💠 اشوزرتشت در زمانهای کهن، پا به گیتی نهاد و نالهٔ یاریجویانهٔ روانِ جهانِ جانداران را با اندیشهٔ نیک خویش شنید. او دریافت که جهان دچار یک بیماریست؛ بیماریای که اگر هر چه زودتر در برابر همهگیریاش نایستد، میتواند گیتی را با همهٔ باشندگانش تباه کند. از آنجایی که وی به تنهایی نخستین کسی در جهان بود که آن ناله را میشنود، یگانه امید هستی برای رهایی از بیماری به شمار رفت. بیک (اما) این بیماری چه بود؟ این بیماری چیزی نبود مگر آنچه او "دروج" مینامید. این واژه که امروزه به ریخت (شکل) "دروغ" درآمده، همان بیماری بنیادین جهان جانداران است.
💠 بیک دروج در جهانبینی زرتشتی، تنها به چم (معنی) "دروغ گفتن" نیست، وانگه (بلکه) فرایافتی (مفهومی) گستردهتر داشته و درست در ستیز با فرایافت "اشا" میباشد؛ فرایافتی که پیشتر به گستردگی پیرامونش پرداخته ام. از این رو، دروج همانا به چم دریدن خویش از هستیست. این دریدن دربرگیرندهٔ ستیز با اشا و گسستگی از هنجار هستیست. در این گسستگی، مرتو (انسان) به جای یافتن جایگاه درست خود در زندگی و همزیستی سازنده با هستی، خود را خواه-ناخواه تافتهای جدابافته از آن میبیند و میکوشد هنجار سازندهٔ جهان را تباه کند. چنانچه روشن است، این بیماری به سان دیگر بیماریها نیست؛ پس بیگمان درمان آن نیز کار پزشکان ساده نیست! وانگه درمان این بیماری، نیازمند پزشکیست که کارش درمان هستی باشد. او کسی نیست مگر همان که توانسته بود آن ناله را با اندیشهاش بشنود. او زرتشت اسپنتمان است؛ همانی که خود را "پزشک هستی" خوانده است.
💠 اینک آنکه این پزشک، خوب میدانست که برای ریشهکن کردن این بیماری باید از چه ابزاری بهره گیرد! آن ابزار، چیزی نبود مگر گفتار شیوا و اندیشهزای او. گفتاری که آماج (هدف) اش راهیابی به اندیشگاه (ذهن) مرتوها بود تا از این راه بتواند اهریمن را در منش و بینش آنان شکست دهد؛ چرا که اهریمن همان بن و ریشهٔ دروج است و چیزی نیست مگر منش و شیوهٔ اندیشیدن تباهنده. در برابر اهریمن نیز سپندمینو -منش و شیوهٔ اندیشیدن سازنده- جای دارد که با شکست خوردن اهریمن، بر اندیشگاه مرتو چیره میشود و اشویی یا همزیستی سازنده با هستی را جایگزین دروج میکند.
💠 پس زرتشت با سرودهایی اندیشهبرانگیز به نزد مردم رفت تا آن بیماری بنیادین هستی را با آموزشهای خود درمان سازد. از این رو، او همزمان یک پزشک و یک آموزگار بود. پزشک-آموزگاری که باید با آموزشهای خود، خرد مردم را آگاه و یابش (وجدان) آنان را بیدار مینمود تا آنها بتوانند با شناخت نیک از بد و اشویی از دروج، راه درست را برای زندگی خویش برگزینند تا اینگونه آن بیماری درمان شود. زیرا خرد و یابش مردم به دست اهریمن و آموزگاران دروج به کژی کشانده شده بود و از این رو، بسی از آنها نمیتوانستند راه بهتر برای گزینش را ببینند و سوی آن بیایند. پس زرتشت آمد و با پایهگذاری آموزشگاه مزدیسنا یا همان دینبهی، آتشی افروخت تا آن برای همیشه روشنگر راه جهانیان باشد.
💠 اکنون پرسش اینست که آیا جهان جانداران هنوز هم به آتشی که این پزشک-آموزگار افروخت، نیازمند است؟ پاسخ این پرسش بیگمان "آری"ست! زیرا سپندمینو و اهریمن دو گوهر همزاد و بنیادین در سرشت هر مرتویی اند و مرتو نیز در گزینش راه خویش از میان این دو هماره آزادکام (مختار) بوده و است و خواهد بود. پس گرچه او از خرد برخوردار است و خرد هم به یاری دانش میتواند بهترین گزینشها را انجام دهد، بیک آموزگار و آموزشگاهی که بتوانند انجامِ اسپورِ (کامل) این کار را بیاموزانند و در برابر دروج و پیروانش بایستند، همیشه سودمند خواهند بود و بودنشان بهتر از نبودنشان خواهد بود. چنین آموزشگاهی مردم را از روی آزادی و آگاهی، باورمند و پایبند به انجام آموزههایی سازنده مینماید. آموزههایی که بنیادی خردگرایانه دارند و آماجشان آبادانی جهان و شادزیستی جهانیان است. آماجی که برابر آموزههای اشوزرتشت با کار و کوشش در راستای گسترش اشویی و پیکار با دروج به دست میآید.
💠 جدا از اینها، یک آیین و کیش خردبنیاد و سازنده، مانند مزدیسنا، با بخشیدن یک شناسهٔ (هویتی) هازمانیِ (اجتماعی) نیرومند و تازه، میتواند مردم را در پرتو همازوری (متحد) و استواری بسوی انجامِ پرسونِ (دقیق) خویشکاری (وظیفه) هایشان پویا و کوشا نماید. نیز با بخشیدن منشی راست و بینشی درست، آنان را از افتادن در دام منشهای پلید و بینشهای دروغین و نیز از تهیگی (خلاء) خردکامیک (فلسفی) میرهاند و در زندگی خود خرسند میسازد تا برای شکوفایی خانه، شهر یا روستا و میهنشان بکوشند و مایهٔ پیشرفت جهان شوند. که همهٔ اینها مهندیِ (اهمیت) کارِ ریشهای برای نهادینهسازی دینبهی در جهان را میآشکارد.
✍️بهدین تیرداد نیک اندیش
نقل از درگاه سرای زرتشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر