داستان درگذشت اشوزرتشت آنگونه كه در كتاب پهلوي «زادسپرم» آمده است و ماجراي كشته شدن آن وخشورِ(پيامآور آسماني) پاك در آتشكدهي بلخ، در هنگام نيايش و بهدست يك توراني به نام «توربراتور» در شاهنامهي فردوسي نيز بازتاب يافته است.
تاریخ یکتاپرستی در جهان، از پیامبری اشوزرتشت در سرزمین «ایرانویج» آغاز میشود. بنابر باور زرتشتيان، نزدیک به بیست سده پیش از زایش مسیح، زرتشت در ششم فروردین، چشم به جهان گشود. از «گاتها»، سرودههاي پيامبر، پيداست كه نامش «زرتشتر» و نام خانوادگياش «سپيتمه» است. برخي از زبانشناسان چم(:معني) زرتشتر را ستارهي زرين يا درخشان خواندهاند. او پس از سی سال، در همین روز (۶ فروردین) ، از سوی اهورامزدا برگزیده شد تا مردمان را بهسوي يگانه داناي بزرگ هستيبخش رهنمايد؛ آنان را به اندیشه، گفتار و کردار نیک سفارش کند و آزادی اراده و شادی را برای آنان به ارمغان آورد.
شاهنامهی فردوسي، داستان زايش اشوزرتشت را با پديد آمدن درختي تنومند با ريشههايي استوار و شاخههاي بسيار كه برگ و بارش پند و خرد و دانايي است، گزارش ميكند.
چو یک چند گاهی بر آمد برین
درختی پدید آمد اندر زمین
از ایوان گشتاسپ تا پیش کاخ
درختی گشنبیخ و بسیار شاخ
همه برگ او پند و بارش خرد
کسی كز خرد برخورد کی مرد
خجسته پی و نام او زردهشت
که اهریمن بدکنش را بکشت
به شاه جهان گفت که پیغمبرم
تو را سوی خرد رهنمون اورم
اينگونه بيان داستان از سوي فردوسي، كه از درختي گشنبيخ و بسيارشاخ، نام ميبرد، اشاره دارد به آييني ديرين در سرزمين ايران كه با زاده شدن هر فرزندي، درختي بر روي زمين ميكاشتند تا آلودگيهايي را كه از اين فرزند به كرهي خاكي ميرسد، بزدايد. به هر روي، پس از آنكه اشوزرتشت، كيش خود را به شاه ايران، گشتاسب، نماياند، كيگشتاسب، پدرش، لهراسب و برادرش، زرير، كيش او را پذيرفتند و كُشتي بر ميان بستند. كيگشتاسب دانايان را به شهرها فرستاد تا آتشكدهها برپا كنند. نخست آتشكدهي مهربرزين را بنياد نهاد. اشوزرتشت سروي بزرگ را در آن كاشت كه به نام «سرو كاشمر» نامدار شد. پس از آن، پيامبر، بر كيگشتاسب كه خراج به دربار ارجاسب، پادشاه توران ميفرستاد، خرده گرفت. كيگشتاسب نيز پذيرفت و فرمان داد تا ديگر باج و خراجي به توران فرستاده نشود. ارجاسب توراني از اين ماجرا آگاه شد و نامهاي براي كيگشتاسب نوشت كه از دين نو بازگردد و همچون گذشته خراجگذار توران شود تا از فرمانروايي بر سرزمينهايي بيشتر و گنجهايي بيشمار بهرهمند شود وگرنه بر او خواهد تاخت و كشورش را ويرانهاي خواهد ساخت. نامهي ارجاسب كه در دربار كيگشتاسب خوانده شد، زريرِ سپهبد و اسفنديار، پسر شاه، از آن، سخت برآشفتند؛ پاسخ تندي بر نامهي ارجاسب نوشتند و خود را آمادهي نبردي بزرگ در برابر لشكر توران كردند. در اين جنگ بزرگ، بسياري از پهلوانان و بزرگان ايران همچون اردشير، شيدسب و نيوزار، كه هرسه فرزندان شاه بودند، فرزند جاماسب، وزير خردمند گشتاسبشاه كه «گرامي» نام داشت و در پايان زرير، سپهبد دلاور ايران، پس از دليريهاي بسيار و از خودگذشتگي فراوان به دست دشمن كشته شدند. در هنگامهاي كه شكست ايران نزديك بود، «اسفنديار رويينتن» به ميدان آمد و با جنگاوريهاي بسيار، برگ را بهسود ايران برگرداند و پيرزوي را براي ايرانيان به ارمغان آورد. ارجاسب و ماندهي سپاهيانش رو به سوي بيابان نهادند و گريختند. ماجراي اين نبرد بزرگ، افزون بر شاهنامه، در كتاب «يادگار زريران» نيز آمده است.
سالها از اين نبرد بزرگ گذشت. بدگويي چربزبان، دل شاه را از اسفنديار كه در انديشهي تاج و تخت بود و بارها براي آن پيمان از پدر گرفتهبود، برگرداند. شاه او را در دل دژي بزرگ در غل و زنجير به زندان افكند و خود به ميهماني رستم دستان در سيستان رفت. و اينگونه بلخ، پايتخت ايران، از فرمانروا و پسر دلاورش، تهي شد. پسران اسفنديار كه اينچنین ديدند، به سوي پدر شتافتند تا در زندان او را از تنهايي بهدرآورند. به ارجاسب توراني پيام بردند كه بلخ از پهلوانان خالي است و بهجز لهراسب پير و هفتصد مرد ديني كه در آتشكده سرگرم راز و نياز و نيايشند، كسي از نامداران در پايتخت نيست. ارجاسب كه بيشه را خالي از شيران ديد، بار ديگر به ايران يورش آورد تا كار شهرياري اين سرزمين را يكسره كند.
سپاه ارجاسب كه به بلخ رسيد، لهراسب جامهي رزم پوشيد و بر پيرانهسرش، خود جنگي نهاد و به ميدان آمد و بسيار از تورانيان را از دم تيغ گذراند. آنچنان كه به ناچار چندين پهلوان توراني او را در ميان گرفتند و از هر سو بر او تير و تيغ و گرز باريدند تا پير آتشكده آرام گرفت و جان به جانآفرين سپرد. تورانيان كه او را جواني نيرومند ميپنداشتند، كلاه از سرش برداشتند و موي سپيدش ديدند و شگفتزده شدند كه در سالخوردگي چگونه دليري و جنگاروي ميكرد و ترسي بزرگ به دل تورانيان افتاد كه اگر اسفنديار آزاد بود و در ميدان ميتازيد، چه ميكرديم؟
تورانيان كه اين¬گونه ديدند، رو به سوي آتشكده نهادند:
نهادند سر سوی آتشکده
بر آن کاخ و ایوان زرآژده
همه زند و اوستا همی سوختند
چه پرمایهتر بود برتوختند
ورا هیربد بود هشتاد مرد
زبانشان ز یزدان پر از یادکرد
همه پیش آتش بکشتندشان
ره بندگی بر نوشتندشان
ز خونشان بمرد آتش زردهشت
ندانم چرا هیربد را بکشت
به سوي آتشكده تاختند و بر آن كاخ باشكوه زرين پاينهادند. اوستاها را سوزاندند و گنجش را ربودند، هيربدان را كشتند و خونشان را بر آتش پاك ريختند و بسياري را به گروگان بردند. زرتشت پاك نيز بههنگام خواندن نيايش به تيغ بدانديشي از پا درآمد و اينگونه آتش جان آن اشو(:پاك) به همراه آتش آتشكده به خاموشي گراييد. همسر كيگشتاسب كه اينگونه ديد سوار بر اسبي بهتاخت به سيستان شتافت تا شاه را آگاه كند. گشتاسب نخست، كار را آسان گرفت و گفت: با لشكر من كسي را پاي ايستادگي نيست و با يورشي تورانيان را شكست خواهم داد. همسرش گفت اينگونه آسوده مباش كه پدرت را با موي سپيد و هفتصد موبد و زرتشت پاك را از دم تيغ گذراندند. آتشكده و شهر را ويران كردند و دخترانت را به اسيري بردند. گشتاسب سخت دژم شد. نامه به مرزداران و لشكرداران خويش نوشت و همه را گرد آورد و با سپاهي بسيار بهسوي بلخِ نامي تاخت. دو سپاه رويدرروي هم ايستادند و سه روز و سه شب جانانه جنگيدند. در ميان اين گيرودار بسياري از پسران گشتاسب كشته و زخمي شدند. كيگشتاسب گريخت و به كوهي پناه آورد كه پس از آن، گرداگردش را تورانيان گرفتند. گشتاسب درمانده و نااميد از وزير خردمندش جاماسب ياري خواست. جاماسب كليد كار را در آزادي اسفنديار ديد. كيگشتاسب كه انگار رويينتن را از ياد برده بود بهناگاه شادمان شد و باز او را پيمان شاهي داد. جاماسب فرزانه در تاريكي شب با جامهي توراني از ميان تورانيان گذر كرد و خود را به روييندژ، رساند كه در آن اسفنديار در ميان زنجير و آهن در بند بود. اسفنديار نخست دل پر از كين پدر داشت. اما همينكه شنيد فرشيدورد، برادر دلبندش در ميدان تيرخورده و زخمي افتاده و از يزدان پاك آرزوي مرگ ميكند، خونش بهجوش آمد. درنگ نكرد تا آهنگران زنجيرها را ببرند. با نيروي بازو زنجيرها را دريد و غلوبند را درهم شكست. جاماسب شگفتزده از او پرسيد پس چرا ديرزماني در بند ماندي و اسفنديار پاسخ داد:
بهفرمان يزدان نشسته بُدم
نه از بهر اين بند بسته بُدم
كه هر كو ز فرمان و پند پدر
بتابد مر او هست جادو پسر
اسفنديار بيدرنگ زره بر تن ميكند و بر سپاه ارجاسب توراني ميتازد. پس از فراز و نشيب داستان، بر تورانيان پيروز ميشود. اما افسوس كه بازهم نوشدارو پس از مرگ سهراب ميرسد و اسفنديار هنگامي ايران را ميرهاند كه ديگر زرتشت پاك، لهراسب پير و بسياري از بزرگان و نيكان و دليران ايران جان در تن ندارند.
داستان درگذشت اشوزرتشت در كتاب پهلوي «زادسپرم» آمده است. ماجراي كشته شدن آن وخشورِ پاك در آتشكدهي بلخ، در هنگام نيايش و بهدست يك توراني به نام توربراتور، نگاشتهاند. اين داستان در شاهنامهي فردوسي نيز بازتاب يافته است.
نقل از درگاه زرتشت و مزدیسنان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر