود خویش
 بجویند و دین اندر آرند پیش
چه بسیار از این داستان بگذرد
کسی سوی آزادگان ننگرد
بریزید خون از پی خواسته
شود روزگار مهان کاسته.

فردوسی ضمن این که داستان جنگ‌ها و خونریزی‌ها و از بین رفتن پهلوانان و جوانان و ویران شدن سرزمین‌ها را به تصویر می‌کشد، از بیان این وقایع غمگین و متاثر می‌شود و پس از بیان داستان با زبانی شیوا به پند واندرز می‌پردازد. برای نمونه در پایان داستان ضحاک ستمگر می‌گوید:
بیا تا جهان را به بد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
همان گنج و دینار و کاخ بلند
نخواهد بدن مر ترا سودمند
سخن ماند از تو همی یادگار
سخن را چنین خوار مایه مدار
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و زعنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی.

از اینگونه اندرز گویی‌ها در شاهنامه بسیار است. سراسر شاهنامه، دعوت انسان به دانش و خرد، نیکی و راستی و دوستی، داد و دهش، هنرمندی، دوری از دروغ، تجربه و آزمایش و آیین کشور داری و... است و این صفات پسندیده و نیک نشانگر هویت و ملیت ایرانی است و فردوسی در هیچ کجا توصیه به اعمال و رفتار غیر انسانی نکرده است.
فردوسی صفات خوب و پسندیده بسیاری را بر می‌شمارد و آنها را منسوب به ایرانیان می‌داند که اگر هر یک از این صفات را ریشه یابی کنیم، هویت ایرانی در اندیشه فردوسی پدیدار می شود. مهم‌ترین ویژگی‌های هویت ایرانی از خلال شاهنامه را می‌توان به دو دسته تقسیم بندی کرد. صفاتی که نشانگر هویت و اجتماعی جامعه ایرانی است و دوم ویژگی‌هایی که نشانگر هویت اخلاقی جامعه است.

الف- نشانه‌های هویت ----- اجتماعی:
۱- ایران دوستی و ایران شناسی (وطن پرستی)

فردوسی ایران را دوست داشت و به نسل‌های پس از خود توصیه کرد که در هر شرایطی از ایران دفاع کنند. وی با زبانی دلنشین و شورانگیز به ستایش زادگاه خود ایران و یادگارهای باستانی و تاریخ گذشته و سرگذشت نیاکان و آداب و رسوم آن می‌پردازد.

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
نمانیم کین بوم ویران کنند
همان غارت از شهر ایران کنند.

فردوسی در توصیف ایران، به همه این سرزمین توجه دارد. قوم و طایفه و عشیره خاصی را ستایش نمی‌کند بلکه از همه به نیکی یاد می‌کند. وی به توصیف بسیاری از مناطق شهرها و ایالات از جمله مازندران، استخر، اصفهان، خراسان، اروندشت، همدان و... پرداخته است و همه جای ایران بزرگ را می‌ستاید.
«او ایران را باغ ارم، شکفته و پر بار، به کردار خرم بهشت می‌داند، برای ایرانی پاک سرشت و سخندان همه جای ایران و همه خاک این سرزمین، جایگاهی بس باشکوه و جان افزا و عنبر سرشت است» همه ملک ایران سرای اوست و می‌سراید:
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گل است
 به کوه اندرون لاله و سنبل است
ز یک میل ره تا به البرز کوه
یکی جایگه دید بس با شکوه
درختان بسیار و آب روان
نشستنگه مردم نوجوان
بدینگونه تا شهر همدان رسید
به جایی که لشگر فرود آورید
بپرسید تازان گران‌مایه شهر
کسی دارد از اختر و ماه بهر.

۲- تلاش در راه وحدت و یکپارچگی کشور:

فردوسی در زمانی می‌زیست که ایران یکپارچگی خود را از دست داده بود و حکومت‌های ملوک الطوایفی، اساس وحدت و اتحاد کشور را از بین برده بودند و تسلط بیگانگان بر ایران سنگینی می‌کرد و فرهنگ و هویت ملی ایران در انحطاط بود. بنابراین ایرانیان را به یکدلی و اتحاد و یگانگی توصیه می‌کند:
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندارند شیر ژیان را به کس
همه یک دلانند و یزدان شناس
به نیکی ندارند از اختر سپاس.

هدف اصلی فردوسی از تنظیم شاهنامه، همانا به هم پیوستگی افراد و تیره‌هاو طوایف مختلف نژاد ایرانی بوده است تا بدان‌وسیله وحدت ملی این قوم را تامین و زمینه تشکیل یک حکومت مرکزی قادر را پی‌ریزی کند.
ایرانیان در تمام ادوار تاریخ با عزت نفس و سرافرازی زندگی کرده تن به ذلت و خواری و اطاعت از بیگانگان نداده‌اند و با پایمردی حوادث شوم تاریخ را پشت سر نهاده‌اند.
اثر حماسه ملی ما یعنی شاهنامه در ایجاد چنین سجایای اخلاقی انکار ناپذیر است و در اعاده استقلال از دست رفته ایران و طرد اجانب جایگاه و الا و ممتاز دارد.
بنابراین می سراید:
بر ایرانیان زار گریان شدم
ز ساسانیان نیز بریان شدم
دل من پر از خون شد وروی زرد
دهان خشک و لب ها شده لاژورد
از این مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانایی و شرم بی بهرگان
نه گنج نه تخت و نه نام و نژاد
همی داد خواهند گیتی به باد
از این زاغ ساران بی آب و رنگ
نه هوش نه دانش نه نام و نه ننگ

۳- جوانمردی و پهلوانی:
فردوسی در نشان دادن چهره‌های دیگر هویت ایرانی بر جوانمردی و پهلوانی، کردار نیک و منش‌های پهلوانی و از میان بردن پلیدی‌ها و دوری گزیدن از هر گونه زشتی‌ها تاکید دارد. در اینجا هنر به همان فضیلت‌ها و برتری‌های آدمی گفته شده است:
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
ندانست جز کژی آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن

۴- دادگری و عدالت:
فردوسی بر عدالت و دادگری تاکید می‌کند و از عدل و داد و بخشش به عنوان راه‌هایی برای نگهداشتن کشور از دشمن نام می‌برد و هنر دادگری را که در اندیشه ایرانی و جزو هویت ایرانیان است، بزرگ می‌شمارد زیرا اولین دادگر را خداوند می‌داند.

خداوند بخشنده و دادگر
خداوند مردی و داد و هنر

۵- مشورت و رایزنی با دانایان:
از دیگر هنرهایی که بازتاب آن در هویت ایرانی بسیار است و در اندیشه فردوسی نیز وجود دارد و بر آن تاکید می‌ورزد، مشورت با افراد دانا و خبره است تا از دانش و اندیشه آنها استفاده شود:
هنر جوی و با پیر دانا نشین
چو خواهی که یابی زبخت آفرین
به نیکی گرای و به نیکی بکوش
به هر نیک و بد، پند دانا نیوش.

۶- سخنوری:
از جمله مسایلی که همیشه مورد توجه ارباب فضل و کمال بوده و در بین تمام ملت‌ها و ادبیات ما به آن توجه بسیاری شده است، هنر سخنوری است. فردوسی نیز عقیده دارد که از سخن نیکو چیزی بهتر در جهان نیست و سخن نباید توام با دروغ و فریب باشد، نه تنها فردوسی بلکه بسیاری از حکما و ادبا بر سخن گفتن خوب که ریشه در هویت ملی ما دارد تاکید ورزیده‌اند. سخنان باید سنجیده و از روی خرد و اندیشه باشد تا کهنه نشود و اغلب در اندرزهای بزرگان آمده است.

بدو گفت شاه از هنرها چه به
که گردد ازو مرد جوینده مه
چنین داد پاسخ که آواز نرم
سخن‌ها که راند به گفتار گرم

۷- تلاش و کوشش:
کار و تلاش از جمله دیگر جنبه‌هایی است که باعث کامیابی در زندگی می‌شود و فردوسی همه جا آن را گوشزد می کند و یکی از رمز و رازهای موفقیت ایران قدیم را در تلاش زندگانی می‌داند و کاهلی و تن آسایی و تنبلی را خوار و باعث آزردگی درونی بر می‌شمارد و عنوان می‌کند:

ز کوشش مکن ایچ سستی به کار
به گیتی جز او نیست پروردگار
چو کوشش نباشد تن زورمند
نیارد سر از آرزوها به بند
نی آسانی دید بی رنج کس
که رسم زمانه بر این است و بس
چه گفت آن سخن گوی آزاده مرد
که آزاده را کاهلی بنده کرد
تن آسانی و کاهلی دور کن
بکوش و زرنج تنت سود کن.

۸- توجه به تاریخ و تجربه اندوزی:
در اندیشه ایرانی بر تجربه اندوزی و دقت در سرنوشت دیگران و عبرت گرفتن از سرنوشت گذشتگان تاکید شده است.
جوان ارچه دانا بود با گهر
ابی آزمایش نگیرد هنر
بد و نیک هر گونه باید کشید
ز هر شور تلخی بباید چشید.

فردوسی در پی تجربه اندوزی جوانان را به مشورت با پیران دانا توصیه می‌کند:

هنر جوی و با پیر دانا نشین
چو خواهی که یابی ز بخت آفرین.

تاریخ گذشتگان بخش عمده هویت و مواریث تاریخی و فرهنگی یک ملت است که مطالعه آن می‌تواند باعث دلبستگی بیشتر به هویت دینی و ملی شود. یکی از کارهای بسیار سترگی که فردوسی انجام داد آن بود که با توجه به مواریث تاریخی قدیم، سند هویت ایرانی را زنده کرد و به این وسیله از گسست مردم از فرهنگ و هویت اصیل شان جلوگیری کرد.

ب- جنبه های اخلاقی هویت ایرانی در اندیشه فردوسی:
در جهان بینی و حکمت فردوسی جنبه‌های اخلاقی بسیار قوی وجود دارد. وی آدمیان را به ارزش‌های اخلاقی پایدار دعوت می‌کند، این ارزش‌های والا که برخاسته از هویت ایرانی است، بسیار زیاد است به دلیل اینکه شاهنامه این اثر ادبی بزرگ مهم‌ترین اثر باقی مانده است که بازتاب هویت ایرانی در آن بسیار قوی است و می‌توان از اشعار آن، این نمونه‌های هویتی را استخراج کرد که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

۱- آزادگی، آزادمنشی، آزاد اندیشی:
فردوسی آزادگی و آزاد منشی را از ویژگی‌های ایرانیان و نهفته در هویت ملی ایرانیان می‌داند. وی با به کار بردن واژه آزادگان در باره ایرانیان عنوان می‌کند، مردم ایران زیر بار فرمانروایی بیگانگان نخواهند رفت. وی دلیری ایرانیان را می‌ستاید زیرا دلیران به ستمکاران اجازه سلطه نخواهند داد:

سیاووش نیم نز پریزادگان
از ایرانم، از شهر آزادگان
که من بیژنم پور کشوادگان
سر پهلوانان و آزادگان
مرا پشت زآزادگانست راست
دل روشنم بر زبانم گواست.

۲- دوستی دیگران:
یکی از صفات نیک و پسندیده ایرانیان دوستی با دیگران است و در این زمینه آیین مهر پروری حایز اهمیت است. بر این اساس در شاهنامه فردوسی ابیات بسیاری در رابطه با دوستی و صفات دوست و رسم دوستداری آمده است:

همان دوستی با کسی کن بلند
که باشد به سختی تورا یارمند.

۳- دوری از هوا و هوس:
اشعار بسیاری در شاهنامه در باره هوا و هوس و آشفتگی که از این راه پدید می‌آید آمده است، آرزوهای بزرگ و دور و دراز که برآورده نمی‌شود، از نظر فردوسی نسنجیده است، وی هوس را باعث بسیاری از فتنه‌ها و گرفتاری‌ها می‌شناسد، بنابراین ملاحظه می‌شود سرانجام بسیاری از پادشاهان که به دنبال وسوسه‌های شیطان و هوس آلود بودند، نافرجامی بود، فردوسی می‌سراید:

هوا را مبر پیش رای و خرد
کزان پس خرد سوی تو ننگرد
سراسر ببندید دست هوا
هوا را مدارید فرمانروا
چو چیره شود دلت بر هوا
هوا بگذرد همچو باد هوا.

۴- بردباری:
صبوری و بردباری در کارها از دیگر توصیه‌های فردوسی است، اما بردباری باید در حالت اعتدال باشد زیرا بردباری بیش از حد دشمن را در دشمنی پایدار سازد.

سر مردمی بردباری بود
چو تندی کنی تن به خواری بود
ستون خرد بردباری بود
چو تیزی کنی تن به خواری بود.

در شاهنامه فردوسی افزون بر مواردی که به عنوان نمونه بیان شد مباحث بسیار دیگری در باب پاکدامنی، تهذیب اخلاق و رسیدن به مراحل زندگی سالم آمده است. مواردی مانند نیکی به همنوعان، نفی دروغ، مذمت افراد ترسو، عیب جویی، با حرص و آز و رشک و حسد، وفای به عهد، مهرورزی، پرهیزکاری و... این صفات نیک و پسندیده ریشه در هویت ایرانی ایرانیان دارد، بسیاری از این ویژگی‌ها در زندگی روزمره مردم مورد احترام و قابل اجرا بوده است، این مشخصه‌های هویت ایرانی متاسفانه در اثر گذشت زمان با مسایلی که بر ملت ایران وارد آمد دگرگون شد و برخی از بین رفت، شاید بتوان مهم‌ترین حادثه تاریخی را که باعث سقوط اخلاقیات و فضایل انسانی شد حمله مغول و بر سر کار آوردن جمهوری اسلامی دانست که این حادثه دگرگونی عمیقی در همه مظاهر اجتماعی، فرهنگی و اعتقادی ایرانیان پدید آورد.

برگرفته از تارنمای ایرانیان زرتشتی

ترجمه متن های فلسفی در ایران باستان

 
✅ایرانیان از دیرباز به دانش فلسفه توجهای ویژه داشتند، به طوری که از دوره هخامنشی و سپس اشکانی و دوره سلوکی با مطالب فلسفی برگرفته از یونانیان آشنا بودند، با این همه اوج پیشرفت این رشته از علوم در روزگار ساسانی، به ویژه به واسطه نهضت علمی و فرهنگی ایجادشده در این دوره بود. برایند این رویکرد به دانش فلسفه و علوم وابسته به آن، یکی طرح تدوین آثار فلسفی نظیر شکند گمانیگ وزار، گجستک ابالیش، پس دانشن کامگ و فصولی از دینکرد بود که هرچند تألیف نهایی آنها در سده های سوم تا پنجم هجری انجام یافت، باری هسته اصلی آنها برگرفته از اندیشه های فلسفی مندرج در اوستا و متن های روزگار ساسانی و پیش از آن بود؛ و دو دیگر ترجمه آثار فلسفی در دوره شاپور و خسرو انوشیروان از سریانی و یونانی به پهلوی بود.

✅اشتیاق خسرو انوشیروان به فلسفه و منطق زبانزد تاریخ نگاران غرب و شرق بود. او که به احتمال بسیار با زبان سریانی آشنایی داشت، نزد یکی از دانشمندان سریانی به نام اورانیوس"، فلسفه می آموخت. افزون بر این، یکی از مسیحیان نسطوری،به نام پولس پارسی"، کتابی در منطق ارسطو به زبان سریانی برای خسرو انوشیروان تألیف کرده بود. او به ظاهر جانشین ماربها، مطران نصیبین، بوده است.

✅آگاثياس ضمن اظهار شگفتی از آگاهی خسرو انوشیروان از عقاید ارسطو و افلاطون، گزارش داده است که وی فرمان داد تا کتاب های یونانی را برایش به پهلوی ترجمه کنند یکی از رویدادهای مهم که به نهضت علمی دوران ساسانی یاری رسانید و در کار ترجمه اندیشه های فلسفی یونانی به فارسی میانه تأثیر گذاشت، تعطیلی مدارس فلسفی آتن و اسکندریه، به فرمان یوستی نیانوس در سال ۵۲۹م، به دلیل تعصبات دینی او، و از پی آن پناهندگی گروهی از فلاسفه مدرسه آتن به دربار ایران بود.

✅ خسرو انوشیروان از این گروه - که از مروجان اندیشه های نوافلاطونی بودند - استقبال فراوان کرد. خسروپرویز با این فلاسفه حلقه های فلسفی تشکیل می داد و با آنان به بحث پیرامون مسایل فلسفی می پرداخت. یکی از آن فلاسفه به نام پریسکیانوس، رساله ای با عنوان «پاسخ های پریسکیانوس به تردیدهای شاهنشاه خسرو» تألیف کرد که ترجمه بخشی از آن به زبان لاتینی موجود است بنابر تاریخ ابوالفداء شاپور، پسر اردشیر، در گردآوری و ترجمه کتابهای فلسفی یونانی اهتمام بسیار می ورزید. بنابر الفهرست بسیاری از کتاب های منطق و پزشکی در این دوره به پهلوی ترجمه شد. این آثار را سپس عبدالله ابن مقفع از پهلوی به عربی برگردانید.

نقل از درگاه زرتشت و مزدیسنان

فلات ایران

 


 دکتر هوشنگ طالع

در درازای تـاریخ این سرزمین، یعنی از چند هـزار سال پیش تـا کمابیش دو سده‌ی اخیر، قلمرو فرمان‌روایی « دولت ایـران»‌، پهنه‌ی « فلات ایـران » بود.

فلات یا پشته (نجد) ایـران‌، یک واحد شناخته  شده‌ی جغرافیایی در سطح جهانی است. مرزهای فلات ایـران، در شمال عبارتند از کوه‌های قفقاز و رودخانه‌های آمودریا و سیردریا و از خاوران، فلات پامیرو رود سند. از جنوب اقیانوس هند و خلیج فارس و از باختر، رودخانه‌های دجله و فرات.

چنان که گفته شد، این سرزمین پهناور که بیش از چهار میلیون کیلومتر مربع وسعت دارد‌، در درازای چند هـزار سال‌، قلمرو دولت ایـران بود. البته در زمان‌های بسیار‌، این قلمرو از پهنه‌ی فلات ایـران فراتر رفته است و در زمان‌هایی نیز‌، چندین دولت ایرانی (در آرامش و یا جنگ  و ستیز) در کنار هم در این پهنه فرمان‌روایی داشته‌اند.

بـا آغاز سده ی نوزدهم میلادی‌، دولت ایـران مورد یورش سازمان یافته‌ی استعمار گران اروپایی‌، یعنی امپراتوری‌های روس و انگلیس قرار گرفت. در دوره‌ای کم‌تر از هفتاد سال‌، دولت ایـران وسیله‌ی دو امپراتوری مزبور، به طور کامل تجزیه شد و بخش‌های پهناوری از آن، تحت سلطه‌ی روس‌ها و پاره‌ای نیز زیر چنگِ بریتانیا قرار گرفت. در این میان بـا دخالت‌های آشکار و نظامی بریتانیا و بـا تحمیل قرارداد پاریس‌، بخش‌ مستقل باقی مانده‌ از حاصل تجزیه نیز دوباره، پاره شد.

بـا ظهور دولت عثمانی در این بخش از جهان، هجوم دولت مزبور به سرزمین‌های دولت ایـران، چندین سده به درازا کشید و به دنبال فراز و فرودهای بسیار در جنگ‌های میان دو دولت‌، بخش‌هایی از سرزمین‌های ایـران در غرب از دست رفت که مرزهای کنونی در غرب ایـران زمین‌، حاصل آن است.

چنان که گفته شد‌، بـا آغاز سده ی نوزدهم میلادی‌، فراگشت تجزیه‌ی کامل دولت ایـران در اثر یورش‌ نظامی روس‌ها و انگلیس‌ها‌،‌آغاز شد و در فاصله‌ی زمانی میان1192 تـا 260 خورشیدی (1813 تا 1881 میلادی‌)، یعنی تنها عرض 68 سال‌، به کلی فرو پاشید. قراردادهای منجر به تجزیه‌ی « ایـران »‌، عبارتند از:

قرارداد گلستان (1813 م / 1192 خ): برپایه‌ی این قرارداد‌، بخش‌ بزرگی از سرزمین‌های قفقاز به اشغال روس‌ها در آمد.

قرارداد ترکمان‌چای (1828 م/ 1206 خ ) یا قرارداد تجزیه‌ی سرتاسری قفقاز

قرارداد پاریس ( 1857 م/ 1235 خ ): برپایه‌ی این قرارداد‌، دیوار جدایی میان مردم ایـران و افغانستان کشیده شد.

تجزیه مکران و بلوچستان ( 1871 م/ 1250 خ )

قرارداد آخال ( 1881 م/ 1260 خ ): تجزیه‌ی سرتاسری سرزمین‌های خوارزم و فرارود و الحاق آن سرزمین‌ها به امپراتوری روسیه تزاری.

اما از آن جایی که در فراگشت تجزیه‌ی « دولت ایـران » در سده‌ی نوزدهم میلادی‌، پایتخت دولت ایـران در شهر تهـران قرار داشت‌، بـا هر تجزیه و جدایی‌، نـام « ایـران» برای باقی مانده‌ی آن بخش که در برگیرنده‌ی پایتخت یعنی « تهـران » بود‌، باقی ماند.

از این رو‌، در سال‌های اخیر به دلیل عدم روشن‌گری لازم‌، دو مفهوم « دولت ایـران » از گاه کهن تـا تجزیه‌ی این واحد در قرن نوزدهم و دولت حاصل از تجزیه ( به دلایلی که در بالا گفته شد )‌، در یکدیگر تداخل کرده و در نتیجه سبب ایجاد بدفهمی‌ها و گژفهمی‌های بسیاری شده است.

از این رو‌، برای « میراث‌داران » دولت ایـران از گاه‌کهن تـا همین سال‌های اخیر‌، این توهم ایجاد شده است که منظور از واژه‌ی ایـران‌، سرزمین و دولت کنونی ایـران است. در حالی که اگر پایتخت دولت ایـران در دوران تجزیه‌های اخیر فلات ایـران‌، در شهر کابل یا بخارا و یا.‌.‌.‌، قرار داشت‌، امروز بخش‌هایی که شهر کابل یا بخارا و یا...‌، در آن قرار دارند‌، به نام « ایـران » خوانده می‌شد. در آن صورت، « ایـران » امروزی بدون تردید‌، نام دیگری می‌داشت و...

از این رو‌، باید که میان دو نام‌همسان اما بـا مفهوم نام‌همسان‌، فرق  گذارد. شاید راه این است که از دولت ایـران‌، از عهد کهن تـا سده‌ی نوزدهم میلادی‌، به نام « ایـران بزرگ » یا « ایـران واحد (یگانه)»‌، یا به اصطلاح هم خانمان افغانستانی « آریانا » و به گفته‌ی درست‌تر « ایرانا »‌، ‌نام ببریم. اما باید دانست برگزیدن هر یک از این نام‌ها و یا هر نام دیگری که بتواند فرق میان این دو مفهوم ( بـا نام همسان ولی درون مایه‌ی ناهمسان‌، به گونه‌ای که یکی‌، جزیی از دیگری است و نه همه‌ی آن) را آشکار کند‌، متضمن اجماع همه‌ی فرزندان این پدر است.

این چیزی است که امروز، اهمیت آن برای تـاریخ‌نگاری و بررسی پیشینه‌ی کهنِ مردمانی که امروز از هم جدا افتاده‌اند و در واحدهای سیاسی گوناگون زندگی می‌کنند‌، بیش از هر زمان دیگر احساس می‌شود.
🍁🍁🍁
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

معنای واژهٔ «رستاخیز»

 🎓  از زبان استاد

معنای واژهٔ «رستاخیز»

رستاخیز در زبان پهلوی ریست اَخِز rist axēz بوده است. در اوستا، که کهنتر بوده، ریست یعنی ”جنازه“. ریستَخِز یعنی ”هنگامی که جنازه ها بلند میشوند“. قیامت هم از ”قیام و برخاستن“ گرفته شده است.

من و شیده و دشت و شمشِیر تِیز  
برآرم به فرجام ازو رستخِیز

یاداوری:

درک معنای واژه های فارسی، بی دانستن زبان پهلوی (فارسی میانه)، یعنی زبان دورهٔ اشکانی و ساسانی، امکانپذیر نمیباشد. برخی، از صورت واژه ها دربارهٔ معنای آن داوری میکنند. این کار درست نیست و سبب گمراهی و استنباطهای نادرست میشود. مثلاً صورت ظاهر واژه های آباد و بیابان گمان ما را به سوی آب میکشاند و  تصور میکنیم که که بیابان یعنی بدون آب، در حالی که چنین نیست.
نگاهی به یک بیت:

اُ زان پس، جهان یکسر آباد کرد   همه روی گیتی پر از داد کرد

در واژهٔ «آباد»، چون آوای «آب» در آغاز دارد، گمان شنونده را به سوی آب و آبیاری میکشاند. اما چنین نیست. این واژه در پهلوی به گونهٔ آپات āpāt و در فارسی باستان «اَپَ دانَ» apadāna و در اوستا «پایتی» pāiti آمده است. این واژه از ریشهٔ «پا» اوستایی به معنی ”نگاهبانی کردن“ است (امروز میگوئیم «پائیدن»)، و «پاتَر» در اوستا برابر است با نگهبان. واژهٔ «پا» یا «پَئیتی» با پیشوند تقویت کنندهٔ آ به گونهٔ «آپات» پهلوی در آمد که در فارسی «آباد» خوانده میشود، و اَپَ دانَ apadāna در فارسی باستان برابر است با جایگاه نگهبانی شده. با این گفتار روشن میشود که با ساختن دیوارها، از همه جا نگهبانی شد. پس، معنای رج آن میشود که با ساختن دیوار و تعیین مرز هر کس، اندک اندک داد و دادگری و قانون پدید آمد که با نگاهبانی همراه بود. و بر همین بنیاد، واژهٔ بیابان که در پهلوی ویاپان vīāpān خوانده میشود (وی = دور از)، بر روی هم ”دور از نگهبانی“ را میرساند، یا جایی که آن را نگهبانی نیست.

برگرفته از گفتارهای استاد فریدون جنیدی در انجمنهای شاهنامه خوانی، و کتاب داستان ایران، فریدون جنیدی
🍁🍁🍁
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

فردوسی بزرگ

 


 فلک یک چند ایران را اسیر ترک و تازی کرد
در ایران خوان یغما دید و تازی ترکتازی کرد

گدایی بود و با تاج شهان یک چند بازی کرد
فلک این شیرگیر اهو ،شکار گرگ و تازی کرد

وطن‌خواهی در ایران‌ خانمان‌ بردوش‌ شد چندی
بجز در سینه‌ها آتشکده ‌خاموش‌ شد چندی

بدان‌ با جان‌ پاک‌ موبدان ‌ آزارها  کردند
سر گردن ‌فرازان‌ را فراز دارها کردند

که‌ تا احرار در کار آمدند و کارها کردند
به‌ شمشیر و قلم با دشمنان‌ پیکارها کردند

نخستین‌ فتح‌ و فیروزی نصیب‌ آل‌ سامان‌ شد
بدور آل‌ سامان‌ کار این‌ کشور به‌ سامان‌ شد

گه ان شد که ایرانی سبک خواند گران جانی
به‌یاد آرد زبان‌ و رسم‌ و آیین‌ نیاکانی

دگر ره‌ مادر ایران‌ ز نسل‌ پاک‌ ایرانی
مثال‌ رودکی زایید و اسماعیل‌ سامانی
    
پدید آمد یکی فرزند فردوسی توسی نام
سترون‌ از نظیر آوردن‌ وی مادر ایام

‌چو دید آمیخته‌ خون عجم با لوث‌ اهریمن
به‌جای خوی افرشته‌ عیان‌ آیین‌ اهریمن

‌نژادی خواست‌ نوسازد ز بیم‌ انحطاط‌ ایمن‌
سلحشور و هنرآموز و پاک‌ آیین‌ و رویین‌تن

‌پی افکند از سخن‌ کاخی ز قصر آسمان‌ برتر
در آن‌ جام‌ جم‌ و آیینه‌ی دارا و اسکندر

به‌گاه‌ نیش‌، کلک‌ آتش‌ آلودش‌ همه‌ خنجر
به‌گاه‌ نوش‌، نظم‌ شهد آمیزش‌ همه‌ شکر

چو از شهنامه‌،فردوسی چو رعدی درخروش‌ آمد
به‌ تن‌ ایرانیان‌ را خون ملیت به‌جوش‌ آمد

 زبان پارسی گویا شد و تازی خموش‌ آمد
ز کنج‌ خلوت‌ دل‌ اهرمن‌ رفت‌ و سروش‌ آمد

به‌ میدان‌ دلیری تاختی بوالفارسی کردی
کسی با بیکسان‌ در روزگار ناکسی کردی

چه‌ زحمت‌ها به‌ جان‌ هموار در آن‌ سال‌ سی کردی
به‌ قول‌ خویشتن‌ زنده‌ عجم‌ زان‌ پارسی کردی

عجم‌ تا زنده‌ باشد نام‌ تو ورد زبان‌ دارد
به‌ جان‌ منت‌پذیر توست‌ این جان‌ تا که‌ جان‌ دارد  

 
" استاد شهریار"

داستان فردوسی وشیخ کرگانی

 

آورده اند که :

 چون فردوسی وفات کرده ، شیخ ابوالقاسم کرگانی بر او نماز نکرده ، و عذر گفته که او مداح کفار بوده ، و بعد از آن درخواب مشاهده کرده که فردوسی در بهشت فردوس با حور در قصور است

شیخ به او گفته : به چه چیز خدای  تعالی  تو را آمرزید ، و در بهشت ساکن گردانید ؟

فردوسی گفته : به دو چیز : یکی به آنکه تو بر من نماز نکردی ! ، و یکی آنکه این بیت در توحید گفته ام که :

جهان را بلندی و پستی تویی/
ندانم چه ای ، هر چه هستی تویی ..


نقل از درگاه زرتشت و مزدیسنان

مقبره اشو زرتشت

 


 

 آیین #زرتشت در مناطق بسیار گسترده ای در ایران شرقی پراکنده شد، که آثار آن را می توان به وضوح در شهرهای کابل، هرات، غزنی، #بادغیس ، #تخار ، #بدخشان و بلخ در افغانستان مشاهده کرد. زرتشت اهل بلخ بود و در انتها به وسلیه تورانی ها کشته شد
‌.
درباره مقبره زرتشت نظریه های مختلفی وجود دارد و پاره ای از محققان بر این باورند که در شهر بلخ است که در اوستا بسیار آمده است. همچنین؛ زمان پادشاهی #گشتاسب بود که #آشوزرتشت دین خود را به وی ارائه کرد و در این شهر نیز به شهادت رسید
.
نظریه ای وجود دارد که مسجد کبود در مزارشریف همان مقبره زرتشت است. این شهر که در ده کیلومتری شهر باستانی بلخ قرار دارد، دارای آرامگاهی‌ست که امروزه منسوب به علی، خلیفه چهارم مسلمانان است

دلایل نظریه مسجد مزار شریف بعنوان مقبره زرتشت:

۱- زرتشت در بلخ زندگی می کرده و در همین شهر نیز به ترویج و گسترش دین خود پرداخته، همچنین محل شهادت وی آتشکده «آنوش آذر» یا همان خانه «نوبهار» می دانند و در شاهنامه هم به این واقعه اشاره دارد. البته محل این آتشکده امروزه مشخص نیست ولی گمان می رود همان مسجد کبود در مزار شریف باشد
.
سپاهی ز توران بیامد به بلخ
که شد مردم بلخ را، روز تلخ
شهنشاه لهراسب در شهر بلخ
بکشتند و شد روز ما تار و تلخ
ز خونشان فروزنده آتش بمرد
چنین بدکنش خوار، نتوان شمرد
(#شاهنامه #فردوسی)
.
۲- در قرن‌های نخستین اسلامی، بزرگان ایرانی برای نگهداری از آثار باستانی و جلوگیری از تخریب آنها توسط مسلمانان خشکه مذهب، به این مکان ها نام های مذهبی می داده اند، مثلاً «شیز» یا #آتشکده آذرگشسب به تخت سلیمان.... یا آرامگاه کورش بزرگ در #پاسارگاد به «قبر مادر سلیمان» نامیده شدند و بسیاری دیگر. ممکن است مزار شریف هم از این دست باشد. زیرا در متون قدیمی، تلی از خرابه ها در قرن ششم در این محل وجود داشت که به «تل علی» موسوم بوده است و نام «مزار علی» هم بعدها از همین نام گرفته شده باشد. در صورتیکه ارامگاه امام علی در نجف عراق است نه در بلخ. پس ارامگاهی که منسوب به خلیفه مسلمانان است، احتمال می‌رود که ارامگاه زردشت بزرگ باشد

بلخ در #اوستا بعنوان یک مکان مقدس شناخته شده است. چنانکه دقیقی شاعر زرتشتی اهل بلخ (یا طوس) که پیش از فردوسی به سرودن شاهنامه همت گماشته بود، در مورد قداست بلخ چنین می سراید:

چو گشتاسب را داد، لهراسب تخت
فرودآمد از تخت و بربست رخت
به بلخ گزین شد بدان #نوبهار
که یزدان پرستان آن روزگار
مر آن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را تازیان این زمان

نقل از درگاه زرتشت و مزدیسنان

تاسیس سلطنت ساسانیان و قوت گرفتن مزدیسنا

 ✅ظهور اردشیر پاپکان (۲۲۶-۲۴۱ میلادي) آغاز روز سعادت و سرافرازی ایران است ملت ایران از پرتو او رونق مخصوصی گرفت اساس سلطنت خود را آئین زرتشتی قرار داد اردشير از طرف مادر از امرا بود ساسان پدر بزرگ او در استخر متولی معبد ناهید (آناهیت) بود از این جهت با غیرت و همت تمام در زنده نمودن آئین کوشید در روي سکه ها آتشکده علامت ملی است خود را در کتیبه ها که هنوز باقی است مزدیسنا خواند یعنی ستاینده مزدا آنچه مورخين در خصوص دینداری و مربوط داشتن دین و دولت بدو نسبت میدهند فردوسی نیز در اندرز اردشیر به پسرش شاپور خلاصه کرده گوید

☀️چنان دین و دولت بیکدیگرند
☀️تو کوئی که در زیر یک چادرند

☀️نه بی تخت شاهی بود دین بجای
 ☀️نه بی دین بود شهر یاری بپای

✅اردشير پیشوای بزرگ بقول دینکرد هرپتان هرپت تنسر را بجمع آوری اوستا گماشت تنسر از علمای بسیار مشهور آن زمان بود مسعودی در مروج الذهب و کتاب التنبيه از او صحبت میدارد میگوید که او از ابناء ملوك الطوائف بود پدرش در فارس شهریاری داشت ولی تنسر از آن چشم پوشید و زهد و تقوی اختیار کرد در بسط سلطنت اردشیر خدمات شایان نمود کلیه ملوك الطوائف ایران را بفرمانبرداري از اردشیر دعوت نمود خود در مسائل مذهبی و قوانین مدنی دارای تالیفات بوده است مسعودی قسمتی از کاغذ او را که از طرف اردشیر پاپکان بپادشاه طبرستان جسنفشاه نوشته است و او را بفرمانبرداری دعوت میکند ضبط کرد تمام کاغذ را که یکی از اسناد معتبر و دلکش تاریخ ایران است از روي ترجمه ابن مقفع در تاریخ طبرستان بنوسط محمد بن الحسن بن اسفندیار بفارسی ترجمه شده.

نقل از درگاه زرتشت و مزدیسنان

۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

درخواست پارسیان هند برای بازگشت به ایران زمین در روزگار رضاشاه بزرگ

 «دینشاه ایرانی» فرنشین وقت انجمن پارسیان هند، دوم ماه می 1932 میلادی ـ اردیبهشت‌ماه 1311 خورشیدی در پنجمین روز اقامت خود در تهران، همراه با ارج‌گذاری به برانگیخته‌شدن دوباره‌ی احساسات میهن‌دوستانه‌ی ایرانیان و توجه آنان به گذشته‌ی باعظمت زادگاه خود و منش ایرانی، از دولت وقت خواست تا پارسیانی را که در قرون هفتم و هشتم میلادی (پس از آفند تازیان و سقوط ساسانیان) ناگریز وادار به ترک زادگاهشان شده و بیشتر در هند اقامت گزیده‌اند، ولی خود را همچنان ایرانی (پارسی) می‌دانند و به ایران وفادار مانده و به گسترش منش (خصال) ویژه و تمدن ایرانیان پرداخته‌اند، از مزیت شهروندی ایران برخوردار سازد تا بتوانند با استفاده از این مزایا، به آبادانی و پیشرفت دیار نیاکان خود با بنیاد مدارس و بیمارستان‌ها و نیز سرمایه‌گذاری در صنعت و کشاورزی کمک کنند.
وی سپس به تفصیل از پیشرفت‌های هند که نتیجه‌ی تلاش و سرمایه و مهارت پارسیان بوده است سخن گفته بود و مقامات دولت وقت وعده فراهم آوردن تسهیلات را داده بودند، ولی ….، زیرا که در آن زمان هندوستان (همه شبه قاره) وابسته به انگلستان بود و این دولت مایل نبود که سرمایه‌ی پارسیان که داشتند هند را صنعتی می‌کردند از شبه قاره خارج و قسمتی از آن به ایران منتقل شود..
شاه عباس بیشتر زرتشتیان کرمان را که گنجعلی خان فرماندار این استان کمر به کشتن آنان بسته بود به اصفهان کوچ داده بود. اینان بودند که اصفهان را به «جهانی از هنر» در آوردند که فَرنام (:لقب) «اصفهان، نصف جهان» به‌دست آورد. همین زرتشتیان کوچیده به اصفهان، ارتش ایران وقت را به واحدهای توپخانه مجهز کردند، ولی جانشینان شاه عباس که کورباوری خرافات‌گونه‌ی مذهبی داشتند، برچسب آتش پرست و «گَبر» به آنان زدند و بسیاری از ایشان را «بدون دلیل» کشتند. در سده‌های هفتم تا دهم میلادی، کرمان که تا مرکز خلافت اسلامی (دمشق و سپس بغداد) فاصله زیاد داشت دارای بزرگترین جامعه‌ی زرتشتی بود که گسترش آن تا زمان گنجعلی خان (اوایل قرن هفدهم) ادامه داشت و پس از کرمان، منطقه یزد. کشتار سنگدلانه‌ی زرتشتیان ایران در دوران صفویه و به‌ویژه در قرن هفدهم، شمار زرتشتیان را از چند میلیون به چندصدهراز، کاهش داد.

👈بنمایه:
امرداد، تارنمای خبری زرتشتیان

نقل از درگاه سرای زرتشت

چرا گاهان (گاتها) یا سرودهای زرتشت، نخستین متن فلسفی تاریخ است؟

 


نخست: پرسش مداری
متن فلسفی و نگرش فلسفی پرسشمدار است، به پرسش بیش از پاسخ بها میدهد و همواره پرسش های گشوده دارد. یعنی سوال هایی جدی را طرح میکند که پاسخ هایی قطعی برایشان وجود ندارد. این به نظرم مهمترین متغیر برای تمیز دادن یک متن فلسفی از غیرفلسفی است.

دوم: وجود یک دستگاه نظری منسجم
این بدان معناست که مجموعه گزاره های به کار گرفته شده در متن باید به تصویری منسجم و سازگار منتهی شوند و تعارض درونی و ناهمخوانی بنیادین باهم نداشته باشند. این البته حد و درجه دارد. چنان که مثلا در آثار فیلسوفی مانند نیچه یا متفکران یونان باستان و بویژه متون فلسفی کهن چینی، تعارض فراوان دیده میشود. اما چون رگه هایی از یک دستگاه فکری منسجم در آنها وجود دارد، آنرا فلسفه می شماریم.

سوم: عام بودن موضوع
یعنی محتوای متن به امری عام و فراگیر مانند مفاهیم هستی شناختی، اخلاقی یا زیبایی شناسانه مربوط باشد. پرسش ها و پاسخ هایی که در متن فلسفی گنجیده اند، به عرصه ای عام و کلان اشاره میکنند و نه قلمروی خاص و شرایطی ویژه. یک متن فلسفی باید بتواند به مفاهیمی بپردازد که امروزه، دست کم یکی از قلمروهای کلاسیک فلسفه را برمی سازند. یعنی اگر متنی به موضوعی اشاره کند که هیچ ربطی به فلسفه شناخت، فلسفه دین، اخلاق، زیبایی شناسی، هستی شناسی، و ... نداشته باشد، آن متن فلسفی نیست.

چهارم: دقت معنایی
به این ترتیب که واژگان به کار گرفته شده در متن، با نظم به کار گرفته شده باشند و دلالت هایی روشن و دقیق را حمل کنند و با یکدیگر اتصالاتی سنجیده داشته باشند.

گاهان به نظر من، هر چهار متغیر یاد شده را برآورده میکند. در مورد موضوع گاهان و این که هسته مرکزی بحث این متن، هستی شناسی و اخلاق و مفهوم امر قدسی است، شکی وجود ندارد. در مورد دقت معنایی و سنجیده بودن، اعتبار گاهان روشن است. آنچه که میماند، پرسشمدار بودن گاهان است. ناگفته نماند که با وجود اهمیت این متغیر برای نگارنده، حجمی انبوه از متون فلسفی از شهر خدای آگوستین مقدس گرفته تا بسیاری از متون هگل از پرسش خالی هستند و بر پاسخ تمرکز کرده اند. اما در گاهان، پرسش نقشی محوری بر عهده دارد.

شاید چنین بنماید که پرسیدن در گاهان تنها ترفندی زبانی برای زیباتر کردن گفتار است و از طرح دغدغه ای فلسفی و جدی فاصله دارد. ترفندی شبیه به آنچه که در مکالمات افلاطونی می بینیم و در آن پرسش و پاسخ میان سقراط و مخالفانش بیشتر روشی بلاغی برای به کرسی نشاندن پاسخی است که در نهایت به شکلی قطعی ابراز خواهد شد. اما اگر بخواهیم به فعل پرسشگری فلسفی در گاهان و مکالمات افلاطونی امتیاز بدهیم، برخلاف آنچه که انتظار عموم است، گاهان اعتبار بیشتری کسب خواهد کرد. چرا که پرسشگری در گاهان را نمیتوان به سبکی ادبی فرو کاست.

با توجه به محور بودن مفاهیم مینویی و استوار بودن دستگاه اخلاقی زرتشت بر این عناصر، شمار زیادی از جملات سوالی بر این مفاهیم تمرکز یافته اند. شکل جمله بندی و دقت پرسش ها هم به روشنی نشان می دهد که تفسیر ما از سطح هوشیاری پیامبر در مورد رسالتش و دستگاه نظری اش درست بوده است. چرا که تا وقتی کسی به دقت درباره زیر و بم عناصر و روابطش نیندیشیده باشد، قادر به طرح پرسش هایی با این دقت در مورد آن نیست.

در بعضی از جملات چنین می نماید که زرتشت به نقد خویش و شک در آموزه های خود مشغول است. این جملات شاید نخستین نشانه ها از خوداندیشی فلسفی و نقد خویش در متون جهان باستان باشند. شگفت تر آنکه زرتشت، این پرسش های مهم و اساسی را نیز بی پاسخ گذاشته و معلوم است که طرح کردنشان تدبیری ادبی برای بیان تاییدیه ای بر خود نبوده است.

این مجموعه از پرسش ها، به روشنی نشان می دهند که پرسش و نه پاسخ در گاهان دست بالا را داشته است. اگر متنی با این پرسش ها، با آن مدل نظری درمورد هستی و اخلاق، و با آن دقت چشمگیر در به کار گرفتن واژگان، فلسفی نیست، چگونه میتوان متون ارسطو و افلاطون و سنت آگوستین را فلسفی خواند؟

با این وجود، وقتی از فلسفیدن سخن میگوییم، پرسشی فرادید میاید و آن هم این که خود مولف متن تا چه حدی متن خود را فلسفی می دانسته است؟ چنان که پوتاگوراس با ابداع کلمه فلسفه انجام داد، یا همان گونه که سوفیست های آتنی با ابداع عبارت سفسطه عمل کردند.

در واقع زرتشت در گاهان با نامی کاملا دقیق و روشن، شیوه پیشنهادی اش برای استنتاج و اندیشیدن در مورد هستی را نامگذاری کرده. زرتشت این شیوه را خرد نامیده است. خرد، چنان که امروز نیز کاربرد خود را در فارسی حفظ کرده، به معنای نوعی از اندیشیدن عقلانی است که به حقیقت راه بنماید.

👈بنمایه:
زند گاهان- شروین وکیلی

نقل از درگاه سرای زرتشت

ادب باستانی ایرانیان

 

هرودوت مورخ یونانی چنین مینویسد که ایرانیان به فرزندان خود از پنج سالگی تا بیست سالگی تنها سه چیز می آموختند: سواری و تیر اندازی و راستگویی.

ایرانیان دروغگویی را بدترین عیب ها می دانند و حتی از قرض خواستن خوداری می کنند، زیرا مقروض ممکن است مجبور به دروغ گفتن شود.

ایرانیان از آب دهان افکندن و قضای حاجت در معابر و در حضور دیگران خودداری می کردند و حتی در آب روان دست و رو نمی شستند و آب را به کثافت نمی آلودند.

ایرانیان از قدیم جوانان را از کودکی به ورزش و دویدن و تحمل سرما و گرما و به کار بردن اسلحه ی گونان و سواری و ارابه رانی عادت می دادند و بزرگترین صفات ایشان رشادت و مردانگی و شجاعت بود.

ایرانیان اطفال را در دادگاه حاضر می کردند تا دادرسی را به چشم ببینند و به اصول عدالت و دادگستری آشنا شوند،

ایرانیان همسایگان خود محترم می داشتند. به کسانی که در راه حفظ مملکت خدماتی کرده بودند پاداش بزرگ می دادند. از گرفتن رشوه و دزدی و تصرف مال غیر خودداری می کردند. از شکم پرستی و پرخوارگی پرهیز داشتند. هنگام راه رفتن چیزی نمی خوردند.

نقل از درگاه زرتشت و مزدیسنان

زندگی پس از مرگ در دین زرتشتی چگونه بیان شده است؟

 موبد نیکنام
 سخنی درباره زندگی پس از مرگ درپیام اشوزرتشت نیامده است.
برخی از نوشته های پهلوی مانند «اردای ویراف نامه» به داستان سرایی دراین باره پرداخته که باورپیش بینی شده یک موبد دوران ساسانی بوده است.

بیگمان:
کس نامد از آن جهان که تا پًرسَم  از اوی
احوالِ مسافرانِ عالم، چون شد؟

منش زرتشت بیشتر به شادی، آرامش و بهروزی مَرتوگان(:بشر) دراین جهان سفارش دارد نه جهان پس از مرگ که درآن بهترین نیازهای مرتوگان برآورده شود.  در چنین بینشی، زندگی در این دنیا نه تنها سکوی پرتاب به جهان پس از مرگ نیست بلکه زندگی در جهان مادی بایستی سرشاراز شادی وبهره مندی از داده های نیک اهورایی باشد.

  گفتنی است در باور ترادادی(:سنتی) زرتشتیان، رفتار و عملکرد تن هرکس، پیوسته روان او را گاهی خشنود و گاهی آزرده خواهد کرد. هرگاه کار نیکی ازاو سرزَنَد، خرسند وشاد خواهد شد، اینگونه شادی که برای روان فراهم می شود، بهشتِ مرتوگان است که در این جهان وبا اراده هرکس پیش خواهد آمد.

دراین بینش، خداوند از آغاز جایگاهی خوش آیند برای نیکوکاران به نام بهشت(:جَنَت) و جایگاهی برای آزار بدکاران به نام دوزخ(:جهنم) نیافریده است. بلکه هر دو واکنش در همین جهان درپی کنش ویژه خود روی خواهد داد، روان نیکوکاران در فرآیند کنش و واکنش، پیوسته درشادمانی به سرخواهد برد و روان بدکاران به هرهنگام،ناشاد و آزرده خواهد شد.

🔥🔥🔥🔥🔥🔥
 نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

جایگاه انسان در آموزه های اشوزرتشت

 🔶در هیچ دین دیگری از ادیان باستانی و نوین به انسان چندان مرتبه و منزلت داده نشده است که زرتشت به انسان داده است. چنان که می بینیم،انسان در آموزه های زرتشت قادر است که با تلاش و کوششِ خویش به همه صفاتی که ازآنِ خدا است دست یابد.
تنها دینی که انسان را به چنین منزلتِ والایی بالا برده و او را خداگونه شمرده است دین زرتشت است. زرتشت از سویی خدا را تا مرتبه یک دوستِ خوب به پائین آورده و در درون انسان جای داده است،و از سوی دیگری رسیدن انسان تا مرحله خداگونگی را امری امکان پذیر می داند.
این عقیده او از آنجا ناشی شده است که او خدا را در درون انسان می بیند، و بر خلافِ آنچه که پیامبران ادیان سامی تعلیم داده اند، خدا در آموزه های زرتشت یک ذات دست نیافتنی و بیرون از جهان انسانها نیست، بلکه هر انسانی اگر اراده کند خواهد توانست که خویشتن را شبیه خدا سازد و همنشینِ خدا شود. در یکی از سروده های زرتشت چنین می خوانیم:

"پروردگارا! به من بگو،آیا انسانِ آگاهِ نیک اندیشی که با همه توانش و با پیروی از اَرتَه(عدالت پارسایانه) به خاطر خوشبختیِ خانه و روستا و سرزمین و گسترش دادن راستی و درستی بکوشد همانندِ تو خواهد شد؟ پروردگارا! چنین کسی چه وقت و چه گونه با تو همسان خواهد بود؟"یسنه ۱۶/۳۱.

🔷زرتشت هیچ گاه ادعا نکرد که من آمده ام تا بشریت را نجات بدهم؛ بلکه همواره تاکید می کرد که بشریت اگر از این اصول و ارزش‌ها و فضایل پیروی کند که در جهان خدا وجود دارد و من آنها را بازتعریف کرده ام خواهد توانست که خودش را نجات دهد. در اینجا نیز زرتشت در نقطه مقابل  انبیای سامی قرار می گیرد. هر کدام از انبیای سامی در زمان خودش به بانگ بلند ادعا کرد که تنها نماینده خدا بر روی زمین و تنها نجات دهنده بشریت است،و بشریت برای آنکه نجات یابد باید از او پیروی کند و فرمانبرِ سربه زیرِ او شود.
پیروی نکردن از پیامبرِ زمانه در آموزه های انبیای سامی به مثابه دشمنی با خدا بود،و هر که از او فرمان بری نمی کرد می بایست که کشته می شد.
ولی در آموزه های زرتشت پیروی از این مجموعه از اصول و ارزشها و فضایل ملکوتی بود که بشریت را به نجات و سعادت می رساند نه پیروی از زرتشت.

♦️هدف زرتشت آن است که انسانها را با "خیر" و "حقیقت" آشنا سازد،و جامعه بشری به سمتی برود که دست یابی به خیر و حقیقت برای همگان میسر گردد،اسباب و عواملِ "شقاوت" از جهان رخت بربندد،و "سعادت" همگانی شود.
✍️دکتر امیرحسین خنجی

📘کتابِ بازخوانیِ تاریخِ ایران زمین،دفتراول،پیدایش ایران،زرتشت و دینِ ایرانی،صص ۸۳و۸۴

🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

ظروف مرمری شهر سوخته

 ✅ساخت ظروف مرمری از صنایع پایه در شهرسوخته بوده است. با توجه به وفور ظروف و دیگر اشیای مرمری در این محوطه باستانی می توان تصور نمود که شهر سوخته یکی از مراکز مهم تولید اشیای مرمری در هزاره سوم پیش از میلاد در نیمه شرقی فلات ایران بوده است. گواه این نکته، وفور ظروف کامل در شهر سوخته و نیز قطعات زیادی است که به صورت ناتمام در کاوشها به دست آمده و برای بازسازی مراحل مختلف تولید آنها مهم است. ظروف مشابهی از موندیگک، محوطه های دلتای تجن، پاکستان، شوش و جنوب میانرودان (گورستان سلطنتی اور) یافت شده که نشانگر توزیع و چرخش آنها در یک شبکه مبادلاتی گسترده است. بنابراین، می توان پذیرفت که حداقل بخشی از ظروف مرمرین شوش و میانرودان از شهرسوخته وارد می شده است.

✅ساخت ظروف مرمری را می توان به چهار مرحله زیر تقسیم نمود

🌺١. مرحله نخست: شکل دادن به ظرف در یک قطعه سنگ به طور خشن که احتمالا با یک چکش و اسکنه مفرغی انجام می شد.

🌺۲. مرحله دوم: خالی کردن حفرة درونی ظرف با استفاده از نوعی مته نوک پهن که دارای حرکتی چرخشی بود. این کار با استفاده از مته های مخصوصی انجام میشد که بسته به نوع و شکل ظرف، متفاوت بود؛ برای مثال برای ساخت هاون های کوچک ابتدا از یک مته فلزی دارای قطر کم برای ایجاد یک حفره کم عرض استفاده می شد و به تدریج برای بزرگتر کردن حفره، متهای با قطر بیشتر به کار می رفت. استفاده از منه با قطر بیشتر امکان تعريض حفره را فراهم می نمود؛ اما در ساخت کاسه های مخروطی به نظر میرسد که تکنیکهای دیگری استفاده می شد که عملا ساده تر بودند.

🌺٣. مرحله سوم: نازک کردن دیواره ظرف به وسیله ابزارهای ساینده که با پرداخت کننده های ریز و درشت انجام می شد

🌺۴. مرحله چهارم: ظرف به طور کامل پرداخته و احتمالا حرارت داده میشد.

✅ظروف مرمری شهرسوخته را می توان به سه گروه تقسیم نمود:
🍁۱. کاسه های مخروطی
 🍁۲. جام های پایه دار
 🍁۳. هاون های استوانه ای

نقل از درگاه زرتشت و مزدیسنان

تاثیرات ایرانی

 ✅تمدن پارتی - ساسانی تمدن متمایزی بود که به دو دودمان نیرومند اتکا داشت. این تمدن بر جوامعی که با آنها تماس یافته بود تاثیر زیادی گذاشت.
آیین زرتشتی گذشته از آنکه «عالی ترین ترجمان نبوغ ایرانی» است، مهمترین تاثیری که ایران بر ملتهای دیگر گذاشته نیز بشمار می رود. چون بواسطة فقدان مدارك عینی و مستدل معلوم کردن دقیق و مسلم مبادلات اندیشه های دینی و فلسفی دشوار است، ازینرو تأثیرات متقابل ایران و پاره ای از ملتهای دیگر در این زمینه ها مورد بحث است.

✅البته در شرایط و اوضاع مشابه مستقلا موجب پیدایی اندیشه های مشابه شدن غیرعادی نیست؛ با اینهمه شباهت قابل توجه میان برخی مميزات و آموزه های ایرانی ماندگار و تعالیم سنت یهودی۔ مسیحی شماری از دانشمندان را متقاعد ساخته که در آیین اخیر بسیاری از آموزه های خود را از اصول عقاید ایرانی گرفته اند. برخی از تاثیرات سابقه در دوره هخامنشی دارند، که دوره تبعید یهودیان به بابل پایان پذیرفت و جمعیت یهودی این شهر تحت حمایت پادشاهان ایران قرار گرفت‌.

✅با پیشروی پارتیان به سوی بین النهرین و سوریه و بنیاد نهادن تیسفون بعنوان پایتخت، نفوذ ایرانی پایگاه حمایتی تازه ای یافت و بر ساکنان مرزهای غربی پارتیان که بیشتر سامی نژاد بودند تاثیر گذاشت. آموزه هایی که تصور می رود ملهم از ایران یا اقتباس از این کشور باشد متنوع است و از آموزه های کلامی، نظير دوگانگی میان خیروشر یا روشنایی و تاریکی، اعتقاد به ملایک و فرشتگان مقرب (مطابق ایزدان و امشاسپندان) و شیطان بعنوان مظهر بدی و دشمن خداوند (برابر اهريمن)، تصور بهشت و دوزخ ، و عقیده به زندگی آینده و بقای روح، تا تعالیم اخلاقی، مانند پاداش و کیفر با عدل الهی، و معاد شناختی نظیر رستاخیز مردگان و داوری بازپسین را دربر می گرفت.

✅از آموزه های بسیار جالب ایرانیان اعتقادات غایت اندیشانه است که در نوشته های زرتشتی برجستگی خاصی دارد، یعنی دوره ها و رویداد های هزارساله، اعتقاد به رهایی بخش (سوشیانت) و هلاکت بدکاران و نوشدن جهان در پایان هزاره.چنین می نماید که در دوره پارتیان که مناسبات با یهودیان دوستانه و قدرت سیاسی ایران در بین النهرین مسلط بود تأثیرات آیین ایرانی افزایش بیشتری یافته بود.

نقل از درگاه زرتشت و مزدیسنان

موسیقی در بینش زرتشت چه جایگاهی دارد؟

 موبد نیکنام
گات ها، سرودهای زرتشت که از آن در جایگاه نخستین ادبیات چکامه(:شعر) گونه جهان یاد شده است. آهنگین است و از آغاز با آهنگ ویژه خود سروده می شده است. واژه گات به چم نغمه وسرود بوده که به  ریخت گاه نیز درآمده است. دستگاه های موسیقی چهارگاه و راست پنجگانه و...از همان واژه گاه برگرفته شده است.

شاد زیستن و فراهم آوردن شادی برای روان خویش و دیگران، از سفارش های بینش زرتشت بوده وگونه ای از نیایش می باشد.

چنانکه در سنگ نگاره های دوران هخامنشی نیز به یادگار مانده و چنین آمده است:

 «بزرگ است اهورامزدا که آسمان را آفرید، که زمین را آفرید، که مردم را آفرید و "شادی" را برای مردم آفرید». بنابراین سفارش پادشاهان گذشته ایران نیز در راستای شاد زیستن ایرانیان بوده است.

بنابراین خنیاگری (:موسیقی)، که شادی را افزون سازد، جدا از زندگی زرتشتیان و نیاکان ما نبوده است، نگاره پنج هزاره ساله دوستار و دف و نی، پیشینه بهره مندی از موسیقی را در ایران آشکار می کند و وجود خنیاگران نامی در روزگار ساسانی همچون باربُد و نکیسا گواهی بر ارزش خنیاگری و بهره مندی آن در ایران باستان بوده است.
🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

چرا گروهی از زرتشتیان در دامنه کوه دماوند گهنبارخوانی می کنند این کار از چه زمانی آغاز شده است؟

 

 


 موبد نیکنام
دراستوره های باستانی ایران، هنگامی که فریدون بر ضحاک تازی چیره گشته، او را در بخشی از کوه دماوند به بند کشیده است، شاید برای پاسداری از پیروزی فریدون و پایان بیداد ضحاک باشد. 

باور ترادادی(:سنتی) و گویاتری نیز پشتوانه این آیین نوپای اوستا خوانی در دامنه دماوند است.

 روایت شده که واپسین(:آخرین) سوشیانت(:سود رسان مقدس) در اندیشه موبدان ساسانی، «شابهرام ورجاوند» نام داشته است و از دامنه کوه دماوند پیدایش(:ظهور) خواهد کرد.

گفتنی است به باور استوره ای آن روزگار عمر جهان را  دوازده هزار سال می پنداشتند و در راستای چنین باوری،  زرتشت در سه هزاره دوم زاده شده است و در هزاره های پس از آن هریک از «اُشیدرها» (سوشیانت ها) خواهند آمد که پایان بخش دوره سوشیانت ها، «شابهرام ورجاوند» خواهند بود.

بر پایه همین نگرش استوره ای، برخی از پارسیان (زرتشتیان هندوستان) که سالیانی پس از شکست ساسانیان به هند کوچ کرده اند. همچنان به این استوره باور داشته،  کوه دماوند را سپندینه(:مقدس) و گرامی می دانند و هرگاه به زادگاه نیاکانشان، ایران سفر کنند. برنامه ای نیز در دامنه کوه دماوند خواهند داشت تا آیین ترادادی(:سنتی) «آفرینگان خوانی گاهنبار» (سرایش بخش هایی از اوستا)  و داد و دهش را برپا دارند.

ناگفته پیداست که بازاریابی برگزارکنندگانِ تور های گردشگری پارسیان هند در ایران نیز تاثیرمناسبی در برگزاری «آیین گهنبار» داشته است. این برنامه یک آیین نوپا بوده و پیشینه چندانی ندارد. و از آموزه های زرتشتِ، آموزگار و پیام گوی آیین راستی و خرد نیست.

🔥🔥🔥

درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان


موسیقی در ایران باستان

 ✅چنین به نظر می رسد که ساکنان ایران زمین با بهره گیری از فرهنگ باستانی، عوامل اقلیمی و آمیزش با اقوام بومی می توانسته اند موسیقی را به شکل فراگیری وسيلة تسکین دردها، شادکامی، بیان احساس و کارآرایی در مراسم مذهبی و جشن های ملی قرار دهند. اثر مهری - که در کاوش های باستان شناختی از چغامیش به دست آمده و به نیمه دوم هزاره چهارم پیش از میلاد تعلق دارد - سه نوازنده را نشان می دهد که همزمان به نواختن چنگ، طبل و بوق اشتغال دارند و در کنار آنان آوازه خوانی دیده میشود که به رسم خوانندگان دست راستش را زیر گوشش گذاشته است.

 
✅این مهر می تواند کهن ترین نمونه همنوازی در جهان به شمار رود. کتیبه های سومری و اکدی تأیید می کنند که به روزگار حکومت پوزور اینشوشینگ فرمانروای شوش (سده ۲۷ ق م) هر بامداد و شامگاه گروهی از خنیاگران ایلامی در برابر درهای پرستشگاه اینشوشینک نغمه سرایی می کرده اند

✅یکی از جالب توجه ترین نمونه های بازمانده باستانی، نوعی ساز بادی سفالی متعلق به میانه هزاره دوم پیش از میلاد است که در کاوش های هفت تپه به دست آمده و ظاهرا با لوله ای از قلم استخوان که درون آن می پیوسته، نواخته می شده است و در حقیقت عنوان کهن ترین ساز بادی تک صدایی جهان را دارد.


✅سه تندیس کوچک گلینی که از ویرانه های شوش به دست آمده است و احتمال دارد متعلق به ۱۵۰۰ق م باشد، نوازندگانی را نشان میدهد که سازی شبیه بربط و تنبور می نوازند و این از لحاظ شیوه نوازندگی نیز دارای اهمیت است  همچنین تندیس تنبورنوازی که از آرامگاه اینشوشینک به دست آمده، می تواند در نوع خود شایان توجه باشد.

✅نقش برجسته کول فره" واقع در ایذه از سده هشتم پیش از میلاد نیز که یادگاری از دوران فرمانروایی حاکمان محلی است و نوازندگانی را در حال نواختن ون (نوعی چنگ) و دایره نشان می دهد جام برنزی ارجان که به دوره ایلام نو ( ۵۲۰-۱۰۰۰ ق م) نسبت داده شده از مدارک مهمی است که بر روی آن هماهنگی موسیقی و رقص و حرکات نمایشی نشان داده شده است. بر نقش نوار چهارم این جام نوازندگان چنگ های گوناگون، تنبور، دایره، نای، سنج و جز آن، رقصندگان و بازیگران را همراهی می‌کنند.

نقل از درگاه زرتشت و مزدیسنان

۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

سخنان موبد کورش نیکنام پیرامون واژه‌ی پارسی «اَردیبهشت»

 

سخنان موبد کورش نیکنام
پیرامون واژه‌ی پارسی «اَردیبهشت»

❌اُردیبهشت❌
✅اَردیبهشت✅

نقل از درگاه ایران ای سرای امید

روز معلم را باید به کسانی مانند میرزا‏حسن رشدیه تبریزی تبریک گفت

 

روز معلم را باید به کسانی مانند میرزا‏حسن رشدیه تبریزی تبریک گفت

کسی که ۱۳۳ سال قبل با سرمایه شخصی خود نخستین مدرسه‌ به شیوه کنونی را در تبریز بنا نهاد و آموزش را از حالت غیرعلمی مکتب‌خانه‌ای خارج کرد٬
آموزش الفبا به شیوه جدید را برای نخستین بار در ایران آغاز و نخستین دبستان را پایه‌گذاری کرد.

آموزگاری که ۱۰ بار در تبریز، تهران، مشهد، قم، انزلی مدرسه‌‌ ساخت و هر بار با حمله و تخریب ....روبرو شد. دستش شکست، پایش گلوله خورد، مدرسه‌اش را منفجر کردند، اما هرگز نا‌امید نشد.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌
آموزگاری که وصیت کرد در راهروی مدرسه دفن شود تا هر روز بچه‌ها از روی مزارش رد شوند تا او صدایشان را بشنود.

حاجی میرزا حسن رشدیه با توصیه و مشورت پدرش که از روحانیان بود تصمیم گرفت که به جای رفتن به نجف و خواندن درس طلبگی روانه استانبول و مصر و بیروت گردد و آموزگاری نوین را یاد بگیرد.

او به بیروت رفت و در آن جا سبک نوین آموزش الفبا و دروس جدید مانند حساب و هندسه و تاریخ و جغرافیا را آموخت. سپس در تفلیس مشغول به کار شد.[۶]

هنگام بازگشت ناصرالدین شاه از سفر فرنگ، رشدیه طرح‌های آموزشی خود را ارائه کرد و شاه او را مأمور کرد که به ایران آمده و همین سبک را در شهرهای ایران راه‌اندازی کند.

او پدر شهناز آزاد بود.[۷] یک محله اعیان‌نشین در شمال شرق تبریز در جنب بلوار باغمیشه به افتخار وی، شهرک رشدیه نام‌گذاری شده‌است.

یاد بعضی نفرات، روشنم می‌دارد
اعتصام یوسف
حسن رشدیه
قوتم می‌بخشد
راه می‌اندازد، و اجاق کهن سرد سرایم
گرم می‌آید از گرمی عالی دمشان
یاد بعضی نفرات
رزق روحم شده‌است. وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جراتم می‌بخشد. روشنم می‌دارد…
نیما یوشیج
زندگی‌نامه ویرایش

میرزا حسن رشدیه به همراه خانواده.

میرزا حسن رشدیه به همراه فرزندانش
میرزا حسن تبریزی که بعدها به رشدیه اشتهار یافت «.. فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز و سارا خانم نوهٔ صادق خان شقاقی بود که با فرزندانش به امر فتحعلی شاه شهید شدند. او در سال ۱۲۶۷ ه‍. ق در تبریز چشم به جهان گشود…»

" او تحصیلات مقدماتی را نزد پدر خود فرا گرفت و بر اثر استعداد و حافظهٔ ای که داشت، در اندک زمانی یکی از علمای تبریز به‌شمار می‌رفت. چنان که در ۲۲ سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز بود. "

" در آن روزها، سه روزنامهٔ فارسی در خارج از ایران چاپ می‌شد: حبل المتین در کلکته، اختر و ثریا در استانبول. هر سهٔ این روزنامه‌ها به تبریز می‌رسید. رشدیه به خواندن این روزنامه‌ها بسیار شایق بود و آن‌ها را مکرر می‌خواند. از روزنامهٔ ثریا، استفادهٔ بیشتری می‌کرد. چنان که در کفایه‌التعلیم (کتاب درسی مدارس) بعدها نوشته بود: روزنامهٔ ثریا بسی تاریکی‌ها را روشن کرد. "

در همان روزها، در یکی از شماره‌های ثریا نوشته بود:
در اروپا از هر هزارنفر، یک نفر بی سواد است و در ایران از هر هزار نفر، یک نفر با سواد؛ و این از بدی اصول تعلیم است…

—  روزنامه ثریا

حسن رشدیه بنیان‌گذار آموزش نوین در ایران و شاگردانش
«مقالهٔ مزبور، تأثیر عمیقی در روحیهٔ رشدیه گذاشت و انقلابی در افکار او پدیدآورد. به‌طوری‌که یکباره از تصمیمی که پدرش برای ادامهٔ تحصیل او گرفته بود، منصرف شد…»

«از مسافرت به نجف، منصرف و به خیال افتاد که به استانبول یا مصر یا بیروت که انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها در این دو شهر اخیر دارالمعلمین باز کرده بودند، برود و مقدمات رسیدن به آرزوی دیرینه‌اش را که اصلاح اصول تعلیم و تربیت بود، فراهم سازد…»

«بالاخره، پدر، او را متوکلاًعلی‌الله، روانهٔ بیروت نمود. رشدیه، به نام عزیمت به نجف از تبریز، بیرون آمده، راه بیروت پیش گرفت. رفت و به دیار مقصود رسید…»

رشدیه را به سبب تأسیس مدارس ابتدایی در ایران، به این نام می‌خواندند، زیرا در استانبول نام مدارس ابتدایی، رشدی (رشدیه) بود.

«مدت دو سال در دارالمعلمین بیروت که بوسیلهٔ فرانسویان، تأسیس یافته بود و شهرت جهانی داشت، به تحصیل علوم جدید پرداخت و به خوبی به اشکالات طرز تدریس، آشنایی پیدا کرد و سپس برای تکمیل مطالعات خود در این رشته به استامبول پایتخت امپراتوری عثمانی و مصر، مسافرت کرد و در روش تدریس در مدارس رشدیه و اعدادیهٔ آن جا مطالعاتی نموده، اصول تدریس آنجا را هم مثل ایران، مغشوش دید…»

«در استانبول به طرح نقشه‌هایی برای تعلیم تربیت اطفال و نو آموزان پرداخته و اقدام به رفع مشکلات تدریس در زبان فارسی و اختراع الفبای صوتی در این زبان پرداخت و پس از آشنایی کامل به اسلوب و طرز تعلیم الفبا به روش جدید، نخست به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس در استقبال از فرهنگ ایرانی، مستعدتر و مشتاق تر بودند رفت و به کمک حاج آخوند برادر ناتنی اش در سال ۱۳۰۱ ه‍. ق نخستین مدرسهٔ ایرانی به سبک جدید برای مسلمان زادگان قفقاز تأسیس کرد و با اصول (الفبای صوتی) که از اختراعات خودش بود، شروع به تدریس نمود و کتاب وطن دیلی (زبان وطنی) را به ترکی با اصول خویشتن، طبع و با اجرای این روش، موفق شد در ظرف ۶۰ ساعت نو آموزان را خواندن و نوشتن بیاموزد…»[۸]

" پس از چهارسال اقامت و مدیریت مدرسهٔ مذکور در ایروان، ناصرالدین شاه که از سفر دوم فرنگستان به ایران، مراجعت می‌کرد، از ایروان می‌گذشت… "

ناصرالدین شاه، در دیدار از مدرسهٔ رشدیه در ایروان، از میرزا حسن خواست تا برای تأسیس مدرسهٔ ابتدایی به ایران بازگردد.[۹] اما دریغا که حسودان تنگ نظر و عنودان بدگهر «با دسایس و نیرنگ‌های مختلف، خدمات صادقانهٔ او را طور دیگری جلوه دادند و به شاه تفهیم می‌کنند که او می‌خواهد با تأسیس دبستان جدید، قانون اروپایی را در ایران رواج دهد که برای سلطنت، خطرناک خواهد بود و به این ترتیب، شاه را وادار می‌کنند که از حمایت او چشم بپوشد…»

در نخجوان، شاه پس از توقف لازم حرکت می‌کند و به رئیس چاپارخانه دستور می‌دهد که به بهانه‌ای مانع حرکت رشدیه به تهران گردد. رئیس چاپارخانه نیز به بهانهٔ اینکه کالسکهٔ حامل او اسب ندارد و باید تا آوردن اسب از چاپارخانه دیگر، در آنجا بماند، او را توقیف می‌کند.


رشدیه، پس از ورود به ایران و دیدار خانواده، نخست عده‌ای از اقوام با سواد خود را گرد آورد و طرز تدریس اسلوب جدید خود را به آنان آموخت و به نام خدا، اولین دبستان را در سال ۱۳۰۵ ه.ق. در محلهٔ ششگلان در مسجد مصباح الملک تأسیس نمود. امتحانات اولین مدرسه به یاری خدا در آخر سال در حضور علما و اعیان و بزرگان تبریز با شکوه خاصی برگزار شد و موجب تعجب و تشکر آن‌ها گردید؛ و اشتیاق مردم به با سواد شدن کودکان شان آن هم به این سهولت، باعث گرمی بازار مدرسه شد. اما مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسهٔ جدید را مخالف مصالح خود دانستند، به جنب و جوش افتاده و رئیس‌السادات یکی از علمای بی علم را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسهٔ جدید را صادر کند. بدین ترتیب اجامر و اوباش که همیشه منتظر فرصت هستند با چوب و چماق به خدمت شا گردان دبستان و معلمین رسیدند. رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد…[۱۰]

پس از شش ماه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محلهٔ بازار تأسیس کرد. اما باز هم دشمنان دانش و نو آوری بیکار ننشستند.

دومین مدرسه هم مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه باز هم به مشهد فرار کرد…"

مدرسهٔ سوم را در محلهٔ چرنداب تبریز تأسیس نمود. ".. این بار، طلبه‌های علوم دینی مدرسهٔ صادقیه به تحریک مکتب داران جاهل و کهنه پرست که منافع نامشروع خود را در خطر می‌دیدند به مدرسه حمله کردند و به غارت پرداخته و رشدیه را تهدید به قتل نمودند… "

چهارمین مدرسه را در محلهٔ نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست بنیان گذاشت؛ که البته " شمار شاگردان به ۳۵۷ و شمار معلمان به ۱۲ نفر رسید. این بار مکتب داران به ملا مهدی (پدر رشدیه) متوسل شدند و اولتیماتوم دادند…[۱۰]

ملا مهدی از میرزا حسن خواست به مشهد برود و او چنین کرد…"

بعد از چندی، باز به تبریز برگشت و ".. پنجمین مدرسه را در محلهٔ بازار دائر نمود… "

باز هم مدرسه مورد هجوم واقع شد. دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان کشته شد. باز هم رشدیه به مشهد گریخت.

رشدیه در مشهد هم آرام نگرفت. در آنجا نیز مدرسه‌ای تأسیس کرد اما آنجا نیز با هجوم کهنه پرستان مواجه شد. مدرسه را چپاول و دست اش را نیز شکستند.

ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزش‌های او سه سال دوام یافت. چندی بعد کلاسی برای بزرگسالان نیز باز کرد که در مدت ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن را به آنان آموخت. این بار، مخالفان او وقاحت را به حدی رساندند که به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد.[۱۰]

" رشدیه در آن موقع با توجه به اینکه دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز در این واقعه مجروح شده بود، شعری بدین مضمون می‌خواند:

مرا دوست بی‌دست و پا خواسته‌است  پسندم همان را که او خواسته‌است
پس از این واقعه هیچ‌کس یارای آن نداشت که خانهٔ خود را برای مدرسه به او واگذار کند. رشدیه با فروش کشتزار خود، مدرسهٔ هفتم را تأسیس کرد. در کلاس‌ها، میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان ساعت کلاس، زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت که این تغییرات مورد توجه مردم قرار گرفت، اما چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا، شبیه بود و بهانه به دست مخالفان می‌داد، ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند.

گروهی از مردم آن روز این شیوه نوین آموزشی را که با اصول قدیم آموزش متفاوت بود، برنتافتند و هر روز علیه وی شایعاتی درست می‌کردند. متحجران زنگ مدرسه وی را ناقوس کلیسا می‌نامیدند و اعلام می‌کردند که کسانی که فرزند خود را به مدرسه می‌فرستند کافرند. رشدیه برای آرام کردن اوضاع تصمیم گرفت دیگر از زنگ مدرسه برای صف بستن و… استفاده نکند و به‌جای آن یکی از دانش‌آموزان با صدای بلند شعر زیر را که سروده خود او بود می‌خواند:

هر آنکه در پی علم و دانایی است  بداند که وقت صف آرایی است
اما حاسدان این بار هم مدرسه را بوسیلهٔ بمبی که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود، تخریب کردند. این بار رشدیه تصمیم به ترک ایران گرفت. به قفقاز رفت. در این میان، کسانی نیز بودند که رشدیه را در راهی که پیش گرفته بود، همراهی می‌کردند، از جمله حاج زین العابدین تقی اف مقیم باکو و حاج میرزا عبدالرحیم طالب اف مقیم تمرخان شورهی قفقاز و علی امین‌الدوله که با حمایت‌هایش کمک بزرگی به مقاصد رشدیه کرد.


نقل از درگاه زرتشت و مزدیسنان

راستی در فرهنگ‌ نیاکانی ما ایرانیان

 راستی در فرهنگ ایران باستان و از این رو در دو‌جلوه بزرگ مینوی آن یعنی اوستا و شاهنامه، چنان جایگاه بلندی دارد و آن چنان در هر «جای» و «گاهی» بازگو می شود که بررسی آن و شناخت تیز و ژرف معنای آن، درخور هرگونه ژرف نگری است. چرا اوستا و شاهنامه این همه بر «راستی» پای می فشرند و چرا این جستار از چنان جایگاهی برخوردار است که حتی در سنگنبشته ها پیوسته از راستی یاد می شود و داریوش «دیو دروغ» را همپایه «دیو خشکسالی» و چه بسا بدتر از آن می داند و در دل سنگها این نیایش خویش را به درگاه اهورامزدا حک می کند که:
داریوش شاه گوید ... «این کشور را اهورامزدا از لشگر دشمن و بدسالی (= قحطی) و دروغ نگهبان باشد ... این کشور گرفتار سپاه دشمن و بدسالی و دروغ مباد.»
فروردین یشت، پیکر مینوی یا فروهر اهورامزدا را دارای بهترین راستی و روان او را کلام مقدس یا سخن هستی ساز (= منثر سپنته) می داند، حال آنکه فیثاغورس یونانی، پیکر اهورامزدای ایرانیان را از نور و روان او را «راستی» می پندارد.

راستی برابر با سامان هستی

  «بهترین راستی» یا «اَش و هیشته»، در گاهان،  یکی از شش مینوی بنیادی دین زرتشت است و معنای آن نظام گیتی و سامان هستی است. هنگامی که اهورامزدا می گوید: «من با بهترین راستی (= أش)، فضای روشن درخشان و منزلهای خورشید سان بیافریدم»
 (اردیبهشت پشت . بندا)، و یا زردشت   گاهان می گوید: «ای اهورا تو همانی که از آغاز با فروغ اندیشه ات، اَش را اندیشیدی و با خرد خویش آفریدگار آشی گشتی...» (هات ۳۱- بند ۷)، پیداست که منظور از «اَش» یا راستی، نه راستگویی بلکه سامان و نظام هستی و آفرینش است. ... در گفتار درباره «امشاسپندان» از نمونه های بیشتری از گاهان یاد شده است و از نمونه آوری افزونتر در می گذرم.  تنها می افزایم که بسیاری از پژوهندگان نیز این حقیقت را دریافته اند.
«نیبرگ» سوئدی جای به جای از «اَش» به معنای «نظم راست، نظم جهانی، نظم زندگانی جتماعی و دینی، روش درست طبیعت، زندگی مرتب و منظم موجودات طبیعی، پرورش در ست چارپا» و جز آن یاد می کند.
«و لنگانگ کنارت» آلمانی نیز نظر نیبرگ را می پذیرد و «راستی» را برابر انتظام و جهان دانی» می نامد و آن را همچون نیبرگ با واژه هندی «رته» (= rata) و فارسی باستان «ارته» (= arta) برابر می داند و می افزاید که پلو تارخ نیز واژه atta را برابر واژه althtia معنی می کند که تقریبا هم معنای واژه عربی «حق» است که لقب خداوند نیز هست،
دوشن گیمن فرانسوی نیز داد و راستی را برابر قانون کیهانی می داند.  و سرانجام دکتر معین نیز از «اشه به عنوان «نظم جهانی» و «قانون ایزدی» یاد میکند.
در شاهنامه فردوسی، نماینده خسرو پرویز شاه ایران، در یک گفتگوی هوشمندانه دینی - فلسفی با قیصر روم، سخنی می گوید که همین یک نمونه برای شناخت اهمیت جایگاه راستی» در دین مزدیسنا بسنده است: . . .

جز از راستی هرک جوید ز دین
 بر او باد نفرین بی آفرین

اما، چنان که بارها یاد کرده ایم، نظم آسمانی و زمینی الگوی یکدیگرند و در بستگی تنگاتنگ باهم هستند، چرا که نهادهای اجتماعی و سیاسی زمینی، چیزی جز تحقق مادی مینوهای آسمانی و مینوهای دینی یک قوم نیستند. از این رو، «راستی» نیز همانند مینوهای دیگر، تحقق اجتماعی و اخلاقی و سیاسی زمینی نیز دارد و جز این هم نباید باشد. .
شاهنامه فردوسی، همه راستاهای معنای «راستی» را در می یابد و در بر می گیرد. این جنبه ها در پیوند جدانشدنی با یکدیگرند و دریافت درست آنها در درون یک دستگاه اندیشه ای کلی و همبافت (= منسجم) شدنی است. .

📖شاهنامه فردوسی، و فلسفه تاریخ ایران، مرتضی ثاقب فر، انتشارات قطره - انتشارات معین، ۱۳۷۷چاپ اول، ص ۲۲۳-۲۲۵( به تلخیص و ویرایش این گفتار)

نقل از درگاه زرتشت و مزدیسنان

جشن سپندارمزگان

#مردم ایران در تاریخ خود، کارنامه درخشانی را در زمینه ارج نهادن به جایگاه بلند زن از خود بر جای نهاده و امروز زنان ایرانی از اینروی بر خود م...