۱۳۹۸ آذر ۲۷, چهارشنبه

آیین زرتشتی

آیین زردشتی دینی است آمیخته از:
۱. آموزه زردشت
۲. کیش پرستش برخی ایزدان خارج از آموزه زردشت که یا از میراث هند و ایرانی اند، زیرا در وداها همتایی دارند ( مثلا میثره، هئونه و غیره)، یا در وداها نظیری ندارند و بنابراین، منحصراً ایرانی به شمار می روند (مانند آناهیتا، دورواسپ، خِوَرنَه (تجسمِ بخت) و غیره)؛
۳. برخی عقاید آموزه زردشت (مانند اَشی، سرئوشه) که مطابق الگوی ایزدان قسمت به ایزدانی تبدیل شده اند. مؤلفان اوستای متأخر بر این که پای می فشارند که شخص زردشت، به همه مؤلفه های این دين آميخته تاکید و توصیه می کرده است. از جمله تمهیدانی که معمولا به کار می گیرند تا این احساس را به خواننده القا کنند اضافه کردن مطالبی است در متن، که اگر خود پیامبر می شنید، بیش تر آنها را به دور می افکند، مثلا آوردن عبارت «چنین گفت اهوره مزدا به زردشت» در مقدمه. ممکن است برخی این تمهیدات را در خدمت تأكيد بر این نکته بدانند که خود دین اصلا محصولی ساختگی و جعلی بوده است، آن هم به دست یک روحانی آموزه زردشت که چندان در بند آن نبوده است تا تناقضات درونی پاره های کلام را برطرف سازد و فقط می کوشیده است تا به هر قیمتی، جوامع پرستنده میثره، آناهینا، تیشتريه و جز این ها را خرسند کند و به اهوره پرستان منضم سازد. علیه این تفسیر می توان چنین استدلال کرد که آن روحانیان هر قدر هم مشتاق بوده باشند که صلح و سازشی با افراد و عقایدی برقرار کنند که در چشم خود زردشت دشمن بوده اند، باز هم بایست می کوشیدند وجهه خود را در دید جوامع خویش حفظ کنند و آن جوامع یقينا به راحتی چیزی را که تا دیروز به آنها می گفتند شخص پیامبر طرد و نقضش کرده است، یک شبه «آموزه زردشت» نمی شمردند. در صلح و سازشی ظریف از این دست، انتظار می رفته است که آن اصلاح طلبان و مؤلفان نصوص مقدس کار را هنرمندانه پیش برند و یگانه هدفشان آفریدن دینی تلفیقی و وحدت یافته باشد، نه جعل پاره کلام های نامنسجم. به نظر می رسد تنها یک دلیل هست که چرا مؤلفان روحانی که هم در سخن پردازی چیره دست بوده اند و هم مؤمن و وفادار به آموزه زردشت، احتمالا نکوشیده اند این مکتوب پر از وصله های ناجور را در همان زمان تصنیف و تالیف سامانی بخشند و فقط به همین بسنده کرده اند که مهر تایید زردشت را بر سراسر متن بگذارند. مؤلفان مکتوب آموزه زردشت در قرنهای پنجم تا چهارم قبل از میلاد در واقع تألیف کنندگان آمیزه دینی ای نیستند که در این مکتوب به چشم می خورد. رسالت اینان صرفأ آن بود تا متونی تصنیف کنند برای دینی آمیخته و از پیش موجود که ویژگی هایش فراتر از آن بود که به میل یا قدرت ایشان تغییر پذیرد. این رسالت «رمزپردازی» را روحانیان آموزه زردشت بر عهده گرفتند، زیرا تنها ایشان مهارت چنین کاری را داشتند، چرا که در سنت ادبی پرمایه ای تربیت شده بودند که نخستین بار در سروده های خود زردشت جلب نظر می کند. آنها هرچه منابع ادبی که می خواستند، در اختیار داشتند. آیین مزدا به وفور در سروده های زردشت و جانشینان بی واسطه او نمود یافته بود و این روحانیان متولیان غیور آن آیین بودند. به یقین متون مقدس دیگری نیز به نام میثره، تیشتریه و دیگر ایزدان «بغان پرستان» رواج داشته است و به احتمال فراوان، به زبان و اصطلاحاتی کهن بر زبانها جاری بوده است. اما دین آمیخته در هیئت آن هنگام خود مکتوبی نداشت تا نمود و نماد دین باشد و احتمالا هنوز به فرقه یا نحله مشخصی تعلق نداشت. انگیزه مؤلفان آموزه زردشت را در اینجا می توان یافت: آنان با فراهم آوردن متنی مکتوب برای دین آمیخته و عرضه آن، چنان که گویی اهوره مزدا آن را بر زردشت نازل کرده است، موفق شدند این ادعا را استوار کنند که تنها ایشان نمایندگان مشروع روحانیت آنند.(ص ۱۴ _ ۱۶)
در کار ردیابی سرچشمه دین آمیخته باید همواره به خاطر داشت که مکتوب اوستا شاهدی است موثق از تجربه دینی تنها یک قوم ایرانی، یعنی قومی که به زبان اوستایی تکلم می کرده است. این قوم در سرزمینی سکونت داشت به نام اَريَنَه وَئِجَه که بخشی یا تمامی تاریخ آن مقارن بود با دولت بزرگ خوارزم که سرانجام به دست کوروش (۵۵۹ - ۵۳۰ ق.م) برافتاد. از نظام سیاسی این دولت ایرانی شرقی که به گفته هنینگ در اطراف مرو و هرات کنونی تمرکز یافته بود، شاهد مستقیمی در دست نیست، اما در اوستا شواهدی هست [...] که نشان می دهد این دولت در برهه ای از تاریخ پیش از هخامنشی خود، که احتمالا قدمت آن حتا از امپراتوری ماد هم بیشتر بوده است، در واقع اتحادیه ای از ایالات بوده که رهبری آن را نه یک شخص واحد، بلکه شورایی از نمایندگان ملل عضو بر عهده داشته اند.‌ با جذب و محو شدن خوارزم بزرگ در امپراتوری هخامنشی، تحولات دینی آن سرزمین، تحت تأثیر حال و هوای مذهبی پارسیان و به ویژه دربار هخامنشی قرار گرفت. ما این نکته را پیش تر بدین عبارت بیان کرده ایم که باورهای دینی ای که داریوش (۵۲۲-۴۸۶ ق.م) در کتیبه های خود اظهار می کند، نهایتا در آموزه های زردشت ریشه دارد. مشترکات اعتقادی آن دو عبارتند از: پرستش اهورا مزدا به یکتایی؛ رویکرد صریح و معنوی به اهوره مزدا که داریوش آن را در این عبارت مهم خلاصه کرده است: «اهورا مزدا از آن من است، من از آن اهوره مزدا»؛ تأکید بر نقش شرًِ ناراستی (به فارسی باستان: Drauga، همتای Drug در کلام زردشت)؛ باور به اینکه راستی (به فارسی باستان: Arta، که بازسازی آن در کتیبه ها امری است وابسته به ظن و گمان بسیار [...]). والاترین سرمایه ای است که هم در این زندگی و هم در آخرت دست یافتنی است [...). اما آنچه در کلام داریوش نیامده است، ذکر مینوی اهریمنی، مینوی مقدس و دیگر امشاسپندان و همچنین ذکر نام زردشت است. در کتیبه هایی که ماهیت سیاسی دارند، این از قلم افتادگیها چندان اهمیتی ندارد، اما در این مورد بخصوص، به ویژه آن جا که صحبت از نیامدن نام زردشت به میان می آید، مسئله مهم می شود، زیرا حتا هرودوت هم نامی از زردشت نمی برد و وصفی که از دین پارسیان می آورد، آن نیست که خود زردشت تبلیغ و ترویج کرده است.(ص ۱۶ _ ۱۸)
بیایید تصور کنیم باورهایی که گویا داریوش از آموزه زردشت اخذ کرده بوده، چگونه به دستش رسیده است. شاید با خود بیندیشید داریوش که در سرزمینی دور از اَريَنَه وَئِجَه تربیت شده بود و به احتمال زیاد با زبان گاهانی نا آشنا بود و گرداگرد او را روحانیان مغی فرا گرفته بودند که با هر گونه اصلاح دینی مخالفت می ورزیدند، لابد آموزه زردشت را از منبعی دست دوم وارد سرزمین خود کرده است. اما گویا داریوش ارادت خاصی به این آموزه یافته بود. در اینجا می توان از اطلاعات هرودوت بهره جست، یعنی اطلاعاتی که تاکنون در این خصوص به کار نیامده بود. هرودوت می گوید کوروش در آخرین لشکرکشی در جنگ با ماساگت ها از ترس گذر کرد و ناگهان تردید بر جانش چیره شد که مبادا داریوش، که هنوز بیست سال هم نداشت و در پارس مانده بود، عليه تاج و تخت وی توطئه کند. کوروش سوءظن خود را با ویشتاسپ در میان نهاد و ویشتاسپ بی درنگ دوباره از اَرَس گذشت و به پارس بازگشت تا مراقب پسر خویش باشد. اما اندک زمانی نگذشته بود که کوروش در جنگ کشته شد. بدیهی است که برای رسیدن به ماساگت ها، کوروش و ویشتاسپ باید از خوارزم گذشته باشند و آن نکته ای که سرزمین زردشت و داریوش را به هم پیوند می زند و شاهدی تاریخی به دست ما می دهد، همین جاست. آموزه هایی که ویشتاسپ از آن سرزمین با خود به ارمغان آورد و با داریوش جوان در میان نهاد، لازم نیست چیزی بیش از چارچوب کلی و بی پیرایه دین شخص زردشت بوده باشد. احتمالا داریوش با شنیدن این نکته که آن دین متعلق به اَريَنَه وَئِجَه، یعنی «پهنه ایرانیان» است، بیش از شنیدن نام پیامبر به شوق آمده است؛ یعنی همان سرزمینی که ایرانیان نخستین بار مرکزی فرهنگی و سیاسی در آن جا برپا داشتند. داریوش در وجود اهورا مزدا، یگانه «ایزد دین رسمی آن سرزمین، احتمالا ایزد
[راستین] ایرانیان» را می دیده است، همچنان که نسخه عیلامی کتیبه بیستون (ستون ۳، سطر ۷۷) اهورا مزدا را چنین معرفی می کند. داریوش با قرار دادن خود در کنف حمایت اهوره مزدا احتمالا به خوبی احساس می کرده است که بهترین پشتیبانی ممکن را برای برنامه اش فراهم آورده است تا فرمانروایی ایرانیان را بر جهان تحمیل کند. اکنون با این تفسیر، در می یابیم که چرا نام زردشت در اسناد هخامنشی دیده نمی شود. علت این است: پارسیانی که دین زردشت را پذیرفتند، خود را مزداپرست می دانستند، نه زردشت باور.(ص ۱۸ _ ۱۹)
می توان گفت ورود آیین مزدا به پارس را باید از رخدادهای همزمان با آن دریافت، یعنی از بر تخت نشستن داریوش و قتل عام مغان که تا دیرزمانی جشن ها و مراسم سالانه ای به یادبود آن برگزار می شد. برخورد داریوش با مغان به تنهایی حاکی از آن است که دین ایشان با دین داریوش فرق داشته است. وقتی می بینیم داریوش «پرستشگاه ها» یی را که گئوماته مغ ویران کرده بود (کتیبه بیستون، ۱، سطرهای ۶۲- ۶۴)، بازسازی می کند و هرودوت نیز از دین پارسیان گزارشی می دهد که مخصوصا باید با تفسیر بنونیست. آن را خواند، آنگاه ظن و گمان جای خود را به یقین می دهد. اما اگر مغان از آن قتل عام ها به طرز عجیبی جان سالم به در بردند و یگانه روحانیان متولی امور دینی دربار هخامنشی ماندند، روشن می شود که به رغم باور قلبیِ خود پذیرفته اند تا خدمت دین داریوش را به جای آورند. اما چون آیین مزدا آن آیینی نیست که هرودوت می گوید مغان داشته اند، پس آیین مزدا یگانه آیینی نبوده است که ایشان خدمت آن را می کرده اند. بنابراین، به این نتیجه می رسیم که مغان روحانیان همه فرقه ها بوده اند، طبقه ای از دینمردان حرفه ای که اگر نگوییم متکفل مراسم همه اشکال پرستش مرسوم در غرب ایران بودند، باید گفت متولی بسیاری از شیوه های نیایش و پرستش بوده اند. هرودوت گزارش می کند که در آیین ایشان درست نبود قربانی کنند، مگر آن که در حضور مغ بوده باشد و وقتی این مغ حضور می یافت، «ثئوغونيا» "ایزد نیایش" هایی می خواند. اگر آنچنان که بنونیست فرض می کند، «ثئوغونيا» معادل مادی واژه اوستایی «یشت» باشد، در آن صورت، مغان اقسام گوناگون سروده هایی داشتند برای پرستش ایزدان گونه گون ایرانی. آنها سرودهایی برای میثره، اهوره مزدا، وِرِثرغنه (بهرام)، آناهیتا و دیگران به زمزمه می خواندند و دم می گرفتند، یعنی مطابق سفارشی که مؤمن هر دین میگفت که چه بخوانند و البته اجرت کار را هم می پرداخت.(ص ۱۹ _ ۲۰)
با در اختیار داشتن این تفسیر از گزارش مختصر هردودت، می توانیم بگوییم که گویا مغان دوران داریوش و خشایارشا اسلاف روحانیان زردشتی اند که در اوستای متأخر به آنان بر می خوریم. در بند ۱۳۷ مهریشت، اهورا مزدا بر زردشت وحی می کند که انسان پشتیبانی مهر را از آن خود می کند، اگر به زوتر (مغ) اجرت دهد تا «مهرنیایش» به جای آورد یا به اصطلاح هرودوت، سرود «میثراغونیا» مهرنیایش" را به زم بخواند. نظیر مراسم پرستش میثره، در خصوص آناهیتا و دیگر ایزدان بغستان ایرانیان نیز به جای آورده می شد. هر ایزدی روحانی خاص خود نداشت، اما دستگاهی از روحانیان حرفه ای متولی خدمت به همه ایشان بود که در غرب ایران از قبیله یا کاستی از مغان به کار گرفته می شدند. اما در اَريَنَه وَئِجَه تا زمان معینی، احتمالا دستگاهی التقاطی از روحانیان غیر زردشت باور نقشی مشابه، و البته کم رنگ تر از مغان غرب ایران ایفا می کرده اند و این مغان شرقی منحصرأ خدمت اهورا مزدا را به
جای می آوردند. روحانیان زردشت باور بعدها «زردشتی» شدند، یعنی خدمت به دیگر ایزدان خارج از آموزه زردشت را نیز پذیرفتند و بدین سان، انحصار کار حرفه ای مراسم و مناسک را در دست خود گرفتند. گمان می رود که وقتی داریوش اهورا مزدا را در پارس معرفی و وارد کرد، این ایزد نیز به جمع ایزدان رنگارنگ بغستان اضافه شد و داریوش هم، در نبود روحانیان زردشت باور در پارس، اعتراضی نداشت که روحانیان خودشان خدمت این ایزد تازه را نیز بر عهده بگیرند. مغان نیز به احترام داریوش و خشایارشا بر آشنایی خود با الهیات آیین مزدا افزودند و احتمالا اطلاعاتی از طریق فرستادگان اجتماعات زردشت باور اَريَنَه وَئِجَه کسب می کردند. الهیات مزداپرستی، که لابد به مذاق مغان چندان خوش نمی آمده است، دیدگاه چندگانه پرستی آنان را تغییر نداد، همچنان که گزارش هرودوت از دین پارسیان نیز به روشنی همین مطلب را تأیید می کند. میثره و آناهیتا هنوز هم در نظر ایشان از حیث پرستش و نیایش، همسنگ اهوره مزدا بودند. بنابراین، روشن است که هرچند آنان در نیمه قرن پنجم قبل از میلاد بیگمان مغان نامی از زردشت و آموزه اش شنیده بودند، اما دلیلی هم نمی دیدند که خود را «زردشت باور» بدانند. حتا میتوان گفت مؤمنانی که در اَريَنَه وَئِجَه «زردشت باور» نامیده می شدند، ظاهرا در پارس فقط با عنوان «مزدیسنان» شناخته می شده اند. خواننده تاکنون دریافته است که اصل استدلال ما این است که دستگاه روحانیت زردشت باور فاقد اصول مدون در شرق ایران را نمی توان مسئول آمیختن آموزه پیامبر با تعالیم ناهمساز دانست، بلکه اوضاع ویژه ای سبب شد که اهورا مزدای یکتا را در ربع پایانی قرن ششم قبل از میلاد به پارس ببرند و حدود پنجاه تا هشتاد سال بعد دوباره به عنوان نخستین ایزد در میان همتایان خویش به اَريَنَه وَئِجَه بازگردد. در حدود سال ۴۴۱ ق.م اصلاح تقویم فارسی باستان بر الگوی تقویم مصری صورت پذیرفت.(ص ۲۰ _ ۲۲)
محتمل است که در این رخداد، اسامی اصطلاحاً «دینیِ زردشتي» ماه ها و روزها را به تقویم وارد کرده باشند. این اسامی را «ديني زردشتیِ» می نامیم، زیرا مقارنند با اسامی تقویمی اوستای متأخر که گویا نشان دهنده دین آمیخته زردشتی اند. وارد شدن این اسامی به فرمان اردشیر اول (۴۶۵ - ۴۲۵ ق.م) را اغلب بدین معنا دانسته اند که این پادشاه لابد دین زردشتی را دین رسمی سرزمین خود قرار داده بوده است. بنابراین، فرض می کنند که دین زردشتی و آمیخته اوستای متأخر در همان اوان کار، یعنی نیمه قرن پنجم قبل از میلاد دربار هخامنشی را فتح کرده است و پیروزی تحميل تقویم خود بر سراسر امپراتوری پارسیان را نیز به چشم خود دیده است و این نکته، حتا اگر متون اوستایی متأخر نیز نبود، نشان می داد که راویان دست کم از توفیقات چشمگیر آن دین در آن زمان آگاهی داشته اند و هخامنشیان و امپراتوری ایشان را نیز می شناخته اند. یکی از ایرادهای جدی که بر این دیدگاه وارد دانسته اند، آن است که دین زردشتیِ اوستایی که بتواند در حدود ۴۴۱ ق.م دربار هخامنشی را بگشاید، لاجرم بایست در زادگاه خود - اَريَنَه وَئِجَه - چندین دهه پیش از آن، مثلا حدود سال ۴۸۰ ق.م در اوج اقتدار بوده باشد. بنابراین، این محققان برای جوامع اوليه پیرو آموزه زردشت اندکی بیش از شصت سال، از درگذشت پیامبر والامقامشان تا شکوفایی و توسعه اجتماعشان، زمان در نظر می گیرند و انگیزه تحول آن جوامع را نیز خودنمایی محض می دانند و الهیات پدید آمده را هم دشنامی به اغراض اولیه پیامبر می انگارند. اما لازم نیست انسان خود را در این بن بست بیندازد. فقط کافی است فرض کنیم که تقویم اصلاح شده و اسامی آن احتمالا از پرسپولیس به اَريَنَه وَئِجَه انتقال یافته است، نه در مسیر عکس آن. به احتمال بسیار، تقویم مبتنی بر اوستای متأخر بر اَريَنَه وَئِجَه تحمیل شد، همچنان که به دستور دربار در دیگر ایالات امپراتوری نیز رواج داده شد. اسامی تقویمی در واقع نوعی توافق مصالحه آمیز است که دربار اردشیر اول و مشاورانش بر سر آن به چانه زنی پرداخته بودند و در این میان، بی شک نظر مغان نیز قوياً در آن جمع مطرح شده است. آیین مزدا، که دیگر در آن هنگام دین سنتی خانواده سلطنتی دانسته می شد، بیشترین سهم را از اسامی مزبور به دست آورد. اما فرقه ها و نحله های ایرانی دیگر هم، که در قیمومیت مغان بودند، سهمی از ماجرا بردند.(ص ۲۲ _ ۲۳)
اگر این دیدگاه را برگزینیم، آنگاه وضع دینی آن روزگار را چنان که در اسامی تقویمی منعکس شده است، باید در وهله نخست حاکی از وضع سرزمین پارس بدانیم در زمانی که اسامی وارد تقویم می شد. آن وضع نوعی همزیستی نحله ها و آیین ها بوده است و آیین مزدا البته دست بالا را داشته است. ليكن دلیلی ندارد گمان کنیم که در نیمه دوم قرن پنجم قبل از میلاد در اَريَنَه وَئِجَه وضع دینی بسیار متفاوتی حاکم بوده باشد؛ تفاوت در این بود که در اَريَنَه وَئِجَه روحانیت زردشت باور متهوری متولی مزداپرستی بوده است. می توان تصور کرد که روحانیان آموزه زردشت از دیرباز تشنه منسوخ کردن پرستش ایزدان غیر از مزدا بودند و گویا در این کار به توفیقاتی نیز دست یافته بودند. اما یک قرن سلطه پارسیان، که طی آن دیدگاه مغان بخت آن را یافت که تا اَريَنَه وَئِجَه اشاعه یابد، لابد سبب احیای چندگانه پرستی شد که خود زردشت به جد کوشیده بود آن را ریشه کن سازد. اگر سال ۴۴۱ ق.م را ملاک قرار دهیم، می توانیم بگوییم که روحانیت پیرو آموزه زردشت در اَريَنَه وَئِجَه در اندک زمانی پس از رواج نام های تقویمی در سرزمینشان، دیگر بر پرستش اهورا مزدا به یکتایی پافشاری نکرد. بنابراین، نوعی زمان پریشی خواهد بود اگر بگوییم که اسامی تقویم وضع دین زردشتی را در آن سرزمین «نشان می دهند»، بلکه باید گفت آن اسامی فقط نشان دهنده وجود همزمان انواع نحله هاست؛ یعنی نوعی وضعیت دینی عملا حاکم بود [که ضرورت موجه نبود]، نه نوعی نظام دینی. پس از آنکه روحانیان آموزه زردشت در اَريَنَه وَئِجَه این همزیستی مذاهب را به زبان نظام دینی واحدی در آوردند و آن را «ترجمه کردند» و مدعی شدند که این همان دینی است که زردشت ترویج می کرده است، اسامی تقویمی هخامنشی اتفاقا نماینده آن دین زردشتی شد. اما اگر به پیوند میان اسامی تقویمی و تاریخ ۴۴۱ ق.م اعتماد نکنیم، بدین معنا خواهد بود که به روحانیان آموزه زردشت در اَريَنَه وَئِجَه چهل سال دیگر زمان داده ایم تا متوجه شوند که زمانه عوض شده است و نمی توان همچنان حقوق بقیه ایزدان را در برابر اهورا مزدا نادیده گرفت. دلیل ما نیز [در ترجيح شق اول] این است که اردشیر دوم (۴۰۵ - ۳۵۹ ق.م) چنان با دیدگاه مغان موافق شده بود که در کتیبه های خود نام میثره و آناهیتا را در کنار نام اهوره مزدا ذکر کرده است. بنابراین، یا ترجيحاً اندک زمانی پس از ۴۴۱ ق.م و یا در آغاز قرن پنجم قبل از میلاد، روحانیان آموزه زردشت در اَريَنَه وَئِجَه انگیزه ای پیدا کردند تا متون آمیخته و رسماً حرمت یافته خود را به دین آمیخته ای که آن را دین زردشتی می نامیم، برگردانند. آنان برای آن دین به زبان زردشت مکتوبی تصنیف کردند، آنگونه که در روزگار آنان تکلم می شد. می توانیم فرض کنیم چنین امری هرگز در حلقه محافظه کار مغان رخ نداده است، چرا که«ایزد نیایش» (ثئوغونیایِ) خود را احتمالا به زبان کهن مادی می خوانده اند و این زبان را جز اندکی از مؤمنان و پرستندگان نمی فهمیدند. در اَريَنَه وَئِجَه نیز سرودهایی که به نام میثره و دیگر ایزدان خارج از آموزه زردشت می خواندند، به اوستایی کهن بوده و لاجرم در نظر مؤمنان زبانی مهجور یا کاملا متروک بوده است. این گونه مناسک در اَريَنَه وَئِجَه، به امید آنکه حمایت این ایزدان را در پی داشته باشد، ناگزیر باید با حضور آن روحانیان انجام می شد. اما روحانیان آموزه زردشت مکتوبی به نام میثره، وِرِثرَغنَه (بهرام) و دیگر ایزدان تصنیف کردند، یعنی مکتوبی که همگان در اَريَنَه وَئِجَه زبانش را می فهمیدند و ادعا هم می شد که از زبان حکیم بزرگی است که سراینده گاهان بلند آوازه بوده است. آنگاه، آینده روحانیان خارج از آموزه زردشت تیره و تار شد و توفیق دین زردشتی نیز تضمین شد.(ص ۲۳ _ ۲۵)
اکنون تاریخ دین زردشتی متقدم را می توان نوعی بده بستان میان دستگاه روحانیت زردشت باور اَريَنَه وَئِجَه و طایفه مغان دانست. آموزه اصلی زردشت را داریوش با نام آیین مزدا به غرب ایران وارد کرد. مغان احتمالا با بغض و کینه این آیین را در کنار دیگر آیین های سنتی خویش جای دادند. نگرش التقاطی ایشان رفته رفته گسترده و غالب شد و وفاداری به مزدای خاندان شاهی را تضعیف کرد. سرانجام اردشیر اول یا حداکثر اردشیر دوم به طور رسمی جانب مغان را گرفتند. واکنش روحانیان آموزه زردشت به غایت کارساز واقع شد. آنها این وضع آمیخته دینی را پذیرفتند و با کار عظیم ادبی خویش آن را به نظامی تبدیل کردند که ادعا می شد از آن خود زردشت است. کاستی های منطقی این نظام البته مانعی بر سر راه توفیق آن پدید نیاورد، زیرا تدوین آن هم محصول اندیشه و سنجش عوامل مساعد نبود، بلکه صرفا آفریدن متنی بود که همگان به آن اعتقاد داشتند یا حاضر بودند اعتقاد یابند و فقط کافی بود به آن ظاهری وحدت یافته بدهند. بنابراین، مغان در بازی خود مغلوب شدند. تکثر ادیان و باورها را به سرزمین دیگران وارد کردند و آن باورها به صورت دین زردشتی به سرزمین خودشان بازگشت و در این اوضاع دینی از یک سو ملغمه ای از بی برنامگی و پراکندگی با نام وحدت بخش «ایرانی» حاکم بود و از سوی دیگر، «نظامی» پدید آمده بود که از اقتدار زردشت نهایت بهره برداری تبلیغاتی را می کرد و هر چه بر قدمت افسانه ای زردشت افزوده می شد، شهرت و آوازه این نظام نیز فزونی می یافت. مغان تنها یک راه حل پیش رو داشتند. آنها که نمی توانستند خودکشی کنند، فقط می توانستند با توسل به این راه حل در درازمدت حاصل رنج روحانیان آموزه زردشت را از آن خود کنند و شکست را به پیروزی بدل نمایند. آن راه حل این بود که اعلام کردند زردشت خود مغ بوده است و آنان نیز جانشینان و وارثان آموزه او هستند. وقتی آن افسانه را که در متون کلاسیک فارسی میانه آمده است سرهم کردند، محتمل ترین نتیجه ای که در پی داشت، آن بود که زادگاه زردشت در ماد بوده است، یعنی همان سرزمین مغان. همین که مغان برای اعتبار بخشیدن به خود و در دفاع از خویش نام زردشت را حجت قرار دادند، نام پیامبر در سراسر غرب آسيا مشهور شد و به زودی به یونان نیز راه پیدا کرد. اگر حقایق و نظریات خود را پیرامون سال ۴۴۱ ق.م سامان دهیم، یعنی همان سالی که آن ملغمه دینی را چنان تبلیغ کردند که روحانیان آموزه زردشت را به خلقِ مكتوب مقدس برانگیخت، می توان انتظار داشت که در انتهای قرن پنجم قبل از میلاد مغان ناگزیر زردشت را پیامبر خویش اعلام کرده باشند. این تواریخ به خوبی با نحوه آشنایی یونانیان قرن چهارم قبل از میلاد با نام پیامبر (به یونانی: «زوروآستر») و نیز نیامدن نام پیامبر در گزارش هرودوت وفق می دهد. البته مزدیسنان پارس مدت ها پیش از آنکه مغان آن نام را و از غصب آنِ در کنند، با آن آشنایی داشته اند، همچنان که تداول نام «اسپیتَمَس» در زمان اردشیر اول موید همین موضوع است. لیکن از ناظران بیگانه تبار نمی توان انتظار داشت در عمق سرچشمه آیینی رخنه و مداقه کرده باشند که صرفاً  یکی از نحله های فراوان ایران بوده است‌. در نظر آنان دین پارسی به حق به گفتار ها و کردارهای مغان آمیخته بوده است و آنان فقط زمانی از اهمیت و برجستگی نام پیامبر مطلع شدند که مغان آن نام را ضامن بقای خود قرار دادند.(ص ۲۵ _ ۲۷)

مأخذ: گرشویچ. ایلیا، آموزه و آیین زردشت(سه گفتار در گاهان پژوهی)، ترجمه: منیژه اذکائی. جواد دانش آرا، نشر ثالث، سال ۱۳۹۶
نقل از کانال پژوهشی در فرهنگ زرتشتی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جشن سپندارمزگان

#مردم ایران در تاریخ خود، کارنامه درخشانی را در زمینه ارج نهادن به جایگاه بلند زن از خود بر جای نهاده و امروز زنان ایرانی از اینروی بر خود م...