۱۳۹۹ دی ۲۱, یکشنبه

از زرتشت بیاموزیم: خودمان باشیم...!


 

 از زرتشت بیاموزیم: خودمان باشیم...!

{بریده ای از داستانی خیالی اما دلکش}

وقتی که در میان جوانان پایتخت، این شایعه انتشار یافت که زرتشت دوباره ظاهر شده و اینجا و آنجا در میدان ها و خیابان ها دیده شده است، چند جوان برای یافتنش بیرون رفتند. اینها جوانانی بودند که از جنگ بازگشته و از تغییرات و تحول سرزمین شان مضطرب بودند، زیرا دیدند که اتفاقات بزرگی در حال وقوع هستند، ولی معنی این اتفاقات برای آنها مبهم بود و برای بسیاری بی دلیل و بی رویه می نمود. در سال های قبل برای همه این جوانان، زرتشت عنوان پیامبر و رهبر را داشت. آنها هر چه او را به احساسات جوان پیوند می زد، خوانده بودند. در سرگشتگی ها در کوهستان ها و خلنگزارها، و شب در زیر نور چراغ اتاق ها، درباره او صحبت و فکر کرده بودند. و از آن رو که صدایی که در ابتدا و با قدرت بسیار، افکار انسان را به سوی درون و سرنوشت خودش متوجه می سازد، اسرارآمیز انگاشته می شود، آنها تقدس زرتشت را حفظ کرده بودند.

جوانان زرتشت را در میدان وسیعی که مملو از مردم بود، یافتند. او چسبیده به دیوار ایستاده بود و به عوام فریبی که بر روی سقف یک ماشین با طمطراق مشغول سخنرانی برای جمعیت بود، گوش می داد...

وقتی نطق به پایان رسید، مردم در میان غوغایی بزرگ، شروع به پراکنده شدن کردند. جوانان به زرتشت نزدیک شدند و با احترام سلام گفتند.

با لکنت گفتند: «استاد، شما اینجایید، بالاخره در دوران بزرگ مصیبت بار مان بازگشتید، خوش آمدید زرتشت! شما به ما خواهید گفت که چه باید کرد. شما ما را از بزرگترین خطرات حفظ خواهید کرد.»

...زرتشت افکار بیصدایشان را گسست و گفت: «...حالا بیایید، شما می خواستید با زرتشت صحبت کنید، اینطور نیست؟»

آنها مشتاقانه فریاد زدند: «بله، بله، البته.»

بعد زرتشت خندید و گفت: «بسیار خوب، دوستان عزیز، با زرتشت صحبت کنید. زرتشت اینجاست. کسی که روبروی شما ایستاده است، عوام فریب یا سرباز یا پادشاه یا ژنرال نیست، او زرتشت است، زاهد کهن و بذله گو، خالق آخرین خنده، و بسیاری از آخرین چیزهای غم انگیز. از من، دوستان، شما نمی توانید بیاموزید که چطور بر ملت ها حکومت کنید و شکست ها را جبران نمایید، من نمی توانم به شما تدریس کنم که چطور جمعیت ها را رهبری کنید یا گرسنگی را فرو بنشانید. آنها هنرهای زرتشت نیستند. آنها امور زرتشت نیستند.»

جوانان ساکت بودند و بر چهره هایشان نگاهی از یاس گذشت.

... بالاخره یکی از آنان، جوان ترین شان لب به سخن گشود...: «پس به ما بگو، به ما بگو چه چیز برای گفتن دارید. اگر تنها آمده اید که ما را مسخره کنید و مصیبت مردمتان را به تمسخر بگیرید، ما کارهای بهتری برای انجام دادن داریم... ما شما را محترم شمردیم ای استاد، دوستتان داشتیم ولی عشق ما به خودمان و مردممان از عشق ما به شما بزرگتر است، می خواهیم این را شما بدانید.»

چهره زرتشت، وقتی سخنان جوان را شنید، روشن شد... و با خوب ترین لبخندش گفت: «دوست من، چقدر شما درست هستید که نادیده منظره زرتشت پیر را نمی پذیرید تا صدای او را خاموش کنید و در جایی به او زخم بزنید که نقطه ضعف اوست... با این حال باید بگویم که الساعه شما کلمات خارق العاده ای را به زبان آوردید، کلماتی که زرتشت مایل به شنیدن آنهاست...»

... «به گذشته فکر کن دوست من و به یاد آر که چه چیزی را از زرتشت در آن ساعات جذبه آموختی؟ آن چه بود؟ آیا آن خرد، برای دفترخانه بود، یا برای خیابان، یا برای میدان نبرد؟ ...آیا من مثل یک پادشاه سخن گفتم یا همشهری یا سیاستمدار یا یک تاجر؟ نه، اگر به یاد آوری، من مثل زرتشت سخن گفتم، من با زبان خودم سخن گفتم، من مثل آیینه در مقابل شما ایستادم که در آن خودتان را ببینید... نه زرتشت معلم نیست، شما نمی توانید از او سوال بکنید و چیزی بیاموزید... زرتشت انسان است، او من و تو است. زرتشت انسانی است که دنبال آن در درونتان می گردید، انسان راست و درستکار... زرتشت بسیار دیده است و رنج بسیاری برده است... ولی تنها یک چیز آموخته است، او فقط از داشتن خود، به خود فخر می کند. او آموخته است که زرتشت باشد. و این آن چیزی است که شما می خواهید از او بیاموزید. با این حال غالبا شهامت آموختن را ندارید. شما باید یاد بگیرید که خودتان باشید، همان طور که من آموخته ام که زرتشت باشم. شما نباید عادت به دیگری بودن کنید یا اصلا کسی نبودن را بیاموزید... بنابراین، دوستان من، وقتی که زرتشت با شما سخن می گوید، دنبال فرمول ها نگردید... دنبال خود انسان بگردید. از یک سنگ شما می توانید سختی را، از یک پرنده، آنچه را می خواند، و از من می توانید بیاموزید که انسان و سرنوشت چیست.»

👈بنمایه:
بازگشت زرتشت- هرمان هسه
(برنده نوبل ادبیات)

نقل از درگاه زرتشت و مزدیسنان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جشن سپندارمزگان

#مردم ایران در تاریخ خود، کارنامه درخشانی را در زمینه ارج نهادن به جایگاه بلند زن از خود بر جای نهاده و امروز زنان ایرانی از اینروی بر خود م...