ورود مردم در سلک و جرگهی فکری، از دیرباز همراه با
تشریفات و آداب ویژهای بوده است، که معمولا شامل رفتارهای نمادین است.
برای نمونه «غسل تعمید» نزد عیسویان، «خرقهپوشی» نزد صوفیان و دراویش و
حتا «آیینختنه» برای یهودیان و از این دست؛ «آیین سِدرهپوشی» و
«کُشتیبستن» میان زرتشتیان نیز نماد تشرف و ورود به گروه بهدینان و
بهگفتهای «بسته کُشتیان» است.
تاکنون سخنها و نوشتارهای بسیاری پیرامون سِدره،
کُشتی و شکل ظاهری آنها ارایه شده است. جنس سِدره از کتان و شامل نُه تکه
است و درز ویژهای بهنام «چاقو» دارد و دو کیسه که در جلو و پشت آن جای
داده شدهاست. جنس کُشتی، از پشم گوسفند سفید است و شامل ۷۲ رشته که به شش
دستهی دوازدهتایی بخش شده است. کُشتی و در ترکیب کلی بافت آن، بهگونهی
کمربندی توخالی شکل میگیرد. از چگونگی بستن کُشتی و گرههای چهارگانه و
تفسیرهای چندی که برآن رفته است، خبر داریم. اما از دیدی دیگر با رویکردی
جستجوگر، در ادبیات و فرهنگ فولکلور مردم ایران به نکات جالبی برمیخوریم
که درپیوند با کُشتی بستن معنا پیدا میکند.
در گفتوگوهای روزمره از «کمربستن» و ترکیبهای
معنایی با این مفهوم سخن به میان میآید که، اشاره به انجام کاری تا سر حد
ممکن است و مایه گذاشتن از بن جان را میرساند. چنانچه ژرفتر به این موضوع
بنگریم و در فلسفهی آفرینش نزد آریاهای نژاده جستجو کنیم، به پیوندهای
درخوری دست مییابیم. آنجا که میآید؛ خداوند در روز ازل با گوهر وجودی
انسانها مشورت کرد و گفت آیا حاضرید به جهان گیتی بروید و با نیروهای
اهریمنی و کاهنده به مبارزه برخیزید و پیروز باز گردید، یا اینکه شما را
برای همیشه دربرابر این نیروها نگهداری کنم. انسانها که با خرد همه آگاه
در آن نظر کردند و موفقیت پایان کار را دیدند از سر رغبت کمر همت بر این
خواست پروردگار بستند و آمادگی خود را اعلام کردند و راهی گیتی شدند. از
این رو کُشتی بستن و تجدیدکردن کُشتی که به اصطلاح رایج «نوکردن کُشتی»
نزد زرتشتیان از آن یاد میشود، حرکتی است نمادین که یک بهدین این پیمان
نخستین و روز ازل را برای خویش و برای دیگران یادآور میشود و بدین وسیله
با خدای خود در حال نوکردن پیمان است.
استورهی آفرینش در راه پیوستن به واقعیت، مراحلی را
پیمود که دریافت موضوع با وجود گاهنبارهای ششگانه و گذر گوهر انسانی از
مراحل آسمان، آب، زمین و حیوان با تطبیق دانش نوین و پیمایش سیر تکاملی
موجودات، بیش از پیش جای اندیشیدن دارد. اگر این روند تکاملی را به رشتهای
نادیدنی تشبیه کنیم که، یک سر پیمانداری «اهورامزدا» است و سر دیگر آن
در دست انسان باشد دریافت موضوع «کُشتی نو کردن» و تجدید پیمان همیشگی
بسیار دلنشین و پذیرفتنی مینماید. حافظ میگوید:
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان / نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
چه بسا که واژهی «بنده» در این موقعیت تفسیر معنی
روشنتری پیدا کند که، «بنده» بهعنوان نوع انسان همواره در شکل پیمانداری
نسبت به سرچشمهی خویش وابسته و بند است.
همانگونه که میدانیم گره کُشتی، گرهی ویژه است، و
نیاز به آموزش دارد که به دریافتی لطیف و ظریف ما را راهنمایی میکند و
اینکه خداوند زندگی کردن را برای مردمان اراده کرده است و آن را در گرو
زندگی ساختن و ایجاد شرایط زندگی برای دیگران قرار داده است. و این یعنی هر
زرتشتی برای زدودن سختیهای زندگی در اندیشهی چارهگری است و همواره
میکوشد با دانش و بینش خود، در رویارویی با سد نادانی و پسماندگی با
ارایهی راهکارهای نو و طرحهای اجرایی، شرایط را برای ایجاد خوشبختی
گروهی فراهم سازد و گامی برای تحقق آرمانهای نماز «اَشم وُهو» بردارد و
خود نیز از شرایط موجود و ایجاد شده بهرهی کافی ببرد.
میتوان گفت که هر زرتشتی پس از هر بار که کُشتی
میبندد به امید باز کردن آن، در نخستین فرصت است و بدین وسیله هنر زندگی
کردن را در گشودن گرههای پیاپی سر راه زندگی میداند و درپی گوشزد کردن
این امر، نیز میکوشد. بیت معروف فردوسی اشاره به هنرِ «زندگی کردن» است که
میگوید:
هنر نزد ایرانیان است و بس / نگیرند شیر زیان را به کس
دربارهی وجه تسمیه «کُشتی» نوشتهای دیده نشدهاست.
تنها به واژهی اوستایی آن که «ایو یا انگهن» است برمیخوریم. شاید واژهی
کُشتی که در شکل دیگر «کستی» هم گفته شده است، بی ارتباط با واژهی «کوست»
به معنی سمت و سو نباشد که جهتهای چهارگانه را با ویژگی «کوست»
میشناساندند. چنانچه «کُستی» را منسوب به «کوست» یا «کُست» بدانیم، ممکن
است نظر به شرایط ویژه، پیچیدن آن گرد کمر؛ معنی همهسویه، گرداگرد یا
دورادور را از آن گرفته باشند. بدین معنی که «کُستی» بهعنوان یک اصل
تاکیدی بر فراگیربودن پیمان نخستین انسانها با پروردگار جهانیان داشته
است. هم آنگونه که «اَشم وُهو» را بهنام «فرامون یشت» یا «پیرامون یشت»
گرداگرد دیگر نیایشها و آموزهها نامور کردهاند.
دراینباره بد نیست بدانیم که کُشتی گرفتن که ورزش
آیینی و سنتی ایران باستان بوده است و تاکنون جایگاه خود را در سطح
ورزشهای انفرادی ایران نگاهداشته است با کمربند کُشتی درپیوند است. چراکه
در این ورزش هنگام پیچیدن دو «کُشتیگیر» و «سرشاخ شدن» بند کُشتی
بهعنوان دستاویز هر یک از پهلوانان نقش باارزشی داشته است. کمااینکه در
کُشتیهای محلی کنونی مانند: «کُشتی کیله مرد» یا «کُشتی چوخه»، حریفان به
بند کمر یکدیگر دستزده و در کشوقوسهای حاصله، یکی؛ دیگری را در تنگنای
خاک کردن قرار میدهد.
در مطلبی دیگر که جای پژوهش بیشتر دارد، دور از اندیشه
نیست که گرهی کُشتی بهعنوان یک گره ویژه و شناخته شده که پیامی نمادین
دارد، در جوامع اروپایی الگو برداری شده باشد. بهویژه که خاستگاه آنان،
سرزمین مشترک «ایرانویج» بوده است و دارای ریشههای تاریخی و فرهنگی مشترک
میباشند.
هنگامیکه سخن از کُشتی بستن میشود، باید به این بیت فردوسی معطوف شویم که میگوید:
ستودن نداند کس او را چو هست / میان بندگی را ببایدت بست
بدین معنی که ستایش او را چنانچه در خور و سزاوار اوست،
کسی نمیتواند بهجای آورد و دستکم اینکه، به انجام «آیین سِدرهپوشان و
بسته کُشتیان» رسم بندگی و وابستگی به اهورای پروردگار را بهجای آورده و
برای تحقق خواست او کمر همت ببندند. و حقیقتِ ستودن و ستایش پروردگار را
کمربستن و در خدمت خلقبودن میداند و به این وسیله مردمان را فرامیخواند
که برای اثبات پیمان نخستین خویش، از بُن دندان و ژرفای وجود کمر به خواست
اهورامزدا بسته و برای تحقق امر زندگی بکوشند. دور از اندیشه نیست که سعدی،
تضمینی آزاد و غیرمستقیم از بیت فردوسی داشته و به استقبال وی سروده است
که:
عبادت بهجز خدمت خلق نیست / به تسبیح و سجاده و دلق نیست
باید به این نکته دقت کافی داشته باشیم که، منظور از
بندگی آنگونه که برخی پنداشتهاند؛ بردگی و سرسپردگی در راه آرمانها و
آمال برخی از زورمندان و زرمداران نیست و هیچ گونه نسبت ناروایی نسبت به
نوع بشر به عنوان آفریدهی برتر خدایی محسوب نمیشود و میتوان به این بیت
فردوسی که از زبان «رستم» به عنوان نمونهی آرمانی یک انسان، شناسانده شده،
توجه کنیم و داوریهای خود را برابر با حقایق تنظیم کنیم:
که آزاد زادم نه من بندهام / یکی بندهی آفرینندهام
پوشش «سِدره» که با نام اوستایی «وُهومنو وَستره»
خوانده شده است، در عرفان و ادب یکی از شیفتگان اندیشههای ایرانی حافظ
شیرازی از جایگاه ویژهای برخوردار بوده است و شاید به این روشنی در
سرودههای وی از سِدره و کُشتی سخنی به میان نیامده باشد. اما از لابهلای
ابیات وی شیفتگی و دلبستگی به فرهنگ نیاکانش موج میزند:
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد هزار جامهی تقوی و خرقهی پرهیز
که اشارتی زیرکانه به مجالس اُنس دارد که با حضور «مُغ»، «مُغبچه»، «موبد» و «دستور»، رنگ و لعابی دلنشین داشته است:
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند / که آتشی که نمیرد، همیشه در دل ماست
در وصف سِدره نظر به ویژگیهای ظاهری و چاک پیش سینه حافظ میگوید:
چاکخواهمزدن این دلق ریایی، چه کنم / روح را صحبت ناجنس، عذابیست الیم
که با قرینه سازیهای معنایی، آیین صوفی مسلکان را به
تیغ انتقاد میخواند و مرام آنها را خلاف سرشت طبیعی و انسانی شمرده که
ذاتاً انسان سالم از آن گریزان است و همان «پیرهن چاک ماه رویان» را ارجح
میداند و سفارشی بر این چاک زدن دارد، که از دیرباز ضربالمثل شده است. و
هر جان بر کفی را که برای انجام هدفی والا ارادهی جان فدایی کند،
«سینهچاک» میخوانند.
اگر در جستجوی قربانی در آیین زرتشت هستیم، مصداق
اشارتآمیز آنرا در همین «درز چاقو» یا «چاکو» به معنای «چاکیده» و «باز
شده» باید پیدا کنیم و در سخن اشوزرتشت به ژرفی بنگریم که میسراید:
«زرتشت همهی جسم و جان خود را، با برگزیدهترین
منشپاک خود، چون پیشکشی بیارزش به خداوند خرد نیاز میکند و با
فرمانبرداری از دستورات الهی و سرسپردگی کردار، گفتار و همهی نیروی خود را
به اشا ارمغان میآورد.» یسنا- هات۳۳ بند ۱۴
شاید با آوردن جنس دلق که سرچشمهی حیوانی دارد و از
جنس پشم و موی شتر و بز و تیره رنگ بوده است، حافظ به جنس کتانی سِدره که
ریشهی گیاهی دارد، نظر داشته که به گونهی طبیعی انسانها با جهان گیاهان
که نشان از باروری، سرسبزی و خرمی دارد و بیشتر با طبیعت انسان دمساز است،
همریشگی دارند که میتواند اشارهای نیز به استورهی آفرینش و پیدایی
«مَشی» و «مَشیانه» در شکل ریواسی دو شاخه باشد و تعمیم موضوع به کلیت
اندیشههای منتسبین به پوششهای نمادین منظور نظر بوده باشد.
حافظ در اینجا افزون بر اینکه گروندگان به آیین سِدره و
کُشتی را سینه چاکان درگاه الهی دانسته است، خویشتن نیز با کمال شجاعت و
صراحتی بیترس، از اهل دلق و خرقه دلبستگی، جان نثاری خود را به آنچه سرشت
انسانی وی بدان گرایش دارد، اعلام کرده است.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید / یا جان رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
نقل از تارنمای یتااهو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر