در حقیقت در طول قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ در مورد زرتشتیان چیز قابل ذکری وجود ندارد، اما در نیمه قرن ۱۹ فاجعه ای در ترک آباد به صورت تغییر دین اجباری رخ داد که شاید واپسین نمونه آن در ایران بود. به نظر نمی رسد که در مورد جزئیات این ماجرا بتوان چیزی گفت؛ اما آن چنان که گفته شده است این ماجرا در یک روز پاییزی و هنگام جمع آوری گیاه روناس (یکی از محصولات اصلی محلی) اتفاق افتاد. وقتی که تمام مردان توانا مشغول کار در مزارع بودند، عده ای از مسلمانان به روستا یورش بردند و اهالی را در گرو گرفتند. مهاجمان روستاییان را تهدید کردند که هم خود آنان را خواهند کشت و هم زنان و بچه هایشان را - که وحشت زده در خانه هایشان مانده بودند دچار خشم خود خواهند کرد. بدین ترتیب در پایان یک روز سخت اکثر روستاییان اسلام را پذیرفتند. در آن ایام تکذیب خدا و پیامبرش آن هم پس از اقرار به آنها به معنای مرگ بود. و بدین ترتیب ترک آباد از دین قدیمی فاصله گرفت. آتشکدۀ آنجا ویران شد و از آن یک دیوار خالی بد شکل به جا ماند.(ص ۲۷ _ ۲۸)
احتمالا این قبیل مسایل در گذشته نیز برای تعدادی از روستاهای ایران که داوطلبانه پذیرای اسلام نشده بودند، اتفاق افتاده بود؛ با این حال این سؤال کمتر به ذهن خطور می کند که چرا بقیه نقاط زرتشتی به بلایی که در ترک آباد رخ داد، دچار نشدند؟ اسناد اندکی که در این مورد وجود دارد، بیانگر این است که ترس زرتشتیان یزد غیر معقول بوده است؛ چون آزارگری ها تا بدان حد نبود و اگر بود به وسیله حاکمان قوی کنترل می شد؛ به طور کلی اگرچه پیشرفت اسلام در اطراف دشت یزد بی وقفه بود، به نظر می رسد که این جریان به تدریج و بدون خشم و غضب صورت گرفته باشد؛ حتی در دهه ۱۹۶۰ نیز وضع به همین منوال بود و بر این اساس می توان به نحوه تأثیر آن پی برد؛ بدین معنی که از یک طرف مسلمانان اندکی در حوالی یک روستای زرتشتی سکونت می گزیدند و از طرف دیگر نیز یک یا دو خانواده زرتشتی اسلام می آوردند. اما به محض وقوع شکاف در دین حاکم فشارها شدیدتر شد و نابسامانی اوج گرفت. مسلمانان بیشتری به این نقاط آمدند و مسجد کوچکی که باعث جذب دیگران بود، بنا شد. تا هنگامی که زرتشتیان در اکثریت بودند زندگی آنها قابل تحمل بود، ولی با افزایش شمار مسلمانان آزارهای اندک، اما فراگیر گسترش پیدا کرد. قسمتی از اذیتها لفظی بود؛ مسلمانان پرستش آتش را به مضحکه می گرفتند و در مورد دلایل تقلیل تعداد زرتشتیان و فزونی مسلمانان که به ادعای آنان دلیل حقانیتشان بود و درباره منفعت های مادی ای که در اسلام آوردنشان وجود دارد، حرف می زدند. قسم دیگر این آزارها جسمانی بود. گروهی از جوانان پنهان می شدند و افراد زرتشتی را اذیت می کردند یا از برج خاموشان بالا می رفتند و آن را کثیف می کردند. این جوانان حتی به خرابی آتشکده و آلودن و خاموش کردن شعله مقدس مبادرت می ورزیدند. زرتشتیان به دلیل چنین مخالفت هایی به یک اقلیت دینی تبدیل شدند و این برای دیگران بهانه ای شد تا از مزارع بی نگهبان آنها سرقت کنند و حتی بعضی اوقات به هتک ناموس و حریق عمدی دست بزنند. زرتشتیان که همه این رنج ها را تحمل می کردند، غالبا سرانجام اموال خود را فروخته به مکان هایی دیگر که هم دینانشان در اکثریت بودند، کوچ می کردند تا بتوانند در آرامش و صلح به زندگی ادامه دهند؛ بدین سان یک روستای دیگر از دین قدیمی جدا می شد.(ص ۲۸ _۲۹)
اجداد بسیاری از خانواده های سرشناس شریف آباد به دلیل آزار و اذیت از آبشاهی کوچ کردند و مهاجرت کوچکی را نیز خانواده حاجی خدابخش انجام داد. او که در سال ۱۸۵۰ تولد یافته بود، در سال ۱۹۶۴ با وجود صد سال سن، هنوز باهوش و قوی بود. خانواده متدین او هنگام کودکی اش منزل خود را در احمد آباد (واقع در شمال ترک آباد) ترک کردند و برای فرار از آزار و اذیت ها و عمل به روش صحیح زندگی دینی، در شریف آباد مقیم شدند. بقیه زرتشتیان برای چند دهه در همان جا باقی ماندند؛ اما در پایان قرن احمد آباد همانند آبشاهی به منطقه ای مسلمان نشین تبدیل شد. البته این موضوع قابل توجه است که تمام روستاهایی که در دست زرتشتیان باقی ماند، از نظر منابع آبی فقیر بود و شرایط مناسبی در آنها برای کشاورزی وجود نداشت. با به قدرت رسیدن دودمان پهلوی در سال ۱۹۲۵، حاکمیت قانون زرتشتیان را هم در برگرفت و بدین ترتیب در دهه ۱۹۶۰ تقریبا تمام آزارها به پایان رسید. اما با تمام این تفاسیر هنوز عوامل دیگری موجب فرسایش جامعه یزد می شد و در این میان جاذبه های تهران با فرصت های شغلی بسیارش و رهایی نسبی از نزاعهای مذهبی و تعصبات از مهم ترین عوامل بود. جمعیت محلی مسلمانان مخصوصا به دلیل استفاده بهتر از امکانات پزشکی بی وقفه افزایش می یافت و همچنان که زرتشتیان به پایتخت می شتافتند، مسلمانان در خانه های قدیمی آنان ساکن می شدند و این به معنای نفوذ تدریجی دین غالب در کانون های زرتشتی بود. در پایان قرن نوزده هنوز تعدادی روستا در دشت یزد وجود داشت که به کلی و یا کمابیش به کلی زرتشتی نشین بودند و همچنین تعدادی از زرتشتیان در روستاهای واقع در کوه های شمالی اطراف بیابانک سکونت داشتند. اینان در اوایل این قرن روستاهای خود را ترک کردند. بدین ترتیب در اواسط دهه ۱۹۶۰ از ۳۱ روستای زرتشتی نشین یزد حتی یکی نیز کاملاً زرتشتی نبود. علاوه بر مهاجرت و پذیرش اسلام، که سبب کاهش تعداد آنها می شد، عده قابل توجهی نیز به فرقه بهائیت گرویدند و این موضوع باعث تحیر و تأسف فوق العاده جامعه زرتشتی گردید.(ص ۲۹ _ ۳۰)
بدین ترتیب در اوایل این قرن تعداد زیادی از اینان در کشتار بهائیان در یزد - که اوایل این قرن رخ داد - متحمل خساراتی شدند. ساکنان شریف آباد در برابر دین جدید سر فرود نیاوردند، اما پس از جنگ جهانی دوم در میان اینان نیز رشد جمعیت مسلمانان فزونی یافت. در آغاز این قرن تنها دو یا سه خانواده مسلمان در روستا زندگی می کردند، اما در ۱۹۶۴ جمعیت اینان به هزار نفر رسید، در حالی که زرتشتیان فقط حدود ۷۰۰ تن بودند. دو حسینیه در این منطقه بنا شد و صدای بلند مؤذن در حالی که باعث جذب مسلمانان گردید، خانواده های زرتشتی را به فروختن ملک و رفتن به تهران ترغیب کرد.(ص ۳۰)
حتی در منطقه يزد، که به دلیل تعصب مذهبی اهالی اش معروف بود، مسلمانانی بودند که به غیر معتقدان به دیده اغماض می نگریستند؛ حتی در بعضی روستاهای حومه شهر دو گروه در کمال صلح و صفا با هم زندگی می کردند. در گذشته نیز در مورد تلقی مسلمانان ازگُر تفاوت هایی وجود داشته، اگرچه تا بدانجا که امکان قضاوت هست، مهربانی عمومیت داشت (واژه گور صورتی از اصطلاح اهانت آمیز «گبر» یا بی ایمان است که به طور کلی در مورد زرتشتیان به کار می رفت. اما این عنوان هم اجتماعی بود و هم مذهبی؛ زیرا فقر زرتشتیان ضرب المثل شده بود. از آنجا که این منطقه جایی نیست که برای بیگانگان جذاب باشد، بسیاری از اهالی اش بایستی نیاکانی زرتشتی داشته باشند. برخی از مسلمانان مؤمن آنجا اذعان می کنند که حتی گاهی تا هفت نسل قبل نیایی زرتشتی داشتند. افرادی همانند اهالی ترک آباد که به زور مسلمان شده بودند یا افرادی که اعتقاد عمیق دینی نداشتند به دین قدیمی خود با نظر محبت و تأسف می نگریستند و اولاد اینان در رفتار با زرتشتیان ملایم بودند یا حداقل درست عمل می کردند. اما آن افرادی که با شور و شوق دین خود را پذیرا شده بودند، برای نابودی دین قدیمی و غارت معتقدانش شور و شوق مشابهی نشان می دادند. زرتشتیان به مسلمانان بردبار و میانه رو «نجیب» و به غیر اینها «نانجیب» می گفتند. چنین تعبیراتی گاهی مشخص کننده کل جامعه بود. اهالی شریف آباد با یک جاده از شهر اردکان، که آن را نانجیب می خواندند، جدا می شدند. اینان با وجود مشکلات عدیده تا حد امکان ارتباط با مسلمانان میبد (واقع در دورترین نقطه دشت) را ترجیح می دادند، هرچند که این کار آنها را با زحمت مواجه می کرد. اساسا از این قبیل تفاوت های محلی که بگذریم، عوامل اخلاقی، آموزشی و موقعیت اجتماعی بر نظر مسلمانان درباره این اقلیت مذهبی تأثیر داشت. البته احتمالا در گذشته زرتشتیان بیشتر از گروه های خشن و لوتیهای مخوف که بدون واهمه از احضار به دادگاه به غارت و خشونت یا حتی قتل غیر مسلمانان می پرداختند، در رنج و عذاب بودند؛ هرچند نباید فراموش کرد که اینان را بعضی اوقات به وسیله بزرگانشان برای این کار اجیر می کردند. به هر حال عوامل ویژه تغییر کیش اجباری اهالی ترک آباد در قرن ۱۹ هر چه که بود، واضح است که منطقه همسایه اش، شریف آباد، توانست به عنوان کانون دین زرتشتی باقی بماند. دلایل تاریخی این امر کاملا روشن اند و دلایل متعددی باعث تداوم آن شد. اهالی یزد به دلایل جغرافیایی و تاریخی در مقایسه با زرتشتیان کرمان و تهران بسیار محافظه کار بودند. گروه زرتشتیان، که با مهاجرت اهالی یزد و کرمان در سده های پیش به وجود آمده بود، از دهه ۱۹۳۰ با پارسیان مترقی بمبئی ارتباط نزدیکی برقرار کردند. از طرف دیگر اینان در حال از سرگذراندن تأثیرات نوآورانه جهان شهر بزرگ تهران بر خود بودند. جامعه کرمان با اینکه همانند یزد قدیمی بود، ولی در خلال جنگهای قرن ۱۹ و ۲۰ تلفات زیادی دیده بود؛ بنابراین جمعیتش تقلیل یافت و در برابر تأثیرات خارجی مقاومت کمتری نشان داد.(ص ۳۱ _ ۳۲)
از نظر جغرافیایی تا این اواخر دشت یزد به جز عبور کاروان های شتر از اطرافش جنب و جوش دیگری نداشت و دور افتاده بود. البته فهم این موضوع در حال حاضر مقداری مشکل است چون با پیشرفت های دهه ۱۹۷۰ یزد و تهران از طریق زمین و هوا به هم متصل شده اند، به طوری که مسافرت بین این دو شهر فقط چند ساعت طول می کشد، در حالی که در دهه ۱۹۲۰ برای مسافرت هفته ها وقت صرف می شد. حتی مسافرت به شهرهای نزدیکی چون کرمان، شیراز و یا اصفهان نیز ۱۸ روز طول می کشیده و اغلب پر مخاطره بوده است. بنابراین یزد به عنوان جزیره ای دور از جزایر دیگر و نا آشنا در ذهن اکثر مردمان آن سوی کوه باقی ماند. از قرون وسطی به این طرف زندگی مردم از نظر طرز تفکر، دانش یا رسوم تغییرات اندکی کرده بود و این در مورد مسلمانان نیز صادق بود. در پی بروز چنین حالتی جامعه زرتشتی، که تا حد زیادی مستقل بود، به انزوایی مضاعف دچار شد؛ البته چنین حالتی در روستاهای دور دست عینی تر بود. در این قبیل روستاها هرچند زرتشتیان از فشارهای مالیاتی، حملات گاه و بیگاه و ظلمها در رنج بودند و مدت زیادی از زندگی را در فقر می گذراندند، ولی با این همه قادر بودند از روش کاملا سنتی زندگی پیروی کنند و این اوضاع باوجود ناگواری برای حفظ صحیح اعمال و عقاید قدیمی کاملا آرمانی بود.(ص ۳۲_ ۳۳)
حاکمان مسلمان تا حد توان سعی داشتند زرتشتیان را از بقیه افراد جامعه جدا نگه دارند؛ بنابراین «گَورها» از شغل ها یا مهارت هایی که باعث ارتباطشان با مسلمانان بود، منع می شدند و عمدتا به کشاورزی و کارهای دشوار می پرداختند؛ علاوه بر این برای اینکه به راحتی از طرف مسلمانان شناسایی و پرهیز شوند لباس های متمایزی به تن می کردند. روستاییان ایرانی به طور سنتی لباس آبی می پوشیدند؛ اما مردان زرتشتی از پوشیدن این لباس با رنگ های دیگر منع شده بودند و از پارچه هایی بی رنگ از جنس پنبه و یا پشم استفاده می کردند؛ علاوه بر این به نشانه طبقه پست خود سرپوش بر سر می نهادند. زنان زرتشتی از لباس رنگارنگ اما آبرومند استفاده می کردند و این نوع لباس احتمالا پیش از فتح اعراب جامه زنان روستایی بوده است. اینان به دلیل استفاده نکردن از نقاب از خواهران مسلمان خود متمایز بودند. البته امتناع از به کار بردن نقاب به خصوص از طرف زنان زیبا احتیاج به شجاعت داشت. بعضی داستانهای شفاهی و کتبی در مورد هتک ناموس و ربودن دختران زرتشتی وجود دارد و زنان کهنسال روستا به یاد می آوردند که چگونه گاهی اوقات زیبا روهایشان ناگزیر می شدند پیش از ترک خانه دندان هایشان را سیاه و صورت هایشان را با گل زشت کنند. اما به طور کل زنان زرتشتی به کسی باج نمی دادند و همانند خواهران عفیف مسلمان خود رفتاری آزادمنشانه و مُوَقرانه داشتند. محدودیت لباس زنان و مردان تا قرن بیستم ادامه یافت. یکی از روستاییان شریف آباد که از سفر هنگام کودکی اش به هند در سال ۱۹۱۳ م. با گروهی از زرتشتیان برای من حرف می زد متذکر شد که هنگام عبور از شیراز از گروهشان به دلیل لباس های روشن و عجیب و غریبشان به طعنه پرسیده بودند که آیا عرب هستند. وقتی که آنان توضیح دادند که زرتشتی اند، با کمال تعجب به جای تمسخر مورد توجه قرار گرفتند؛ ولی به آنان گفته شد که هنگام برگشت از هند باید لباس اروپایی به تن داشته باشند، البته این امر تا قبل از حکومت پهلوی ممکن نشد. به هر حال بعضی محدودیت های دیگر در مورد دین کهن تا مدت ها در اینجا باقی ماند.(ص ۳۳ _ ۳۴)
بعضی از محدودیت ها قابل تحمل بود، در حالی که بعضی دیگر زندگی را سخت و اندوهبار می کرد؛ برای نمونه به آنها اجازه ساخت برج های بادگیر که باعث ورود نسیم در تابستان می شد و هوای سرد را وارد خانه ها می کرد - داده نمی شد. همچنین اجازه اسب سواری نداشتند و مسافت های طولانی را با گام های آهسته الاغ طی می کردند. علاوه بر این حتی از آنان خواسته شده بود که هنگام روبه رو شدن با یک مسلمان از الاغ پیاده شوند. این آزارها هر چند زیاد بود ولی در مقایسه با نداشتن امنیت جانی و مالی چیز کوچکی به حساب می آمد؛ چون تأمین قانونی فقط گاه گاهی شامل آنان می شد. زرتشتیان به سهم خود به زندگی برادرانه با دشمنانشان اشتیاقی نداشتند و برای ایجاد حاشیه ای امن برای خود طریق محتاطانه ای بر می گزیدند. انتخاب لهجه ای محلی و نامفهوم برای فارسی زبانان به همین منظور بود. اهالی شریف آباد به طور ساده این لهجه را «گپ وهدينان» یا زبان راست دینان می نامیدند. این نام گذاری نیز دلیل است که آن را به اشتباه زبان قدیمی دربار و علما می دانند. سابقاً همه زرتشتیان یزد و کرمان اعم از موبد و عامی به زبان دری تکلم می کردند. این زبان به ندرت نوشته می شد و به دلیل پراکندگی جمعیت از نظر تلفظ تفاوت هایی در آن به وجود آمد؛ به طوری که زرتشتیان یزد از روی لهجه فرد قادر به شناسایی روستای او بودند. در نیمه قرن بیستم در شهر کرمان زبان دری شروع به محو شدن کردند؛ چون جز برای افراد مسن برای دیگران قابل فهم نبود؛ اما در سال ۱۹۶۴ در ناحیه یزد، یعنی آنجا که به جز گروه کرمانیان بقیه زرتشتیان به زبان دیگری جز دری سخن نمی گفتند، هنوز در حال پیشرفت بود. زنان مسن اندک نیز در شریف آباد بودند که قادر به فهم با تكلم فارسی نبودند و فقط از زبان دری استفاده می کردند و به دلیل نبود مدرسه و تماس نداشتن با جهان خارج، طبعاً حافظان عالی سنت های قدیمی بودند.(ص ۳۴ _ ۳۵)
پایان انزوای زرتشتیان ایران از نیمه قرن ۱۹ و عمدتاً با کوشش پارسیان و ایرانیانی که به هند گریخته بودند (چون زرتشتیان از سفر به خارج منع شده بودند) آغاز گردید. در ۱۸۸۲ ماليات سرانه سالانه که عامل اصلی بدرفتاری با زرتشتیان و اجحاف به آنان بود، پس از مبارزاتی سخت و طولانی حذف شد. علاوه بر این زرتشتیان اجازه یافتند به تجارت و حرفه های مختلف شاغل شوند. افراد خَیر پارسی و ایرانیان ساکن بمبئی با احداث مدارس ابتدایی در یزد، کرمان و بقیه روستاهای زرتشتی (که همان تعلیم و تربیت مدارس غربی در آنها عرضه می گردید این امتیازات را برای جامعه زرتشتی به ارمغان آوردند. با گشایش مدرسه و فرصت های جدید زرتشتیانی که تا دیروز گروهی محروم و کوچک بودند با استعداد خیره کننده خود تئوری های اجتماعی و وراثتی را به مبارزه طلبیدند. اینان نه تنها به زودی بازرگانانی ثروتمند و پرقدرت را تحویل جامعه دادند، بلکه به نسبت تعدادشان افرادی توانا و حرفه ای همچون معلم، دکتر و مهندس تربیت کردند. تشابه اینان با تاریخ پارسیان بسیار جالب است؛ اما اینکه این تشابه تا چه حد به وراثتی و دینی که هر دو جامعه را پرورش داد وابسته است، مسئله ای است که به تعمق احتیاج دارد. برای زرتشتیان یزد دوره ای که از قرن ۱۹ شروع و تا زمان جنگ جهانی دوم ادامه یافت، عصری طلایی بود. در این دوره هنوز تعلیمات و عقاید جدید به طور جدی با اصول قدیمی وارد کشمکش نشده بود و ثروت و اعتبارات جدید عمدتاً در خدمت دین بود. در این دوره با محو محدودیت هایی که به زرتشتیان فقط اجازه ساختن ساختمان های کوچک را می داد، آنان به تجدید بنای گسترده معبدها، عبادتگاه ها و اعطای صدقات دینی مشغول شدند. البته این موقعیت جدید در ابتدا به پیشرفت دین کمک کرد، ولی همراه آن تخم تغییر نیز افشانده شد. بسیاری از زرتشتیان صاحب حرفه از فرزندان موبدان یا طبقه سنتی علما بودند. اینان با گذشت زمان بیش از پیش از دوران کهن دور می شدند و کار و تعهدی از آنان توقع می رفت که کاملاً با جهان معاصر مطابقت نداشت. با همه این اوضاع و احوال در دهه ۱۹۳۰ هنوز حدود ۲۰۰ موبد در شهر یزد حضور داشتند، اما در ۱۹۶۴ تعداد اینان به ۱۰ تن هم نمی رسید. علاوه بر این آن دسته از اهالی یزد که به دنیای گسترده خارج سفر کرده بودند، با دانشها و عقاید جدید باز می گشتند و در روش های قدیمی شک می کردند.(ص ۳۵ _ ۳۶)
مأخذ: بویس، مری. کانون دین زرتشتی در ایران. ترجمه حسین ابراهیمیان. انتشارات توس. زمستان ۱۳۹۷
احتمالا این قبیل مسایل در گذشته نیز برای تعدادی از روستاهای ایران که داوطلبانه پذیرای اسلام نشده بودند، اتفاق افتاده بود؛ با این حال این سؤال کمتر به ذهن خطور می کند که چرا بقیه نقاط زرتشتی به بلایی که در ترک آباد رخ داد، دچار نشدند؟ اسناد اندکی که در این مورد وجود دارد، بیانگر این است که ترس زرتشتیان یزد غیر معقول بوده است؛ چون آزارگری ها تا بدان حد نبود و اگر بود به وسیله حاکمان قوی کنترل می شد؛ به طور کلی اگرچه پیشرفت اسلام در اطراف دشت یزد بی وقفه بود، به نظر می رسد که این جریان به تدریج و بدون خشم و غضب صورت گرفته باشد؛ حتی در دهه ۱۹۶۰ نیز وضع به همین منوال بود و بر این اساس می توان به نحوه تأثیر آن پی برد؛ بدین معنی که از یک طرف مسلمانان اندکی در حوالی یک روستای زرتشتی سکونت می گزیدند و از طرف دیگر نیز یک یا دو خانواده زرتشتی اسلام می آوردند. اما به محض وقوع شکاف در دین حاکم فشارها شدیدتر شد و نابسامانی اوج گرفت. مسلمانان بیشتری به این نقاط آمدند و مسجد کوچکی که باعث جذب دیگران بود، بنا شد. تا هنگامی که زرتشتیان در اکثریت بودند زندگی آنها قابل تحمل بود، ولی با افزایش شمار مسلمانان آزارهای اندک، اما فراگیر گسترش پیدا کرد. قسمتی از اذیتها لفظی بود؛ مسلمانان پرستش آتش را به مضحکه می گرفتند و در مورد دلایل تقلیل تعداد زرتشتیان و فزونی مسلمانان که به ادعای آنان دلیل حقانیتشان بود و درباره منفعت های مادی ای که در اسلام آوردنشان وجود دارد، حرف می زدند. قسم دیگر این آزارها جسمانی بود. گروهی از جوانان پنهان می شدند و افراد زرتشتی را اذیت می کردند یا از برج خاموشان بالا می رفتند و آن را کثیف می کردند. این جوانان حتی به خرابی آتشکده و آلودن و خاموش کردن شعله مقدس مبادرت می ورزیدند. زرتشتیان به دلیل چنین مخالفت هایی به یک اقلیت دینی تبدیل شدند و این برای دیگران بهانه ای شد تا از مزارع بی نگهبان آنها سرقت کنند و حتی بعضی اوقات به هتک ناموس و حریق عمدی دست بزنند. زرتشتیان که همه این رنج ها را تحمل می کردند، غالبا سرانجام اموال خود را فروخته به مکان هایی دیگر که هم دینانشان در اکثریت بودند، کوچ می کردند تا بتوانند در آرامش و صلح به زندگی ادامه دهند؛ بدین سان یک روستای دیگر از دین قدیمی جدا می شد.(ص ۲۸ _۲۹)
اجداد بسیاری از خانواده های سرشناس شریف آباد به دلیل آزار و اذیت از آبشاهی کوچ کردند و مهاجرت کوچکی را نیز خانواده حاجی خدابخش انجام داد. او که در سال ۱۸۵۰ تولد یافته بود، در سال ۱۹۶۴ با وجود صد سال سن، هنوز باهوش و قوی بود. خانواده متدین او هنگام کودکی اش منزل خود را در احمد آباد (واقع در شمال ترک آباد) ترک کردند و برای فرار از آزار و اذیت ها و عمل به روش صحیح زندگی دینی، در شریف آباد مقیم شدند. بقیه زرتشتیان برای چند دهه در همان جا باقی ماندند؛ اما در پایان قرن احمد آباد همانند آبشاهی به منطقه ای مسلمان نشین تبدیل شد. البته این موضوع قابل توجه است که تمام روستاهایی که در دست زرتشتیان باقی ماند، از نظر منابع آبی فقیر بود و شرایط مناسبی در آنها برای کشاورزی وجود نداشت. با به قدرت رسیدن دودمان پهلوی در سال ۱۹۲۵، حاکمیت قانون زرتشتیان را هم در برگرفت و بدین ترتیب در دهه ۱۹۶۰ تقریبا تمام آزارها به پایان رسید. اما با تمام این تفاسیر هنوز عوامل دیگری موجب فرسایش جامعه یزد می شد و در این میان جاذبه های تهران با فرصت های شغلی بسیارش و رهایی نسبی از نزاعهای مذهبی و تعصبات از مهم ترین عوامل بود. جمعیت محلی مسلمانان مخصوصا به دلیل استفاده بهتر از امکانات پزشکی بی وقفه افزایش می یافت و همچنان که زرتشتیان به پایتخت می شتافتند، مسلمانان در خانه های قدیمی آنان ساکن می شدند و این به معنای نفوذ تدریجی دین غالب در کانون های زرتشتی بود. در پایان قرن نوزده هنوز تعدادی روستا در دشت یزد وجود داشت که به کلی و یا کمابیش به کلی زرتشتی نشین بودند و همچنین تعدادی از زرتشتیان در روستاهای واقع در کوه های شمالی اطراف بیابانک سکونت داشتند. اینان در اوایل این قرن روستاهای خود را ترک کردند. بدین ترتیب در اواسط دهه ۱۹۶۰ از ۳۱ روستای زرتشتی نشین یزد حتی یکی نیز کاملاً زرتشتی نبود. علاوه بر مهاجرت و پذیرش اسلام، که سبب کاهش تعداد آنها می شد، عده قابل توجهی نیز به فرقه بهائیت گرویدند و این موضوع باعث تحیر و تأسف فوق العاده جامعه زرتشتی گردید.(ص ۲۹ _ ۳۰)
بدین ترتیب در اوایل این قرن تعداد زیادی از اینان در کشتار بهائیان در یزد - که اوایل این قرن رخ داد - متحمل خساراتی شدند. ساکنان شریف آباد در برابر دین جدید سر فرود نیاوردند، اما پس از جنگ جهانی دوم در میان اینان نیز رشد جمعیت مسلمانان فزونی یافت. در آغاز این قرن تنها دو یا سه خانواده مسلمان در روستا زندگی می کردند، اما در ۱۹۶۴ جمعیت اینان به هزار نفر رسید، در حالی که زرتشتیان فقط حدود ۷۰۰ تن بودند. دو حسینیه در این منطقه بنا شد و صدای بلند مؤذن در حالی که باعث جذب مسلمانان گردید، خانواده های زرتشتی را به فروختن ملک و رفتن به تهران ترغیب کرد.(ص ۳۰)
حتی در منطقه يزد، که به دلیل تعصب مذهبی اهالی اش معروف بود، مسلمانانی بودند که به غیر معتقدان به دیده اغماض می نگریستند؛ حتی در بعضی روستاهای حومه شهر دو گروه در کمال صلح و صفا با هم زندگی می کردند. در گذشته نیز در مورد تلقی مسلمانان ازگُر تفاوت هایی وجود داشته، اگرچه تا بدانجا که امکان قضاوت هست، مهربانی عمومیت داشت (واژه گور صورتی از اصطلاح اهانت آمیز «گبر» یا بی ایمان است که به طور کلی در مورد زرتشتیان به کار می رفت. اما این عنوان هم اجتماعی بود و هم مذهبی؛ زیرا فقر زرتشتیان ضرب المثل شده بود. از آنجا که این منطقه جایی نیست که برای بیگانگان جذاب باشد، بسیاری از اهالی اش بایستی نیاکانی زرتشتی داشته باشند. برخی از مسلمانان مؤمن آنجا اذعان می کنند که حتی گاهی تا هفت نسل قبل نیایی زرتشتی داشتند. افرادی همانند اهالی ترک آباد که به زور مسلمان شده بودند یا افرادی که اعتقاد عمیق دینی نداشتند به دین قدیمی خود با نظر محبت و تأسف می نگریستند و اولاد اینان در رفتار با زرتشتیان ملایم بودند یا حداقل درست عمل می کردند. اما آن افرادی که با شور و شوق دین خود را پذیرا شده بودند، برای نابودی دین قدیمی و غارت معتقدانش شور و شوق مشابهی نشان می دادند. زرتشتیان به مسلمانان بردبار و میانه رو «نجیب» و به غیر اینها «نانجیب» می گفتند. چنین تعبیراتی گاهی مشخص کننده کل جامعه بود. اهالی شریف آباد با یک جاده از شهر اردکان، که آن را نانجیب می خواندند، جدا می شدند. اینان با وجود مشکلات عدیده تا حد امکان ارتباط با مسلمانان میبد (واقع در دورترین نقطه دشت) را ترجیح می دادند، هرچند که این کار آنها را با زحمت مواجه می کرد. اساسا از این قبیل تفاوت های محلی که بگذریم، عوامل اخلاقی، آموزشی و موقعیت اجتماعی بر نظر مسلمانان درباره این اقلیت مذهبی تأثیر داشت. البته احتمالا در گذشته زرتشتیان بیشتر از گروه های خشن و لوتیهای مخوف که بدون واهمه از احضار به دادگاه به غارت و خشونت یا حتی قتل غیر مسلمانان می پرداختند، در رنج و عذاب بودند؛ هرچند نباید فراموش کرد که اینان را بعضی اوقات به وسیله بزرگانشان برای این کار اجیر می کردند. به هر حال عوامل ویژه تغییر کیش اجباری اهالی ترک آباد در قرن ۱۹ هر چه که بود، واضح است که منطقه همسایه اش، شریف آباد، توانست به عنوان کانون دین زرتشتی باقی بماند. دلایل تاریخی این امر کاملا روشن اند و دلایل متعددی باعث تداوم آن شد. اهالی یزد به دلایل جغرافیایی و تاریخی در مقایسه با زرتشتیان کرمان و تهران بسیار محافظه کار بودند. گروه زرتشتیان، که با مهاجرت اهالی یزد و کرمان در سده های پیش به وجود آمده بود، از دهه ۱۹۳۰ با پارسیان مترقی بمبئی ارتباط نزدیکی برقرار کردند. از طرف دیگر اینان در حال از سرگذراندن تأثیرات نوآورانه جهان شهر بزرگ تهران بر خود بودند. جامعه کرمان با اینکه همانند یزد قدیمی بود، ولی در خلال جنگهای قرن ۱۹ و ۲۰ تلفات زیادی دیده بود؛ بنابراین جمعیتش تقلیل یافت و در برابر تأثیرات خارجی مقاومت کمتری نشان داد.(ص ۳۱ _ ۳۲)
از نظر جغرافیایی تا این اواخر دشت یزد به جز عبور کاروان های شتر از اطرافش جنب و جوش دیگری نداشت و دور افتاده بود. البته فهم این موضوع در حال حاضر مقداری مشکل است چون با پیشرفت های دهه ۱۹۷۰ یزد و تهران از طریق زمین و هوا به هم متصل شده اند، به طوری که مسافرت بین این دو شهر فقط چند ساعت طول می کشد، در حالی که در دهه ۱۹۲۰ برای مسافرت هفته ها وقت صرف می شد. حتی مسافرت به شهرهای نزدیکی چون کرمان، شیراز و یا اصفهان نیز ۱۸ روز طول می کشیده و اغلب پر مخاطره بوده است. بنابراین یزد به عنوان جزیره ای دور از جزایر دیگر و نا آشنا در ذهن اکثر مردمان آن سوی کوه باقی ماند. از قرون وسطی به این طرف زندگی مردم از نظر طرز تفکر، دانش یا رسوم تغییرات اندکی کرده بود و این در مورد مسلمانان نیز صادق بود. در پی بروز چنین حالتی جامعه زرتشتی، که تا حد زیادی مستقل بود، به انزوایی مضاعف دچار شد؛ البته چنین حالتی در روستاهای دور دست عینی تر بود. در این قبیل روستاها هرچند زرتشتیان از فشارهای مالیاتی، حملات گاه و بیگاه و ظلمها در رنج بودند و مدت زیادی از زندگی را در فقر می گذراندند، ولی با این همه قادر بودند از روش کاملا سنتی زندگی پیروی کنند و این اوضاع باوجود ناگواری برای حفظ صحیح اعمال و عقاید قدیمی کاملا آرمانی بود.(ص ۳۲_ ۳۳)
حاکمان مسلمان تا حد توان سعی داشتند زرتشتیان را از بقیه افراد جامعه جدا نگه دارند؛ بنابراین «گَورها» از شغل ها یا مهارت هایی که باعث ارتباطشان با مسلمانان بود، منع می شدند و عمدتا به کشاورزی و کارهای دشوار می پرداختند؛ علاوه بر این برای اینکه به راحتی از طرف مسلمانان شناسایی و پرهیز شوند لباس های متمایزی به تن می کردند. روستاییان ایرانی به طور سنتی لباس آبی می پوشیدند؛ اما مردان زرتشتی از پوشیدن این لباس با رنگ های دیگر منع شده بودند و از پارچه هایی بی رنگ از جنس پنبه و یا پشم استفاده می کردند؛ علاوه بر این به نشانه طبقه پست خود سرپوش بر سر می نهادند. زنان زرتشتی از لباس رنگارنگ اما آبرومند استفاده می کردند و این نوع لباس احتمالا پیش از فتح اعراب جامه زنان روستایی بوده است. اینان به دلیل استفاده نکردن از نقاب از خواهران مسلمان خود متمایز بودند. البته امتناع از به کار بردن نقاب به خصوص از طرف زنان زیبا احتیاج به شجاعت داشت. بعضی داستانهای شفاهی و کتبی در مورد هتک ناموس و ربودن دختران زرتشتی وجود دارد و زنان کهنسال روستا به یاد می آوردند که چگونه گاهی اوقات زیبا روهایشان ناگزیر می شدند پیش از ترک خانه دندان هایشان را سیاه و صورت هایشان را با گل زشت کنند. اما به طور کل زنان زرتشتی به کسی باج نمی دادند و همانند خواهران عفیف مسلمان خود رفتاری آزادمنشانه و مُوَقرانه داشتند. محدودیت لباس زنان و مردان تا قرن بیستم ادامه یافت. یکی از روستاییان شریف آباد که از سفر هنگام کودکی اش به هند در سال ۱۹۱۳ م. با گروهی از زرتشتیان برای من حرف می زد متذکر شد که هنگام عبور از شیراز از گروهشان به دلیل لباس های روشن و عجیب و غریبشان به طعنه پرسیده بودند که آیا عرب هستند. وقتی که آنان توضیح دادند که زرتشتی اند، با کمال تعجب به جای تمسخر مورد توجه قرار گرفتند؛ ولی به آنان گفته شد که هنگام برگشت از هند باید لباس اروپایی به تن داشته باشند، البته این امر تا قبل از حکومت پهلوی ممکن نشد. به هر حال بعضی محدودیت های دیگر در مورد دین کهن تا مدت ها در اینجا باقی ماند.(ص ۳۳ _ ۳۴)
بعضی از محدودیت ها قابل تحمل بود، در حالی که بعضی دیگر زندگی را سخت و اندوهبار می کرد؛ برای نمونه به آنها اجازه ساخت برج های بادگیر که باعث ورود نسیم در تابستان می شد و هوای سرد را وارد خانه ها می کرد - داده نمی شد. همچنین اجازه اسب سواری نداشتند و مسافت های طولانی را با گام های آهسته الاغ طی می کردند. علاوه بر این حتی از آنان خواسته شده بود که هنگام روبه رو شدن با یک مسلمان از الاغ پیاده شوند. این آزارها هر چند زیاد بود ولی در مقایسه با نداشتن امنیت جانی و مالی چیز کوچکی به حساب می آمد؛ چون تأمین قانونی فقط گاه گاهی شامل آنان می شد. زرتشتیان به سهم خود به زندگی برادرانه با دشمنانشان اشتیاقی نداشتند و برای ایجاد حاشیه ای امن برای خود طریق محتاطانه ای بر می گزیدند. انتخاب لهجه ای محلی و نامفهوم برای فارسی زبانان به همین منظور بود. اهالی شریف آباد به طور ساده این لهجه را «گپ وهدينان» یا زبان راست دینان می نامیدند. این نام گذاری نیز دلیل است که آن را به اشتباه زبان قدیمی دربار و علما می دانند. سابقاً همه زرتشتیان یزد و کرمان اعم از موبد و عامی به زبان دری تکلم می کردند. این زبان به ندرت نوشته می شد و به دلیل پراکندگی جمعیت از نظر تلفظ تفاوت هایی در آن به وجود آمد؛ به طوری که زرتشتیان یزد از روی لهجه فرد قادر به شناسایی روستای او بودند. در نیمه قرن بیستم در شهر کرمان زبان دری شروع به محو شدن کردند؛ چون جز برای افراد مسن برای دیگران قابل فهم نبود؛ اما در سال ۱۹۶۴ در ناحیه یزد، یعنی آنجا که به جز گروه کرمانیان بقیه زرتشتیان به زبان دیگری جز دری سخن نمی گفتند، هنوز در حال پیشرفت بود. زنان مسن اندک نیز در شریف آباد بودند که قادر به فهم با تكلم فارسی نبودند و فقط از زبان دری استفاده می کردند و به دلیل نبود مدرسه و تماس نداشتن با جهان خارج، طبعاً حافظان عالی سنت های قدیمی بودند.(ص ۳۴ _ ۳۵)
پایان انزوای زرتشتیان ایران از نیمه قرن ۱۹ و عمدتاً با کوشش پارسیان و ایرانیانی که به هند گریخته بودند (چون زرتشتیان از سفر به خارج منع شده بودند) آغاز گردید. در ۱۸۸۲ ماليات سرانه سالانه که عامل اصلی بدرفتاری با زرتشتیان و اجحاف به آنان بود، پس از مبارزاتی سخت و طولانی حذف شد. علاوه بر این زرتشتیان اجازه یافتند به تجارت و حرفه های مختلف شاغل شوند. افراد خَیر پارسی و ایرانیان ساکن بمبئی با احداث مدارس ابتدایی در یزد، کرمان و بقیه روستاهای زرتشتی (که همان تعلیم و تربیت مدارس غربی در آنها عرضه می گردید این امتیازات را برای جامعه زرتشتی به ارمغان آوردند. با گشایش مدرسه و فرصت های جدید زرتشتیانی که تا دیروز گروهی محروم و کوچک بودند با استعداد خیره کننده خود تئوری های اجتماعی و وراثتی را به مبارزه طلبیدند. اینان نه تنها به زودی بازرگانانی ثروتمند و پرقدرت را تحویل جامعه دادند، بلکه به نسبت تعدادشان افرادی توانا و حرفه ای همچون معلم، دکتر و مهندس تربیت کردند. تشابه اینان با تاریخ پارسیان بسیار جالب است؛ اما اینکه این تشابه تا چه حد به وراثتی و دینی که هر دو جامعه را پرورش داد وابسته است، مسئله ای است که به تعمق احتیاج دارد. برای زرتشتیان یزد دوره ای که از قرن ۱۹ شروع و تا زمان جنگ جهانی دوم ادامه یافت، عصری طلایی بود. در این دوره هنوز تعلیمات و عقاید جدید به طور جدی با اصول قدیمی وارد کشمکش نشده بود و ثروت و اعتبارات جدید عمدتاً در خدمت دین بود. در این دوره با محو محدودیت هایی که به زرتشتیان فقط اجازه ساختن ساختمان های کوچک را می داد، آنان به تجدید بنای گسترده معبدها، عبادتگاه ها و اعطای صدقات دینی مشغول شدند. البته این موقعیت جدید در ابتدا به پیشرفت دین کمک کرد، ولی همراه آن تخم تغییر نیز افشانده شد. بسیاری از زرتشتیان صاحب حرفه از فرزندان موبدان یا طبقه سنتی علما بودند. اینان با گذشت زمان بیش از پیش از دوران کهن دور می شدند و کار و تعهدی از آنان توقع می رفت که کاملاً با جهان معاصر مطابقت نداشت. با همه این اوضاع و احوال در دهه ۱۹۳۰ هنوز حدود ۲۰۰ موبد در شهر یزد حضور داشتند، اما در ۱۹۶۴ تعداد اینان به ۱۰ تن هم نمی رسید. علاوه بر این آن دسته از اهالی یزد که به دنیای گسترده خارج سفر کرده بودند، با دانشها و عقاید جدید باز می گشتند و در روش های قدیمی شک می کردند.(ص ۳۵ _ ۳۶)
مأخذ: بویس، مری. کانون دین زرتشتی در ایران. ترجمه حسین ابراهیمیان. انتشارات توس. زمستان ۱۳۹۷
نقل از کانال پژوهشی در فرهنگ زرتشتی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر