۱۳۹۹ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

چگونه افلاتون، خود را شاگرد و جانشین مینویی زرتشت می شناساند؟

شاید تفسیر نگارنده از افلاطون، او را بیش از اندازه زرتشتی بنماید. چرا که در تفسیر کنونی من، افلاطون نه تنها با سنت زرتشتی آشناست، که قالب عمومیِ هستی شناسی و اخلاق وی را نیز پذیرفته و در درون آن به نظریه سازی پرداخته است.

در واقع به گمان من خواندن دقیق افلاطون به روشنی نشان می دهد که این اندیشمند یونانی کاملا در چارچوبی زرتشتی به جهان می نگریسته و اصولا دلیل موفقیت آموزه هایش در یونان و تأثیری که بر فلسفه و بعدتر دین مسیحیت گذاشت هم همین مسلح بودن به جهانبینی زرتشتی بوده است. هر چند در این که چقدر آن را عمیق فهمیده یا وفادارانه بازسازی کرده، جای چون و چرای بسیار هست. از نظر چارچوب نظری، نوآوری های عمده ی افلاطون عبارتند از:

الف) تمایز میان جهان ماده و عالم معنا که همان دوقطبیِ گیتی در برابر مینوست که زرتشت هفت قرن پیشتر معرفی کرده بود.
ب) قایل شدن به چارچوبی عقلانی و منظم برای صورتبندی مفهوم فضیلت (ارته/ اشه)، و مربوط دانستن آن با قدرت سیاسی و سازماندهی شهر که همگی اش در نگرش زرتشتی وجود دارد و احتمالا در عصر افلاطون با گذر از صافیِ ایلامی- پارسیِ سیاست هخامنشیان به آتن منتقل شده بود.
پ) باور به محدود بودن، هدفمند بودن و دوره دار بودنِ تاریخ هستی، و اعتقاد به چهار دوره ی پیاپی که در آن، نیروهای تاریکی و روشنایی با هم در می آویزند و به این ترتیب تاریخ جهان مادی را شکل میدهند.

هر سه نوآوری نظری مهم افلاطون، رونوشتی دقیق از باورهای زرتشتی است، و بنابراین اگر به محتوای سخن وی بنگریم، تردیدی باقی نمی ماند که این سخنان از خاستگاهی ایرانی به دست آمده اند. ناگفته نماند که در عصر افلاطون سخنانی از این دست هنوز رواج نداشت و آن اندک کسانی هم که مانند پوتاگوراس (فیثاغورث) یا امپدوکلس به برخی از بخش های آن اشاره می کردند، خود را شاگرد زرتشت و مغان بابلی می دانستند و در میان یونانیان نیز به عنوان مبلغان باورهایی شرقی شناخته می شدند.

شاهد دیگری که در تایید برداشت خویش در دست داریم، ارجاع های خودِ افلاطون است. شاگردان افلاطون در آکادمی، او را شاگرد زرتشت می دانستند و خودش هم در رساله ی آلکیبیادس بارها به زرتشت و مغان همچون استادانش اشاره کرده است. این روایت مشهور که زرتشت شش هزار سال پیش از افلاطون زندگی می کرده، بی تردید از نظر تاریخی نادرست است، اما در میان محفل آکادمی و سایر یونانیان چندان رواج داشته که وارسی کردنش خالی از فایده نیست. به احتمال زیادی کسی که برای نخستین بار افلاطون را شاگرد زرتشت دانسته، خودِ افلاطون بوده است. این برداشت در زمان زندگی او و به ویژه در میان شاگردانش رواجی تمام داشته و قاعدتا باید خودِ او هم بر آن صحه گذاشته باشد. اما این برداشت که زرتشت شش هزار سال پیش از افلاطون می زیسته، چه معنایی دارد؟

[...] در این حالت چرا افلاطون و ارسطو (به نقل از شاگردان افلاطون) او را به شش هزار سال قبل پرتاب کرده بودند؟ و اصولا چگونه ممکن بوده کسی را شاگرد پیامبری بدانند که شش هزار سال پیش زندگی میکرده است؟

یک پاسخ برای این مسئله می تواند این باشد که افلاطون به دوره بندیِ تاریخیِ هزاره گرایانه ی زرتشتی آشنا بوده، و بنابراین می دانسته که از دید زرتشت در پایان هر دوره ی تاریخی یکی از فرزندان او زاده خواهند شد و جهان را نجات خواهند داد. از سوی دیگر می دانیم که افلاطون به ویژه در اواخر عمر به دیدگاه پوتاگوراسی (فیثاغورثی) دلبستگی پیدا کرد و به ویژه ایده ی تناسخ را از او وام گرفت. بنابراین به احتمال زیاد عدد شش هزار سال از این ادعای تلویحی گرفته شده که افلاطون دو دوره ی سه هزار ساله پس از زرتشت ظهور کرده و بنابراین تناسخ یا جانشین مینوییِ اوست.

اینها البته بدان معنا نیست که افلاطون نوآوری های نظری خاص خود را نداشته است. او با واژگون کردن اهمیت مینو و گیتی، چارچوب زرتشتی را وارونه کرد و مینو را مهم و راستین و واقعی دانست و راه را برای زهد و طرد دنیا گشود.

👈بنمایه:
اسطوره شناسی ایزدان ایرانی-
شروین وکیلی
‍🔥🔥🔥🔥🔥🔥
نقل از درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جشن سپندارمزگان

#مردم ایران در تاریخ خود، کارنامه درخشانی را در زمینه ارج نهادن به جایگاه بلند زن از خود بر جای نهاده و امروز زنان ایرانی از اینروی بر خود م...