۱۳۹۸ بهمن ۱۰, پنجشنبه

بررسی وضعیت زرتشتیان در قرون نخستین اسلامی

برای بررسی سیر و تطّور ادیان غیر اسلامی واقع در تحت نفوذ و قلمرو حکومت اسلامی، باید قبلا نسبت و وضع آن ادیان را با دین طبقه حاکم یعنی با دینی که به طور مطلق میزان رد و قبول و حلّ و عقد امور بوده است، معلوم نمود، زیرا مدارا با مذهبی و یا سرکوب کردن جابرانه آن دخالت تأمی در سرنوشت آن مذهب دارد. از این نظر که بنگریم دین زرتشت یک وضع کاملا روشنی نداشته است، زیرا پیغمبر اسلام زردشتیان را به نام «مجوس» و آن هم در موردی نامطبوع و همراه با وَعید در قرآن ذکر فرموده، آنان را جز اهل کتاب (در صورتی که ایفاء بعضی از شرایط باید به موجب اسلام با آنها مدارا شود) به حساب نیاورده است، ولی از طرف دیگر خودِ وی عملاً در عربستان در مقابل زردشتیان آن سرزمین (که از زمان سیادت ایران بر آن سامان در قسمت های مختلف آن مرز و بوم زندگی می‌کردند) مدارا و شکیبایی نشان می‌داد. این طرز رفتار نیز از طرف لشکریان مهاجم پیروزِ عرب رعایت می‌گشت و حتی کوشش می‌شد برای مدارا با این دین احادیثی دال بر نظیر یک چنین رفتاری از طرف پیغمبر بیاورند و واقعاً هم هیچ موردی را نمی شناسیم که زردشتیان به طور منظم و با طرح قبلی مورد تعقیب واقع گشته باشند، اگرچه تجاوزات محلی نسبت به آنها نیز مثل تعدّی نسبت به سایر ادیان و مذاهب به ندرت اتفاق نمی‌افتاد است.با تمام این احوال، رفتار مسلمانان با زرتشتیان در آغاز امر اهانت آمیز تر از رفتار آنان با مسیحیان و یهودیان بوده است؛ از جمله این که خونبهای ایشان بنا به عقیده شافعیان آن فقط یک پانزدهم خونبهای مسلمانان معین گشته بود. (ج اول. ص ۳۳۴ _ ۳۳۶)

زردشتیان در این موقع می کوشیدند تا از این راه و با اثبات این امر که ایشان نیز صاحب کتاب آسمانی هستند، خود را با وضع جدید سازش بدهند. تا آن زمان گاتا و تمام اوستا شاید مثل کتب بعضی از ادیان دیگر شرق فقط دهن به دهن نقل می شده است و همین امر دلیل فقدان کتب کهنسالی درباره عقاید و سنن این دین، که در آن زمان از کتب مقدس آن فقط قطعه های بسیار اندک در دست و مورد تقدیس بوده، به حساب آمده است و اطلاق نام زمزمه کنندگان، که عربها روی آنان گذاشتند از قرار معلوم تا به زبان چینی هم سرایت کرده نیز بدین وسیله توجیه گشته است، و این طور به نظر می رسد که تازه پس از تسلط عرب ها اوستا در دسترس عموم قرار گرفته و به نام کتاب مقدسی آسمانی به مسلمانان ارائه گشته است. مسلمانان نیز این ادعا را پذیرفتند و نوشته های مجوسان بدین عنوان مورد احترام واقع گشت. از ویرانی آتشکده‌ها و فرمان دولت و یا اقدامات دیگری بر ضد مقدسات زرتشتی و یا کتب دینی آنان خیلی به ندرت شنیده می شود، بلکه به عکس اوستا را از کتب مسلّم زرتشتیان به حساب آوردند و موجود بودن آن را دلیل بر عقاید زردشتی گرفتند. با این وضع عقاید زردشت نیز جز ادیانی در آمد که با آنها می بایست مدارا شود و بدین ترتیب وظیفه سرکوبی آنان دیگر موردی نیافت، و حتی در سال ۸۴۰ میلادی (برابر با ۲۲۵ هجری) اعضای دون پایه حکومت که در سرزمین سغد، به زردشتیان تجاوز کرده بودند، از طرف دولت مورد بازخواست و مجازات واقع شدند. (ج اول. ص ۳۳۶ _ ۳۳۸)

بنابراین گرویدن دسته جمعی زرتشتیان به اسلام معلول جبر و فشار مسلمانان نبوده، باید علت دیگری داشته باشد: علت تعویض سریع مذهب، در مورد رجال منطقه شمال شرقی ایران، که در آن زمان از لحاظ فرهنگی بر سایر مناطق آن سرزمین سمتِ رهبری داشت، در درجه اول، کوشش آنان برای حفظ موقعیت اجتماعی خویش بوده است. علت دیگر آن نیز این بود که با درهم شکستن شاهنشاهی ساسانیان، سازمان روحانیت که، به طور سلسله مراتب دقیق منظم شده بود در هم ریخت و به دنبال آن نیز دین زرتشت که دین رسمی دولت بود رو به  اضمحلال  گذاشت، زیرا مقام صدارت آنان،  《پیشوای هوذِینان》 (حدود سال ۸۲۰ میلادی برابر ۲۰۵ و ۲۰۶ هجری)که در برابر سازمان اداری عرب اسماً وظیفه ریاست را عهده دار بود، دیگر هیچ گونه  قدرت مرجعیت مذهبی نداشت و کار عمده وی به جمع آوری وجوه محدود کشته بود. سبب اصلی این ضعف این بود که چون دین زردشت به عنوان دین رسمی دولت پیوسته از حمایت اساسی سازمان حکومت ساسانی برخوردار بود، نتوانسته بود راه و روش استقلال و بی نیازی از پشتیبانی دولت را بیاموزد؛ در عکس کلیسای ملی مسیحی در شرق که از دیرباز در نبرد با دولت روم شرق و یا دولت ایران، خود را به صورت یک دستگاه مستقل و مرجع نیرومندی در آورده بود و توانست از آن پس نیز چون گذشته پایدار بماند. (ج اول. ص ۳۳۸ _ ۳۳۹)

چیزی که تحقق یافت این بود که گرویدن دست جمعی و سریع زرتشتیان شرق ایران لااقل باعث شد که دهقانان مقام رهبری اجتماعی خود را موقتاً حفظ کنند، در حالیکه سنت باستانی ایران که فقط بر حسب ظاهر رنگ اسلامی یافته و گاه گاهی نیز از طرز تفکر اسلامی تاثیر پیدا نموده بود در بین آنان پابرجا ماند و بعداً در سراسر شاهنامه فردوسی تحریر و تقریر پذیرفت. قسمت عمده کتبی که حاوی این سنن بود به وسیله زردشتیان مسلمان شده ترجمه گشت و به اطلاع عرب‌ها رسیده بود در این زمینه ابن مقفع (متوفی در سال ۷۶۰ میلادی  برابر ۱۴۳ هجری) مترجم خدای نامه از زبان پهلوی، و هم ثعالبی (متفاوت در ۱۰۲۱ میلادی برابر ۴۲۹ هجری)، که عربها دقیق‌ترین اطلاعات خود را درباره اخبار تاریخی ایران و در نتیجه در مورد منابع فردوسی مدیون وی هستند، معروفیت خاصی پیدا کردند.(ج اول. ص ۳۳۹ _ ۳۴۰)

با وضع اشرافی و ارباب و رعیتی آن زمان در خراسان و خوارزم، نمی توانست جای تردید باشد که این عمل اشراف سرمشق آموزنده ای برای غالب تابعان و توده رعایای آنان خواهد شد، و در واقع نیز به همین دلیل به زودی عده زیادی از طبقات مختلف مردم از دین زردشت برگشتند ولی بدیهی است که این دین رسمی دولت ساسانیان با وجود بحران هایی که درست در آغاز قرن هفتم میلادی دچار آن شده بود، باز حتی در همان قرن اولِ تسلط اسلام ساکت ننشست و جنبش متقابلی نشان داد: روحانیت می کوشید تا با اصلاحات خود احکام تازه ای در قالب متشکل به دست بدهد،  و عقاید اصیل آن دین را به صورت خالی از زواید و شوائد درآورد، از عقیده به زُروان «دهر» دست کشید و ایمان به «هرمزد» را به صورتی تا حد امکان منزه تقریر کرد. در نتیجه حتی شروع اقدامات فشار آمیزی از طرف اسلام (سال ۶۷۱ میلادی برابر ۵۱ هجری) با مخالفتی از طرف دهقانان روبه‌رو گشت و در سال ۶۹۳ / ۶۹۴ میلادی برابر با ۷۵ هجری وحشت این می‌رفت که جنگ داخلی و برادرکشی بین قبایل عرب در آن سرزمین، سرانجام به قدرت کفار (یعنی زردشتیان) منجر گردد. ولی کار به یک انقلاب منظم  و متشکلی نرسید، بلکه به عکس، تشطّطِ داخلی زرتشتیان و نقص تبلیغات آنان در بین پیروان سایر مذاهب و سیادت مطلق اسلام به عنوان دین رسمی دولت، همه باعث شد که  عده ای از معتقدین واقعی دین زرتشت که از گرویدن به اسلام امتناع می ورزیدند، به مهاجرت از وطن خویش ناگزیر گشتند. این مهاجرت ابتدا از شهر اُبلّه از نزدیک مصب دجله اتفاق افتاد و آثار آن نیز در کرمان (سال ۶۵۰ میلادی برابر ۲۹ / ۳۰ هجری) محسوس شد تا سرانجام در سال ۷۱۷ میلادی (برابر با ۹۸ / ۹۹ هجری) به توطن ایرانیان در هندوستان مخصوصاً در گجرات منتهی گشت و به موجب آن نهال توده انبوه ایرانیان امروز در هندوستان گذاشته شد. نظیر همین مهاجرت دسته جمعی را نیز بین سغدیان در سال ۷۵۲ میلادی. ( برابر ۱۳۴ / ۱۳۵هجری)  در بین ارامنه می‌بینیم: این مهاجرت‌ها دلیل بارزی بر چگونگی برخورد و سلوک مذهبی طبقات خاصی از اهالی مختلف می باشد.(ج اول. ص ۳۴۰ _ ۳۴۲)

بدین ترتیب پس از گذشت یک قرن، در این ایالت ایران که از لحاظ فرهنگی تا زمان طویلی سمت رهبری داشت از پیروان دین زردشت (که در اینجا با دین بودا نیز می بایستی مبارزه می کردند) فقط عده قلیلی باقی ماندند؛ اگرچه اخبار واصله از بقای آتشکده ها تا مدت درازتری حکایت می کند: مثلا آخرین مرتبه در نیشابور، و کوهستان ریوند نزدیک طوس، و حوالی بخارا (سال ۷۱۰ میلادی برابر ۹۱ هجری)، و سمرقند _ هنگام تصرف آن شهر در ۷۱۲ میلادی (برابر  ۹۳ هجری) _ و بعلاوه در زنجان. همچنین هیات مذهبی قدیم به خصوص عید نوروز و مهرگان در آن زمان فقط از جنبه آداب و رسوم ملی رعایت می‌شده، اهمیت مذهبی خود را از دست داده بود. حتی برعکس در سال ۹۳۵ میلادی (برابر ۳۲۳ هجری) در حوالی اصفهان تولد پیغمبر اسلام را بر شیوه زردشتیان با آتش افروزی جشن گرفتند؛ و نیز غلبه اسلام را بدین بیان و توجیه با زردشت دستی بستگی می‌دادند که می‌گفتند در شب تولد پیغمبر(مسلمانان) دریاچه ساوه که در آن نطفه زرتشت نگهداری می‌شده، تا روزی از آن منجی بشر (سوشیانت) به ظهور بپیوندد، خشک شده است. (ج اول. ص ۳۴۲ _ ۳۴۴)

نکته قابل ملاحظه در اینجا این است که تمام سرزمین ایران به اندازه دچار انحطاط نشده بود همانطوری که اساساً نیز در همه جا سیر حیات مذهبی اقوام بزرگ بر حسب اوضاع عمومی نواحی گوناگون به صورت های مختلفی تحقق می یابد: اگر اوضاع عمومی مذهب در خراسان، اسلام آوردن رجال آن مرز و بوم را آسان نموده بود. علت عقب زدگی دین زردشت و زردشتیان در بین النهرین بیشتر رقابت مسیحیان آنجا (در درجه اول در مورد آرامیان و ساکنان آرامی شده آن سرزمین) و نزدیکی با دربار عباسی، که به اسلام واقعی و صحیح اهمیت زیادی می دادند، و نیز مهاجرت ایرانیان در قرن هفتم میلادی (برابر قرن اول هجری) به موجب علل سیاسی بوده است. بدیهی است که در اینجا اعضای دیوان «تا زمان خلیفه اموی هشام بن عبدالملک» ( سالهای ۷۲۴ _ ۷۴۳ میلادی برابر ۱۰۶ تا ۱۲۵ هجری) غالباً هنوز به این دین پایبند بودند، و تازه در سال ۷۴۲ میلادی (برابر ۱۲۴ هجری) این دین (اسماً) در دیوان متروک شد. در دوره عباسیان نیز هنوز تمایل به کیش زردشت و بعضی از وزرا و سپاهیان بزرگ و یا نیز علمای ادب نسبت داده می‌شود و این ادعا را حتی در بعضی از موارد می توان ثابت نمود، ولی  ایرانیانی که بعداً در زمان سیادت بنی عباس به بین النهرین آمدند لااقل به موجب اقرار رسمی خود، مسلمان بوده اند، هرچند که نسب زردشتی آنان غالباً هنوز معروف بوده و یا همه می دانستند که اسلام آوردن هر یک از آن خاندان ها تازه با یکی از افراد صاحب اسم ایشان شروع شده است. البته این ادعا که وزرای مشهور ایرانی یعنی برمکیان از دودمان زرتشتی برخاسته‌اند، ساختگی می‌باشد (و علت این امر شرافت و احترامی است که برای دارندگان نسب زردشتی قایل بودند)، بلکه برمکیان اصل ریشه بودایی داشته اند، ولی با تمام این احوال هنوز در آن موقع تمام سرزمین ایران به طور قاطع هوادار اسلام نبود(مگر در بعضی از موارد، آن هم فقط نسبت به مذهب رسمی تسنن)؛ تنها در خراسان این توجه عمومی به اسلام دیده می‌شد، ولی خراسان را نمی‌توان با تمام ایران برابر دانست. بدیهی است که سرزمین های دیگری هم وجود داشته که در آن، ایمان قدیمی به زودی مقهور اسلام گشته؛ در آذربایجان با وجود اینکه هنوز از آتشکده معروف قدیمی در شیز(شاید تخت سلیمان واقع در جنوب شرقی دریاچه ارومیه) (تا سال ۹۴۵ میلادی برابر ۳۳۱ هجری) نگهداری می‌شد، با این وصف این آتشکده دیگر مرکزیت مذهبی برای مردم نداشت، همچنین ری و نواحی دیگر تا حدود اصفهان نیز به زودی به اسلام گردن نهادند. (ج اول. ص ۳۴۴ _ ۳۴۶)

در مقابل این نواحی مذکور، دو منطقه مجزا از هم ایران تا مدتی مدید خود را از این تحولات مذهبی سخت برکنار داشت: یکی در شهرهای قم، اصفهان تا یزد و کرمان، مخصوصاً فارس و نواحی آن، و دیگری در شمال مملکت (اراضی جنوب بحر خزر) در قم و خود اصفهان مثل خوزستان و کوهستان حتی در قرن دهم میلادی (چهارم هجری) هنوز زردشتیان زیادی می زیستند و آتشکده های آنان معمور و برپا بوده است و دامنه آن تا به یزد می کشید، ولی در واقع مرکز حقیقی زردشتیان در جنوب ایران ناحیه فارس بوده است. در این مرکز جغرافی دانان عرب هنوز در قرن دهم میلادی (چهارم هجری) دین و آیین زردشت و آداب زرتشتیان را کاملاً زنده مشاهده نمودند، به طوری که در شیراز پایتخت فارس، زرتشتیان بدون اینکه نشانه و علامتی را که از طرف اسلام برای پیروان ادیان غیر اسلامی معین شده بود به لباس‌های خود نصب کنند، آزادانه در حرکت بودند. ( این امر برای مقدسی، جغرافی دان معروف، نامطبوع بود)، در حالی در بسیاری از موارد بر طبق آداب و رسوم زرتشتیان عمل می‌نمودند. در اینجا و همچنین در شهرهای مجاور آتشکده هایی وجود داشته که مسلمانان از آنها خراج می گرفته اند، ولی اجازه نبوده که آنها را مثل مساجد با گچ سفید کنند. از بین آنها آتشکده های آذرفرنبغ (ظاهراً در کاریان در نیمه راه بین سیران و دارابگرد) عظمت خاصی داشته است، ولی تقریباً در این مناطق هر دهی آتش مقدسی داشته که اهالی هنگام عبادت دور آن تجمع می نمودند. در هر حال هنوز در اواخر قرن دهم میلادی (برابر چهارم هجری) در بین دسته های مذهبی غیر مسلمان عده زردشتیان بیش از همه بوده است و در اینجا اعیاد زرتشتی کاملا علناً جشن گرفته میشده و بلکه حتی در این موقع هنوز جرات می‌کردند در کوچه و بازار با مسلمانان به مبارزه و پیکار بپردازند. سراسر نواحی شرقی مجاور نیز قرون متمادی یعنی تا قرن دهم میلادی (چهارم هجری) پر از زردشتیان بود. کرمان تازه پس از به خلافت رسیدن عباسیان شهر اسلامی شد و برای اولین بار در تحت سیادت صفاریان واقعاً صاحب حوزه اسلامی گشت، و در هرات هنوز در قرن مذکور آتش مقدس شعله ور بود. _ علت اینکه قسمت اعظم ساکنان فارس تا ازمنه درازی سخت به عقاید پدران خود پایبند بودند مسلماً این است که در این منطقه (بر خلاف آنچه که باید در مورد ایالات دیگر فرض نمود) که مرکز پارسیان و مجاور مقر شاهان قدیم بود، ایمان به دین پیامبر ایرانی به خصوص بر اثر اصلاح ساسانیان، فرسوده نگشته و تجّمد نیافته بوده است. به طور کلی فارس تا مدتی خود را در مقابل تاثیرات خارجی ایمن داشت، ولی به موجب آن نیز از نظر معنوی و علمی نسبت به خراسان مسلمان شده عقب ماند. (ج اول. ص ۳۴۶ _ ۳۵۰)

احتراز از زردشتیان از بیگانه ثمرات دیگری نیز در پی داشت: هنگامی که دین زرتشت به پیوست احیای مجدد افکار ملی ایرانی تجدید بنا نمود (قرن دهم میلادی برابر قرن چهارم هجری) کار این اجتناب و خودداری آنان به مرحله‌ای رسید که علناً هر نوع تأثیر خارجی را محکوم دانسته و رد می نمودند، تا جایی که در سال های ۹۲۱ / ۹۳۱ میلادی (برابر ۳۰۸ و ۳۱۹ هجری) گروه‌های مختلفی با اتکای به افکار شعوبیه، هوای این امر را در سر می پروراندند که با بر انداختن دستگاه خلافت، سر از نو یک دولت ایرانی زردشتی برقرار کنند. به موازات این دسته ها و بر اساس عقاید اصیل زردشتی مجامعی از زردشتیان با ایمان، آگاهانه به اندیشه های تازه ای پرداخته نتایج آن در کتب معتبر دینی آنان دائماً از روی آنها نسخه‌نویسی می‌شد، تحریر یافت، و در مدافعات ای که از عقاید زردشت _ آن طور که در دینکرد و سایر کتب موجود است _ در مقابل سایر ادیان و هم در برابر اسلام انجام می‌گرفت، منعکس گشت.  بدیهی است که سراسر این بنای جدید دین زرتشت، مملو از افکار اسلامی به خصوص معتزلی بود و از این ابایی نداشتند که در مقام حمله به معتزلیان دلایل اصحاب سنت و حدیث، و در مقام حمله به این طبقه دلایل معتزلیان را به معنی کلام اسلامی به کار ببرند. به خصوص عقیده به عدل الهی و قول به قضا و قدر سخت مورد حمله زرتشتیان بود: به این بیان که اصل مفروض و مسلم قضا و قدر و لازمه (آن طوری که از اسلام برمی آید) این است که خداوند نیز خالق شرور است و در چنین صورتی می بایستی خدا فاقد ترحّم و هم فاقد علم قبلی به امور بوده باشد. (ج اول. ص ۳۵۰ _ ۳۵۱)

ولی این بازگشت به عقاید اصیل و این تنقیح و تجدید بنای دین زرتشت، حکم آخرین شعله های لرزان شمع فروزانی را که در حال خاموشی است، داشت و باعث این امر بیشتر فشار دولت وقت بخصوص دولت های ترک نژاد مثل غزنویان و سلجوقیان بود، نه نیروی معنوی و قانع کننده اسلام، که در این امر کمتر اثر داشت. یعنی همان طوری که این دولت‌ها توانستند فرقه شیعه را سخت عقب براند و محدود سازند. همین طور نیز در طبعاً دین زردشت را که نیروی حیاتی کمتری داشت عملاً  از آن زمان به بعد به کلی مغلوب ساخته، نوشته های آنان را نابود کردند. از آن زمان به بعد فقط بقایایی از زرتشتیان در جنوب شرقی ایران قبل از همه در یزد و کرمان خود را حفظ نمودند. این دسته ها در قرون بعد ارتباط کتبی خود را به وسیله «روایات» [تقریباً به معنی فناوری] با هم مسلکان خود در هندوستان یعنی با پارسیان آنجا زنده نگه داشتند. انقراض آتش پرستان در فارس تنها باعث وحدت مذهبی ساکنان آن سامان نگشت بلکه گرایش آنان به اسلام تازه رابطه اهالی آنجا را با فرهنگ جدیدی که در قرون گذشته در خاور نزدیک به وجود آمده بود ممکن ساخت. تا هنگامی که در این منطقه هنوز جمعیت های زیادی در آیین زرتشتی باقی بودند مردم ناگزیر به زندگی ویژه خود که بیشتر بر اساس گذشته متکی و کمتر با زمان حاضر و آینده متناسب بود، ادامه  می دادند، ولی از موقعی که اسلام آوردند نتوانستند بدون هیچ محدودیتی در بنا و پیشرفت روحی ایرانیت به طور کلی در ترقی و تکامل معنوی خاورمیانه شرکت جویند و بدین وسیله فارس را نیز در ردیف در ردیف سرزمین های خالق و حامل فرهنگ درآورده در نتیجه آن را از کناره‌گیری چندین صد ساله خود رهایی بخشند. تازه از این زمان به بعد، فارس نیز توانست در جنب مناطق دیگر ایران مقام و منزلت خود را در حیات روحی این سرزمین مجدد احراز نماید.(ج اول. ص ۳۵۱ _ ۳۵۳)

دومین منطقه زرتشتی نشین مستقل ایران (چنان که اشاره شد) نواحی جنوب دریای مازندران بود. در این نواحی سیر و تحول مذهبی بر اساس شرایط دیگری صورت گرفت: از لحاظ مذهبی اهالی آن تا مدت زیادی به دین زرتشت پایبند ماندند و از نظر سیاسی تا چند قرن استقلال خود را در آنجا حفظ کردند، و آب و هوای مرطوب و گرم آنجا مکرر موجب این می شد که هر دفعه فاتحان بیگانه به ترک آن اراضی ناگزیر گردند. دولتهای کوچک این سرزمین در تحت تاثیر بقایای عقاید باستانی سراسر رنگ و صبغه زردشتی داشته آثار آن طرز عمل و نیز در اسامی فرمانروایان آنجا کاملا آشکار بود و اگر هم موقعی پیش می‌آمد که حکمرانان و رجال آنجا به موجب اوضاع و احوال سیاسی مجبور به قبول اسلام می گشتند، اسلام آوردن خود را فقط یک اقدام ضروری موقتی دانسته، هیچ اندیشه ای از این نداشتند که پس از تغییر اوضاع تا ممکن بود به زودی به ایمان پدران خود برگردند و طبعاً این عمل در مواردی که مجدداً دست لشکریان خلیفه به آن نواحی می‌رسید به بهای جان بعضی از آنان تمام می شد. ولی در این منطقه نیز نتوانست دین زرتشت برای همه پایدار بماند‌ زیرا همانطوری که دیدیم تبلیغات زیدیّه در قرن نهم و دهم میلادی. (سوم و چهارم هجری) موفق شد ساکنان آنجا را به استثنای عده محدودی به مذهب زیدیه در آورد، و پرواضح است که در یک چنان اجتماع ابتدایی و ساده ای با سازمانی طبقاتی وقتی طبقه حکمرانان به دین جدید گردن می‌نهادند توده اهالی نیز بدون مخالفت و بدون تفکر مستقل و زیادی از آنان پیروی می کردند. بدین ترتیب از همان آغاز در این قسمت و نیز در اراضی مجاور شمال غربی آن یعنی دیلم، مذهب شیعه خود را پایدار نمود و بعداً نیز در اینجا _ ولو به طور منقطع _ از نظر کم و کیف بر سایر مذاهب غلبه داشت. در عین حال چون گرویدن به مذهب جدید فقط در بین عده معدود طبقه بالا آزادانه و از روی اندیشه انجام شد و انبوه توده به تبعیت از آنان اسلام آورد، از این رو، دین تازه آنان در طرز تفکر ایشان موثر واقع نگشت و پیوند آنها به فرهنگ اسلامی_ که از نظر جغرافیایی نیز موانعی در راه تابش آن به این اراضی بود _ قرون متمادی به تعویق افتاد، به طوری که این نواحی برای سیر فرهنگی ایران بی اهمیت ماند، بخصوص به این علت که ایمان به اسلام در بین طبقه بالا هم فقط به طور ظاهری و دیلمیان بدون اینکه از خلیفه پنهان دارند یک مرتبه دیگر به مذهب قدیمی خود بازگشتند. با وجود این احوال، احیای مجدد دین زردشت در بین این قوم به غایت ساده و ابتدایی، غیر قابل تصور و همین جهت این نواحی نیز سرانجام بدون هیچ فعالیت مثبتی تابع جریان و تحولات عمومی کشور گشت. (ج اول. ص ۳۵۳ _ ۳۵۵)

مأخذ: اِشپولر، برتولد. ایران در قرون نخستین اسلامی. ترجمه جواد فلاطوری. انتشارات علمی و فرهنگی. سال ۱۳۶۹

نقل از کانال پژوهشی در فرهنگ زرتشتی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جشن سپندارمزگان

#مردم ایران در تاریخ خود، کارنامه درخشانی را در زمینه ارج نهادن به جایگاه بلند زن از خود بر جای نهاده و امروز زنان ایرانی از اینروی بر خود م...