روز معلم را باید به کسانی مانند میرزاحسن رشدیه تبریزی تبریک گفت
کسی که ۱۳۳ سال قبل با سرمایه شخصی خود نخستین مدرسه به شیوه کنونی را در تبریز بنا نهاد و آموزش را از حالت غیرعلمی مکتبخانهای خارج کرد٬
آموزش الفبا به شیوه جدید را برای نخستین بار در ایران آغاز و نخستین دبستان را پایهگذاری کرد.
آموزگاری که ۱۰ بار در تبریز، تهران، مشهد، قم، انزلی مدرسه ساخت و هر بار با حمله و تخریب ....روبرو شد. دستش شکست، پایش گلوله خورد، مدرسهاش را منفجر کردند، اما هرگز ناامید نشد.
آموزگاری که وصیت کرد در راهروی مدرسه دفن شود تا هر روز بچهها از روی مزارش رد شوند تا او صدایشان را بشنود.
حاجی میرزا حسن رشدیه با توصیه و مشورت پدرش که از روحانیان بود تصمیم گرفت که به جای رفتن به نجف و خواندن درس طلبگی روانه استانبول و مصر و بیروت گردد و آموزگاری نوین را یاد بگیرد.
او به بیروت رفت و در آن جا سبک نوین آموزش الفبا و دروس جدید مانند حساب و هندسه و تاریخ و جغرافیا را آموخت. سپس در تفلیس مشغول به کار شد.[۶]
هنگام بازگشت ناصرالدین شاه از سفر فرنگ، رشدیه طرحهای آموزشی خود را ارائه کرد و شاه او را مأمور کرد که به ایران آمده و همین سبک را در شهرهای ایران راهاندازی کند.
او پدر شهناز آزاد بود.[۷] یک محله اعیاننشین در شمال شرق تبریز در جنب بلوار باغمیشه به افتخار وی، شهرک رشدیه نامگذاری شدهاست.
یاد بعضی نفرات، روشنم میدارد
اعتصام یوسف
حسن رشدیه
قوتم میبخشد
راه میاندازد، و اجاق کهن سرد سرایم
گرم میآید از گرمی عالی دمشان
یاد بعضی نفرات
رزق روحم شدهاست. وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جراتم میبخشد. روشنم میدارد…
نیما یوشیج
زندگینامه ویرایش
میرزا حسن رشدیه به همراه خانواده.
میرزا حسن رشدیه به همراه فرزندانش
میرزا حسن تبریزی که بعدها به رشدیه اشتهار یافت «.. فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز و سارا خانم نوهٔ صادق خان شقاقی بود که با فرزندانش به امر فتحعلی شاه شهید شدند. او در سال ۱۲۶۷ ه. ق در تبریز چشم به جهان گشود…»
" او تحصیلات مقدماتی را نزد پدر خود فرا گرفت و بر اثر استعداد و حافظهٔ ای که داشت، در اندک زمانی یکی از علمای تبریز بهشمار میرفت. چنان که در ۲۲ سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز بود. "
" در آن روزها، سه روزنامهٔ فارسی در خارج از ایران چاپ میشد: حبل المتین در کلکته، اختر و ثریا در استانبول. هر سهٔ این روزنامهها به تبریز میرسید. رشدیه به خواندن این روزنامهها بسیار شایق بود و آنها را مکرر میخواند. از روزنامهٔ ثریا، استفادهٔ بیشتری میکرد. چنان که در کفایهالتعلیم (کتاب درسی مدارس) بعدها نوشته بود: روزنامهٔ ثریا بسی تاریکیها را روشن کرد. "
در همان روزها، در یکی از شمارههای ثریا نوشته بود:
در اروپا از هر هزارنفر، یک نفر بی سواد است و در ایران از هر هزار نفر، یک نفر با سواد؛ و این از بدی اصول تعلیم است…
— روزنامه ثریا
حسن رشدیه بنیانگذار آموزش نوین در ایران و شاگردانش
«مقالهٔ مزبور، تأثیر عمیقی در روحیهٔ رشدیه گذاشت و انقلابی در افکار او پدیدآورد. بهطوریکه یکباره از تصمیمی که پدرش برای ادامهٔ تحصیل او گرفته بود، منصرف شد…»
«از مسافرت به نجف، منصرف و به خیال افتاد که به استانبول یا مصر یا بیروت که انگلیسیها و فرانسویها در این دو شهر اخیر دارالمعلمین باز کرده بودند، برود و مقدمات رسیدن به آرزوی دیرینهاش را که اصلاح اصول تعلیم و تربیت بود، فراهم سازد…»
«بالاخره، پدر، او را متوکلاًعلیالله، روانهٔ بیروت نمود. رشدیه، به نام عزیمت به نجف از تبریز، بیرون آمده، راه بیروت پیش گرفت. رفت و به دیار مقصود رسید…»
رشدیه را به سبب تأسیس مدارس ابتدایی در ایران، به این نام میخواندند، زیرا در استانبول نام مدارس ابتدایی، رشدی (رشدیه) بود.
«مدت دو سال در دارالمعلمین بیروت که بوسیلهٔ فرانسویان، تأسیس یافته بود و شهرت جهانی داشت، به تحصیل علوم جدید پرداخت و به خوبی به اشکالات طرز تدریس، آشنایی پیدا کرد و سپس برای تکمیل مطالعات خود در این رشته به استامبول پایتخت امپراتوری عثمانی و مصر، مسافرت کرد و در روش تدریس در مدارس رشدیه و اعدادیهٔ آن جا مطالعاتی نموده، اصول تدریس آنجا را هم مثل ایران، مغشوش دید…»
«در استانبول به طرح نقشههایی برای تعلیم تربیت اطفال و نو آموزان پرداخته و اقدام به رفع مشکلات تدریس در زبان فارسی و اختراع الفبای صوتی در این زبان پرداخت و پس از آشنایی کامل به اسلوب و طرز تعلیم الفبا به روش جدید، نخست به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس در استقبال از فرهنگ ایرانی، مستعدتر و مشتاق تر بودند رفت و به کمک حاج آخوند برادر ناتنی اش در سال ۱۳۰۱ ه. ق نخستین مدرسهٔ ایرانی به سبک جدید برای مسلمان زادگان قفقاز تأسیس کرد و با اصول (الفبای صوتی) که از اختراعات خودش بود، شروع به تدریس نمود و کتاب وطن دیلی (زبان وطنی) را به ترکی با اصول خویشتن، طبع و با اجرای این روش، موفق شد در ظرف ۶۰ ساعت نو آموزان را خواندن و نوشتن بیاموزد…»[۸]
" پس از چهارسال اقامت و مدیریت مدرسهٔ مذکور در ایروان، ناصرالدین شاه که از سفر دوم فرنگستان به ایران، مراجعت میکرد، از ایروان میگذشت… "
ناصرالدین شاه، در دیدار از مدرسهٔ رشدیه در ایروان، از میرزا حسن خواست تا برای تأسیس مدرسهٔ ابتدایی به ایران بازگردد.[۹] اما دریغا که حسودان تنگ نظر و عنودان بدگهر «با دسایس و نیرنگهای مختلف، خدمات صادقانهٔ او را طور دیگری جلوه دادند و به شاه تفهیم میکنند که او میخواهد با تأسیس دبستان جدید، قانون اروپایی را در ایران رواج دهد که برای سلطنت، خطرناک خواهد بود و به این ترتیب، شاه را وادار میکنند که از حمایت او چشم بپوشد…»
در نخجوان، شاه پس از توقف لازم حرکت میکند و به رئیس چاپارخانه دستور میدهد که به بهانهای مانع حرکت رشدیه به تهران گردد. رئیس چاپارخانه نیز به بهانهٔ اینکه کالسکهٔ حامل او اسب ندارد و باید تا آوردن اسب از چاپارخانه دیگر، در آنجا بماند، او را توقیف میکند.
رشدیه، پس از ورود به ایران و دیدار خانواده، نخست عدهای از اقوام با سواد خود را گرد آورد و طرز تدریس اسلوب جدید خود را به آنان آموخت و به نام خدا، اولین دبستان را در سال ۱۳۰۵ ه.ق. در محلهٔ ششگلان در مسجد مصباح الملک تأسیس نمود. امتحانات اولین مدرسه به یاری خدا در آخر سال در حضور علما و اعیان و بزرگان تبریز با شکوه خاصی برگزار شد و موجب تعجب و تشکر آنها گردید؛ و اشتیاق مردم به با سواد شدن کودکان شان آن هم به این سهولت، باعث گرمی بازار مدرسه شد. اما مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسهٔ جدید را مخالف مصالح خود دانستند، به جنب و جوش افتاده و رئیسالسادات یکی از علمای بی علم را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسهٔ جدید را صادر کند. بدین ترتیب اجامر و اوباش که همیشه منتظر فرصت هستند با چوب و چماق به خدمت شا گردان دبستان و معلمین رسیدند. رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد…[۱۰]
پس از شش ماه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محلهٔ بازار تأسیس کرد. اما باز هم دشمنان دانش و نو آوری بیکار ننشستند.
دومین مدرسه هم مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه باز هم به مشهد فرار کرد…"
مدرسهٔ سوم را در محلهٔ چرنداب تبریز تأسیس نمود. ".. این بار، طلبههای علوم دینی مدرسهٔ صادقیه به تحریک مکتب داران جاهل و کهنه پرست که منافع نامشروع خود را در خطر میدیدند به مدرسه حمله کردند و به غارت پرداخته و رشدیه را تهدید به قتل نمودند… "
چهارمین مدرسه را در محلهٔ نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست بنیان گذاشت؛ که البته " شمار شاگردان به ۳۵۷ و شمار معلمان به ۱۲ نفر رسید. این بار مکتب داران به ملا مهدی (پدر رشدیه) متوسل شدند و اولتیماتوم دادند…[۱۰]
ملا مهدی از میرزا حسن خواست به مشهد برود و او چنین کرد…"
بعد از چندی، باز به تبریز برگشت و ".. پنجمین مدرسه را در محلهٔ بازار دائر نمود… "
باز هم مدرسه مورد هجوم واقع شد. دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان کشته شد. باز هم رشدیه به مشهد گریخت.
رشدیه در مشهد هم آرام نگرفت. در آنجا نیز مدرسهای تأسیس کرد اما آنجا نیز با هجوم کهنه پرستان مواجه شد. مدرسه را چپاول و دست اش را نیز شکستند.
ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزشهای او سه سال دوام یافت. چندی بعد کلاسی برای بزرگسالان نیز باز کرد که در مدت ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن را به آنان آموخت. این بار، مخالفان او وقاحت را به حدی رساندند که به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد.[۱۰]
" رشدیه در آن موقع با توجه به اینکه دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز در این واقعه مجروح شده بود، شعری بدین مضمون میخواند:
مرا دوست بیدست و پا خواستهاست پسندم همان را که او خواستهاست
پس از این واقعه هیچکس یارای آن نداشت که خانهٔ خود را برای مدرسه به او واگذار کند. رشدیه با فروش کشتزار خود، مدرسهٔ هفتم را تأسیس کرد. در کلاسها، میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان ساعت کلاس، زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت که این تغییرات مورد توجه مردم قرار گرفت، اما چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا، شبیه بود و بهانه به دست مخالفان میداد، ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند.
گروهی از مردم آن روز این شیوه نوین آموزشی را که با اصول قدیم آموزش متفاوت بود، برنتافتند و هر روز علیه وی شایعاتی درست میکردند. متحجران زنگ مدرسه وی را ناقوس کلیسا مینامیدند و اعلام میکردند که کسانی که فرزند خود را به مدرسه میفرستند کافرند. رشدیه برای آرام کردن اوضاع تصمیم گرفت دیگر از زنگ مدرسه برای صف بستن و… استفاده نکند و بهجای آن یکی از دانشآموزان با صدای بلند شعر زیر را که سروده خود او بود میخواند:
هر آنکه در پی علم و دانایی است بداند که وقت صف آرایی است
اما حاسدان این بار هم مدرسه را بوسیلهٔ بمبی که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود، تخریب کردند. این بار رشدیه تصمیم به ترک ایران گرفت. به قفقاز رفت. در این میان، کسانی نیز بودند که رشدیه را در راهی که پیش گرفته بود، همراهی میکردند، از جمله حاج زین العابدین تقی اف مقیم باکو و حاج میرزا عبدالرحیم طالب اف مقیم تمرخان شورهی قفقاز و علی امینالدوله که با حمایتهایش کمک بزرگی به مقاصد رشدیه کرد.
نقل از درگاه زرتشت و مزدیسنان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر