اصالتِ زرتشت مضاعف است. او اهورهمزدا را که پیشتر هم خدایی برتر بوده، تا حدِ خدایی یکتا بالا برده. جنبهی معنویِ کیشِ سنتی را با بکار بستنِ نوعی همنهادِ دوگانهباوری تشدید کرده است. یکتاپرستی و دوگانهباوریِ او با هم آمیختهاند، در کنارِ هم قرار دارند، و چنانکه باید با هم سازگارند. گرایشِ دوگانهباوری همان اندازه قدیمی است که گرایشِ یکتاپرستی و اَشکالِ گوناگونی از آن را میتوان پیش از زرتشت که تمامِ آنها را با هم پیوند داد، ملاحظه کرد. یکی روشنی و تاریکی را در مقابلِ هم قرار میدهد، دیگری اهورهها و دیوهها را، یا زندگی یا نازندگی را، یا نیک و بد را، و غیره.
اوستا، مثلِ بیشترِ مجموعههای اساطیری، اسطورهای را که به شکلی کم و بیش نمادین نیروهای روشنی و تاریکی را درگیرِ هم میکند نگه داشته است. مثلاً ستارهی تیشتریه با یک شیطان درگیرِ مبارزه است: او ابتدا به شکلِ مردی جوان، سپس گاوی نر، و بالاخره اسبی سپید درمیآید و با شیطان اَپاورَته(۱)که خود را به هیئتِ اسبِ سیاهی درآورده، برخورد پیدا میکند. سرانجام سفید پیروز میشود. اسطورهی دیگری حکایت از آن دارد که پسرِ پروردگارِ خردمند با اژدهای سهسر، اژیدهاکه،(۲)برای به دست آوردنِ فرّ شاهی، نمادِ درخشانِ اقتدارِ شاهان، پیکار میکند. پیغامِ زرتشت، تمامِ این پیکارها را در بطنِ ستیزهی گستردهای جای میدهد که انسانها همگی باید در آن سهیم باشند. شکلی دیگر از دوگانهباوری همان است که در ایران، دیوهها_دیوُو(۳)های هندواروپایی_را از ردهی خدایان(۴)بیرون میکشد و آنها را به نوعی ضدِخدا یا شیطان مبدل میسازد.
مدتها چنین پنداشته میشد که این《واژگونیِ ارزشی》کارِ پیامبر است و او بوده که تمیز بینِ دیوهها و اسورهها، بینِ《خدایان بهطورِ اعم》و《خدایانِ دارای قدرتی خاص از مقولهی باطنی و معنوی》_تمیزِ موردِ تأییدِ ریگودا_را تجدید کرده و به ستیزهی شدیدترِ خدایان با شیاطین مبدل ساخته است. بهموجبِ این نظر، خشایارشا که با اعلامِ دشمنی با دیوهها، پرستشِ اهورهمزدا و اَرته را جایگزینِ پرستشِ آنها میکند، همچون پیروِ زرتشت عمل کرده است. و اما تعارض بینِ دیوههای بد و اهورههای خوب ظاهراً ربطی با پیامبر نداشته، در واقع، همچنانکه مِیه(۵)توضیح داده، اساساً اینچنین تعارضی در کنارِ اختلافِ آشکار بینِ روانِ نیک و روانِ بد، زاید و مکرر بهنظر میرسد. میه مینویسد:《دیوهها موجوداتی بودهاند که همگان آنها را بهخوبی میشناختهاند. کیشِ زرتشتی بیآنکه نقشِ خاصی به آنها بدهد، آنها را پذیرفته است》.(۶)برای مثال، رئیسِ آنها کیست؟ آیا شیطانِ خشم، دیوه ائشمه است یا روانِ ویرانگر، اهره منیوست؟ این دو تصور که هر کدام مربوط به دورانِ دیگری است با هم درآمیختهاند بیآنکه در هم مستحیل شده باشند.(ص ۳۳_۳۱)
اگر زرتشت مسببِ ارتقای مرتبهی اهورهها بود، آیا یکی از آنها، یعنی میترا، را طرد میکرد؟ یادآور میشویم که میترا بعدها باز در جمعِ خدایانِ مزدایی پذیرفته شد، حال آنکه ایندرا، سَروَه، ناهَثیه ها که اوستا آنها را شیطان میشناسد، دیگر هرگز پذیرفته نشدند و این بدان سبب بود که خلعِ آنها پیش از میترا، پیش از زمانِ پیامبر، روی داده بود. قضایا بهگونهای است که گویا زرتشت و همگامِ او، خشایارشا، هر دو وارثِ سنتِ واحدی بودهاند که از پیش وجود داشته و در آن سنت، دیوهها چیزی جز شیاطین نبودهاند.
برتریِ زنده بر نا_زنده، شکلِ پیشِ پا افتادهی دوگانهباوری است. زرتشت این دوگانهباوری را به ارث میبَرَد و با ممنوع کردنِ قربانیِ خونی آن را تشدید میکند. در جاهای دیگر، تابوِ[حرمتِ]قتلِ نفس با تقسیمِ حیوانات به خوب و بد برخورد پیدا میکند. هرودوت مینویسد(۱۴۰، ۱):
《برخلافِ روحانیانِ مصری که تکلیفِ شرعیِ آنها این بود که جز قربانیها را نکشند، مغان با دستهای خود هر جانداری، به استثنای انسان و سگ، را میکشتند و مورچگان و ماران را هم میکشتند، همانگونه سایرِ خزندگان و پرندگان را》
ویدیوداد، کتابِ اوستا، نیز حیوانات را به دو گروهِ《خوب》و《بد》تقسیم میکند که باید موردِ حمایت قرار گیرند یا از میان برداشته شوند. اختلافِ سنتی بینِ نظم و نیرنگ، چنانکه دیدیم، در کیشِ هخامنشی شدت یافته بود. اَرته شریکِ اهورهمزدا بود. انسانهایی که به راهِ راست میرفتند، مسلم بود که پس از مرگ به خاطرِ ارتاوَن بودنشان، سرنوشتِ ممتازی خواهند داشت. بیشک براساسِ سیاههای که از اعمالِ آنها وجود داشت، موردِ داوری قرار میگرفتند. هرودوت(۱۳۷، ۱)وجودِ اندیشهی در ترازو نهادنِ اعمالِ نیک و بد را نزدِ ایرانیان تصدیق میکند. همچنین مفهومِ راست یا ناراست که در سنگنبشتههای هخامنشی وارد شد(بیآنکه سخن از انطباقِ آن به جهانِ بالا باشد)برپایهی پنداری از داوری قرار دارد که با یک واقعیتِ اجتماعی، یک بنیادِ اجتماعی منطبق است. نه موضوع تازگی داشت و نه اندیشهی آن. مجموعهی قوانینِ حموربی، مجموعهی قوانینِ حِتی(Hittite)(که مأخوذ از آن است)، و سِفرِ تثنیه گواهانِ بسیار مهمِ طرحِ تطبیق دادنِ قدرت با عدالت، طرحِ برپا کردنِ حکومتِ قانونند. هخامنشیان میتوانستند مثلِ شاهانِ آشوری عمل کنند_که سنگنبشتههایشان الگوی آنها شد_اما این هندواروپاییان، آن نمونهها را نادیده گرفتند. اجرای عدالت یکی از وظایفِ شاهان و لذا خدایانِ آنها بود. نامهای《دادرسان》به زبانِ ایرانی پُرمعناست. آنکه مدعی و تعقیب کنندهی دعوا بود اَهو نامیده میشد، یعنی استاد، سرور؛ دیگری که دادرس به معنای اخصِ کلمه بود، نامی نزدیک به اَرته داشت: رَتو. و بیشک باید به آیینِ دادرسیِ دادگاهها هم اندیشید تا توانست این نکته را که واژهای معین، یعنی اَرته، توانسته بود معرفِ《حقیقت》و《عدالت》هر دو باشد؛ و بدی《نیرنگ، دروغ》نامیده شود توجیه کرد. نادرست یا شریر، دروغگو بود، کسی بود که فیالمثل میخواست با انکارِ بدهیِ خود، فریب دهد. باز هم هرودوت روایت میکند که در ایران دروغ بزرگترین گناه است، و بعد از آن بزرگترین گناه، بدهکار بودن است بهویژه از این جهت که موجبِ دروغگویی میشود. هر بدهکاری که سوءنیت داشته باشد به نیرنگ، به دروج(دروغ)متوسل میشود. ریشهی این عبارات را باید در واقعیتهای قضایی جستوجو کرد نه در لفاظیِ انتزاعی دربارهی ماهیتِ《فضیلت》و《حقیقت》که زرتشت مبتکرِ آن است. آخر این گفتهی سقراط(شاید هم خودِ افلاطون)است نه زرتشت که: انسان تنها بهدلیلِ نادانی گناه میکند.(ص ۳۵_۳۳)
مأخذ: گیمن.ژ. دوشِن، اورمزد و اهریمن: ماجرای دوگانهباوری در عهد باستان، ترجمه عباس باقری، تهران، فرزان روز، چاپ اول ۱۳۷۸
اوستا، مثلِ بیشترِ مجموعههای اساطیری، اسطورهای را که به شکلی کم و بیش نمادین نیروهای روشنی و تاریکی را درگیرِ هم میکند نگه داشته است. مثلاً ستارهی تیشتریه با یک شیطان درگیرِ مبارزه است: او ابتدا به شکلِ مردی جوان، سپس گاوی نر، و بالاخره اسبی سپید درمیآید و با شیطان اَپاورَته(۱)که خود را به هیئتِ اسبِ سیاهی درآورده، برخورد پیدا میکند. سرانجام سفید پیروز میشود. اسطورهی دیگری حکایت از آن دارد که پسرِ پروردگارِ خردمند با اژدهای سهسر، اژیدهاکه،(۲)برای به دست آوردنِ فرّ شاهی، نمادِ درخشانِ اقتدارِ شاهان، پیکار میکند. پیغامِ زرتشت، تمامِ این پیکارها را در بطنِ ستیزهی گستردهای جای میدهد که انسانها همگی باید در آن سهیم باشند. شکلی دیگر از دوگانهباوری همان است که در ایران، دیوهها_دیوُو(۳)های هندواروپایی_را از ردهی خدایان(۴)بیرون میکشد و آنها را به نوعی ضدِخدا یا شیطان مبدل میسازد.
مدتها چنین پنداشته میشد که این《واژگونیِ ارزشی》کارِ پیامبر است و او بوده که تمیز بینِ دیوهها و اسورهها، بینِ《خدایان بهطورِ اعم》و《خدایانِ دارای قدرتی خاص از مقولهی باطنی و معنوی》_تمیزِ موردِ تأییدِ ریگودا_را تجدید کرده و به ستیزهی شدیدترِ خدایان با شیاطین مبدل ساخته است. بهموجبِ این نظر، خشایارشا که با اعلامِ دشمنی با دیوهها، پرستشِ اهورهمزدا و اَرته را جایگزینِ پرستشِ آنها میکند، همچون پیروِ زرتشت عمل کرده است. و اما تعارض بینِ دیوههای بد و اهورههای خوب ظاهراً ربطی با پیامبر نداشته، در واقع، همچنانکه مِیه(۵)توضیح داده، اساساً اینچنین تعارضی در کنارِ اختلافِ آشکار بینِ روانِ نیک و روانِ بد، زاید و مکرر بهنظر میرسد. میه مینویسد:《دیوهها موجوداتی بودهاند که همگان آنها را بهخوبی میشناختهاند. کیشِ زرتشتی بیآنکه نقشِ خاصی به آنها بدهد، آنها را پذیرفته است》.(۶)برای مثال، رئیسِ آنها کیست؟ آیا شیطانِ خشم، دیوه ائشمه است یا روانِ ویرانگر، اهره منیوست؟ این دو تصور که هر کدام مربوط به دورانِ دیگری است با هم درآمیختهاند بیآنکه در هم مستحیل شده باشند.(ص ۳۳_۳۱)
اگر زرتشت مسببِ ارتقای مرتبهی اهورهها بود، آیا یکی از آنها، یعنی میترا، را طرد میکرد؟ یادآور میشویم که میترا بعدها باز در جمعِ خدایانِ مزدایی پذیرفته شد، حال آنکه ایندرا، سَروَه، ناهَثیه ها که اوستا آنها را شیطان میشناسد، دیگر هرگز پذیرفته نشدند و این بدان سبب بود که خلعِ آنها پیش از میترا، پیش از زمانِ پیامبر، روی داده بود. قضایا بهگونهای است که گویا زرتشت و همگامِ او، خشایارشا، هر دو وارثِ سنتِ واحدی بودهاند که از پیش وجود داشته و در آن سنت، دیوهها چیزی جز شیاطین نبودهاند.
برتریِ زنده بر نا_زنده، شکلِ پیشِ پا افتادهی دوگانهباوری است. زرتشت این دوگانهباوری را به ارث میبَرَد و با ممنوع کردنِ قربانیِ خونی آن را تشدید میکند. در جاهای دیگر، تابوِ[حرمتِ]قتلِ نفس با تقسیمِ حیوانات به خوب و بد برخورد پیدا میکند. هرودوت مینویسد(۱۴۰، ۱):
《برخلافِ روحانیانِ مصری که تکلیفِ شرعیِ آنها این بود که جز قربانیها را نکشند، مغان با دستهای خود هر جانداری، به استثنای انسان و سگ، را میکشتند و مورچگان و ماران را هم میکشتند، همانگونه سایرِ خزندگان و پرندگان را》
ویدیوداد، کتابِ اوستا، نیز حیوانات را به دو گروهِ《خوب》و《بد》تقسیم میکند که باید موردِ حمایت قرار گیرند یا از میان برداشته شوند. اختلافِ سنتی بینِ نظم و نیرنگ، چنانکه دیدیم، در کیشِ هخامنشی شدت یافته بود. اَرته شریکِ اهورهمزدا بود. انسانهایی که به راهِ راست میرفتند، مسلم بود که پس از مرگ به خاطرِ ارتاوَن بودنشان، سرنوشتِ ممتازی خواهند داشت. بیشک براساسِ سیاههای که از اعمالِ آنها وجود داشت، موردِ داوری قرار میگرفتند. هرودوت(۱۳۷، ۱)وجودِ اندیشهی در ترازو نهادنِ اعمالِ نیک و بد را نزدِ ایرانیان تصدیق میکند. همچنین مفهومِ راست یا ناراست که در سنگنبشتههای هخامنشی وارد شد(بیآنکه سخن از انطباقِ آن به جهانِ بالا باشد)برپایهی پنداری از داوری قرار دارد که با یک واقعیتِ اجتماعی، یک بنیادِ اجتماعی منطبق است. نه موضوع تازگی داشت و نه اندیشهی آن. مجموعهی قوانینِ حموربی، مجموعهی قوانینِ حِتی(Hittite)(که مأخوذ از آن است)، و سِفرِ تثنیه گواهانِ بسیار مهمِ طرحِ تطبیق دادنِ قدرت با عدالت، طرحِ برپا کردنِ حکومتِ قانونند. هخامنشیان میتوانستند مثلِ شاهانِ آشوری عمل کنند_که سنگنبشتههایشان الگوی آنها شد_اما این هندواروپاییان، آن نمونهها را نادیده گرفتند. اجرای عدالت یکی از وظایفِ شاهان و لذا خدایانِ آنها بود. نامهای《دادرسان》به زبانِ ایرانی پُرمعناست. آنکه مدعی و تعقیب کنندهی دعوا بود اَهو نامیده میشد، یعنی استاد، سرور؛ دیگری که دادرس به معنای اخصِ کلمه بود، نامی نزدیک به اَرته داشت: رَتو. و بیشک باید به آیینِ دادرسیِ دادگاهها هم اندیشید تا توانست این نکته را که واژهای معین، یعنی اَرته، توانسته بود معرفِ《حقیقت》و《عدالت》هر دو باشد؛ و بدی《نیرنگ، دروغ》نامیده شود توجیه کرد. نادرست یا شریر، دروغگو بود، کسی بود که فیالمثل میخواست با انکارِ بدهیِ خود، فریب دهد. باز هم هرودوت روایت میکند که در ایران دروغ بزرگترین گناه است، و بعد از آن بزرگترین گناه، بدهکار بودن است بهویژه از این جهت که موجبِ دروغگویی میشود. هر بدهکاری که سوءنیت داشته باشد به نیرنگ، به دروج(دروغ)متوسل میشود. ریشهی این عبارات را باید در واقعیتهای قضایی جستوجو کرد نه در لفاظیِ انتزاعی دربارهی ماهیتِ《فضیلت》و《حقیقت》که زرتشت مبتکرِ آن است. آخر این گفتهی سقراط(شاید هم خودِ افلاطون)است نه زرتشت که: انسان تنها بهدلیلِ نادانی گناه میکند.(ص ۳۵_۳۳)
مأخذ: گیمن.ژ. دوشِن، اورمزد و اهریمن: ماجرای دوگانهباوری در عهد باستان، ترجمه عباس باقری، تهران، فرزان روز، چاپ اول ۱۳۷۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر